#
#

بیوگرافی: ویلکی کالینز

12 ماه پیش زمان مطالعه 5 دقیقه

 

ویلیام ویلکی کالینز (18 ژانویه 1824ـ23 سپتامبر 1889) رمان‌نویس و نمایشنامه‌نویس انگلیسی بود که به‌ویژه برای زن رمان «زن سفیدپوش» (1859) رمانی رازآلود و احساسی و همچنین رمان «سنگ ماه» (1868) شناخته شده است؛ رمانی که قوانین اساسی رمان پلیسی مدرن را پایه‌ریزی کرد.

او در خانواده‌ی نقاش لندنی ویلیام کالینز و همسرش هریت گدس به دنیا آمد، با آن‌ها به ایتالیا رفت و به‌مدت دو سال در آنجا و در فرانسه زندگی کرد و ایتالیایی و فرانسوی را یاد گرفت. او ابتدا به‌عنوان یک تاجرِ چای مشغول به کار بود. «پس از آنتونیا»، نخستین رمان او، در سال 1850 منتشر شد، در همین سال کالینز با چارلز دیکنز آشنا شد و دیکنز دوست و مربیِ او گردید. این دو نویسنده در تجربیات نمایشنامه‌نویسی و داستان‌نویسی با یکدیگر همکاری داشتند. کالینز در دهه‌ی 1860 به ثبات مالی رسید و نیز در سطح بین‌المللی بدل به نویسنده‌ای شناخته‌شده شد؛ اما در دهه‌های 1870 و 1880 کیفیت سلامتی و نوشتارش کاهش یافت.

آثار کالینز در زمانه‌ی خود به‌عنوان «رمان‌های حسی» طبقه‌بندی می‌شدند؛ ژانری که پیش‌درآمد داستان‌های پلیسی و تعلیقی شد. او همچنین در آثار خود به‌نحوی نافذ از مصائب زنان و مسائل اجتماعی زمان خود می‌نوشت. برای مثال، اثر سالِ 1854 او «قایم باشک‌بازی» حاوی یکی از اولین تصویرهای یک شخصیت ناشنوا در ادبیات انگلیسی بود. مانند بسیاری از نویسندگان زمان خود، کالینز در ابتدا اکثر رمان‌های خود را به‌صورت سریالی در مجلات و در تمام طول سال منتشر می‌کرد. با این آثار وی به‌عنوان استاد فُرم شناخته شد و با چاپ هفته‌به‌هفته حد مناسبی از تعلیق را برای مخاطبانش ایجاد می‌کرد.

کالینز پس از انتشار «زن سفیدپوش» در سال 1859، موفقیت‌های زیادی را تجربه کرد. «سنگ ماه» که در سال 1868 منتشر شد و آخرین رمان از آنچه عموماً به‌عنوان موفق‌ترین دهه کار نویسنده شناخته می‌شود، علی‌رغم استقبال تا حدودی جالب دیکنز و منتقدان، بازگشت قابل توجهی به فرم بود. این کتاب ارزشِ بازارِ نویسنده‌ای را دوباره تثبیت کرد که موفقیتش در بازار رقابتی ادبی دوره‌ی ویکتوریا پس از اولین شاهکار شناخته‌شده‌اش در حال کاهش بود. از نظر بسیاری از منتقدان، این اثر به‌عنوان نقطه‌ی ظهور داستان پلیسی در سنت رمان انگلیسی و یکی از تحسین‌برانگیزترین آثار این نویسنده است.

پس از «سنگ ماه»، رمان‌های کالینز حاوی عناصر هیجان‌انگیز کمتر و تفسیرهای اجتماعی بیشتری بودند. موضوعات همچنان پرشور بود، اما محبوبیت او کاهش یافته بود.

«زن سفیدپوش» و «سنگ ماه» ساختار روایی غیرمعمولی دارند که تا حدودی شبیه به یک رمان داستانی است که در آن بخش‌های مختلف کتاب، راوی‌های مختلفی دارند که هرکدام صدای روایی مشخصی دارند. مسئله‌ای که بعدها در ادبیات جهان مورد الگوبرداری‌های متعدد قرار گرفت.

