
میزانسن: در جستوجوی زمان ازدسترفته
«در جستوجوی زمان ازدسترفته» نمایشنامهای است نوشتهی هارولد پینتر. پینتر از مهمترین نمایشنامهنویسان قرن بیستم است که با سبک منحصربهفرد خود، معروف به کمدی تهدید، تأثیر عمیقی بر تئاتر مدرن گذاشت. نمایشنامهی «در جستوجوی زمان ازدسترفته» اقتباسی از رمان کلاسیک «در جستوجوی زمان ازدسترفته» اثر مارسل پروست است. این اثر، که در همکاری با دای ترویس نوشته شده، نمونهی بارزی از نبوغ پینتر در تبدیل یک رمان عظیم ادبی به اثری نمایشی است.
پروژهی اقتباس «در جستوجوی زمان ازدسترفته» به سال 1972 بازمیگردد، زمانیکه پینتر تصمیم گرفت این رمان هفت جلدی را برای صحنهی تئاتر تنظیم کند. چالش اصلی، فشرده کردن هزاران صفحه روایت پیچیدهی پروست به یک نمایشنامهی قابل اجرا بود. پینتر با حفظ هسته عاطفی و فلسفی رمان، دیالوگها و صحنههایی ساخت که هم وفادار به متن اصلی باشند و هم از نظر دراماتیک مؤثر باشند.
اولینبار، در سال 2000، این نمایشنامه را کمپانی تئاتر رویال نشنال تیتِر در لندن به روی صحنه برد و با استقبال گستردهی منتقدان مواجه شد.
پینتر ساختار رمان پروست را بهگونهای تغییر داد که برای صحنه تئاتر مناسب باشد. برخی از ویژگیهای ساختاری این اثر عبارتاند از:
ـ تکهتکه شدن زمان: همانند رمان پروست، زمان در این نمایشنامه خطی نیست. خاطرات بهصورت غیرمتوالی بازگو میشوند و گذشته و حال در هم میآمیزند.
ـ استفاده از راوی: پینتر از راوی (مارسل) برای ارتباط با مخاطب استفاده میکند، گویی که او خاطراتش را برای تماشاگران تعریف میکند.
ـ صحنههای کوتاه و نمادین: به جای دنبال کردن یک پیرنگ سنتی، نمایشنامه از مجموعهای از صحنههای کوتاه تشکیل شده که هرکدام لحظهای از زندگی مارسل را به تصویر میکشند.
مهمترین درونمایهی نمایشنامه، مفهوم زمان و نقش خاطرات در شکلگیری هویت انسان است. پینتر مانند پروست نشان میدهد که چگونه گذشته همیشه در حال حاضر حضور دارد. صحنههایی که در آنها مارسل مزهی یک مادلین را میچشد و ناگهان خاطرات کودکیاش زنده میشود، نمونههای عالی از این درونمایه است.
روابط عاشقانهی مارسل، بهویژه عشق او به آلبرتین، بخش مهمی از نمایشنامه را تشکیل میدهد. پینتر با نگاهی تلخ و گاه طنزآمیز، نشان میدهد که عشق همواره با رنج، حسادت و سوءتفاهم همراه است.
جامعهی اشرافی فرانسه در اوایل قرن بیستم با تمام زرقوبرق و ریاکاریهایش در نمایشنامه به تصویر کشیده میشود. پینتر، مانند پروست، نقدی ظریف بر بیاخلاقیهای پنهان در پس ظواهر فاخر دارد.
مارسل هنرمندی در جستوجوی معناست. نمایشنامه به این پرسش میپردازد که آیا هنر میتواند بر گذر زمان غلبه کند و حقیقت وجودی انسان را ثبت نماید.
پینتر در این اثر از برخی ویژگیهای سبکی همیشگی خود استفاده میکند:
سکوتهای معنادار: همانند دیگر آثارش، سکوت در این نمایشنامه حامل معناست.
دیالوگهای تکهتکه: گفتوگوها اغلب ناتمام هستند، گویی شخصیتها نمیتوانند بهطورکامل با هم ارتباط برقرار کنند.
فضای رؤیایی: نمایشنامه در مرز بین واقعیت و خیال حرکت میکند.
پینتر با این نمایشنامه ثابت کرد که حتی پیچیدهترین متون ادبی را میتوان به گونهای بازآفرینی کرد که هم برای مخاطب امروزی جذاب باشد و هم عمق فلسفی اثر را حفظ کند.
قسمتی از نمایشنامهی در جستوجوی زمان ازدسترفته اثر هارولد پینتر:
منزل آقای ونتوی در مونژوون، 1895
(مادموازل ونتوی و دوست او)
دوست: «دلم میخواهد آن لباس وحشتناک را از تنت در بیاوری. مگر تا ابد میخواهی برای پدرت عزاداری کنی؟»
(مادموازل ونتوی میرود که پردهها را بکشد.)
دوست: «پردهها را نینداز. من گرمم است.»
مادموازل ونتوی: «اما از بیرون میبینندمان.»
(دوست لبخند میزند.)
«منظورم این است که میبینند داریم کتاب میخوانیم یا کار دیگری میکنیم.»
دوست: «مگر چه اشکالی دارد که ببینند کتاب میخوانیم؟ کسی هم میتواند به این کار اعتراض کند؟ (مکث) کو کتابت؟»
مادموازل ونتوی: «چه کتابی؟»
دوست: «مگر بدون کتاب هم میشود کتاب خواند، خنگِ شلخته؟ درهرحال من که کتاب نمیخوانم. من فکر میکنم.»
مادموازل ونتوی: «به چه فکر میکنی؟»
(دوست به طرف مادموازل ونتوی میرود و او را میبوسد. مادموازل ونتوی از دست او در میرود، دوست او را تعقیب میکند، مادموازل ونتوی روی کاناپه میافتد...)
مادموازل ونتوی: «پدرم دارد نگاهمان میکند. بس کن.»
(دوست برمیگردد و عکس را برمیدارد.)
دوست: «میدانی که میخواهم با پدر فقید گرامیات چه کار کنم.» (زیر لب چیزی میگوید.)
مادموازل ونتوی: «تو این کار را نمیکنی!»
دوست: «حالا میبینی که میکنم یا نمیکنم. میبینی.»
(تف میکند روی عکس.)
خیال:
آلبرتین: «من هم دختر ونتوی را خوب میشناسم هم دوست آن دختر را. دائم آنها را خواهربزرگهای خودم صدا میکنم.»
پدر: «آه، مارسل، بیا اینجا. بگذار به جناب سفیر مارکی دونورپوا معرفیات بکنم.»
(پدر و پسر تعظیم میکنند.)
(مارکی دونورپوا هفتاد ساله است.)
مارسل: «شببهخیر قربان.»
نورپوا: «شببهخیر. پدرتان میگوید که دوست دارید نویسندگی را به عنوان حرفه ادامه بدهید.
»مارسل: «بله قربان... همینطور است.»
نورپوا: «نویسندگی را بیشتر از سیاست دوست دارید؟»
مارسل: «همینطور است قربان.»
نورپوا: «مایل نیستید که پدر شهیر خودتان را سرمشق خود قرار دهید؟»
پدر: «البته مارسل الان در سنی نیستی که لازم باشد تصمیم نهایی را بگیرد.»
نورپوا: «حرفهی نویسندگی، اگر اجازه داشته باشم اینطور بگویم، میوههای شگفتانگیزی میدهد، به شرطی که هم جدیت و اراده و بلندپروازی را پابهپای هم داشته باشی، هم شناخت دقیقی از محدودیتها و تواناییهای خودت، و هم البته (با لبخند) از قریحهی خودت، اگر قریحهای داری. مثلاً پسر یکی از دوستان من دو سال پیش کتابی چاپ کرد دربارهی مفهوم بینهایت در ساحلِ غربیِ دریاچهی ویکتوریا ـ نیانزا و بهار گذشته هم کارش را با یک هجونامهی عالی دربارهی استفاده از مسلسل در ارتش بلغار ادامه داد، که البته از یک منظر کاملاً متفاوتی نوشته شده بود. این را گفتم تا بگویم که او الان نویسندهی درجهی یکی شده. ازقضا شنیدم که ازش بهعنوان نامزد عضویت در فرهنگستان علوم اخلاقی اسم بردهاند که کاملاً هم حقش است.»
پدر: «واقعاً؟»
نورپوا: «اوه، بله. کوششهایش بهطور قطع قرین موفقیت شده، که جای خوشوقتی است. چون معمولاً افراد آشوبگر و شربهپاکن هستند که موفق میشوند.»