قسمتی از کتاب هتل شبح‌زده نوشته‌ی ویلکی کالینز:

اگنس پرسید: «فکر می‌کنی دیوانه باشد؟»

«فکر می‌کنم فقط شرور است، همین. دروغ‌گو، خرافاتی، ذاتاً بی‌رحم، اما دیوانه نه. معتقدم انگیزه‌ی اصلی‌اش از آمدن به اینجا این بود که از ترساندن تو لذت ببرد.»

«مرا ترساند. خجالت می‌کشم اعتراف کنم، اما حقیقت دارد.»

هنری به او نگاه کرد، لحظه‌ای مردد ماند و روی مبلی کنارش نشست.

گفت: «من خیلی نگرانت هستم، اگنس. اگر بخت مرا امروز به اینجا نمی‌کشاند و اگر آن زن پلید با تو تنها می‌ماند، کسی چه می‌داند چه چیزهایی ممکن بود بگوید یا چه کارهایی ممکن بود بکند. عزیزم، تو متأسفانه تنها و بی‌پناه زندگی می‌کنی. خوش ندارم به آن فکر کنم، دوست دارم تغییرش را ببینم، به‌خصوص بعد از اتفاقی که امروز افتاد. نه! نه! لازم نیست بگویی که ندیمه‌ی پیرت را داری. او زیادی پیر است و جایگاه تو را ندارد، هم‌نشینی با چنین شخصی برای زنی در موقعیت تو امنیت کافی نمی‌آورد! اشتباه برداشت نکن، اگنس! چیزی که می‌گویم صادقانه و از سر وفاداری است.» مکث کرد و آستینش را گرفت. اگنس تلاشی جزئی کرد تا آن را پس بکشد، اما بعد تسلیم شد. هنری تمناکنان گفت: «آیا آن روز نخواهد آمد که امتیاز حمایت از تو مال من باشد و تا عمر دارم مایه‌ی افتخار و شادی زندگی‌ام باشی؟» آرام دستش را فشار داد. اگنس جوابی نداد. رنگ به چهره‌اش آمد و دوباره رفت. چشم‌هایش را به سویی دیگر گرفته بود. هنری پرسید: «من آن‌قدر مفلوک بوده‌ام که ناراحتت کرده‌ام؟»

به این جواب داد. کم‌وبیش به نجوا گفت: «نه.»

«منقلبت کرده‌ام؟»

«مرا به یاد روزهای دلگیر گذشته انداختی.» بیش از این چیزی نگفت فقط دوباره سعی کرد دستش را از دست او بیرون بکشد اما هنری باز نگهش داشت، آن را بالا برد و روی لب‌هایش گذاشت.

«نمی‌توانم تو را به یاد روزهایی غیر از آن روزها بیندازم؟ روزهای شادتری در آینده؟ یا اگر لازم است به زمان گذشته فکر کنی، نمی‌توانی به روزگاری نگاه کنی که اولین‌بار عاشقت شدم؟»

وقتی هنری این سؤال را پرسید، اگنس آه کشید. با لحنی مغموم، جواب داد: «اذیتم نکن، هنری. دیگر چیزی نگو!»

دوباره گونه‌هایش گل انداختند، با چشمانی که پایین انداخته بود، دل‌ربا به نظر می‌رسید. در آن لحظه، هنری حاضر بود هرچه دارد بدهد تا بتواند او را در کنار بگیرد، نوعی هم‌دردی مرموز، گویی به او می‌گفت در ذهنش چیست. اگنس یک‌باره به او نگاه کرد. چشمان دختر پر از اشک بودند. چشم‌ها به هنری هشدار می‌دادند. خشم و بی‌مهری در آن‌ها نبود، اما همچنان به او هشدار می‌دادند که آن روز بیشتر تحت فشار قرارش ندهد.

هنری، وقتی از روی مبل بلند می‌شد، گفت: «فقط بگو مرا بخشیده‌ای.»

اگنس آرام جواب داد: «بله، بخشیده‌ام.»

مشاهده آثار ویلکی کالینز

هتل شبح زده

هتل شبح زده

افق
افزودن به سبد خرید 265,000 تومان
0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید
کالاهای مرتبط