دسته بندی : رمان خارجی

ما گرگ بودیم

(داستان های فرانسه،قرن 21م)
نویسنده: ساندرین کولت
210,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 156
شابک 9786229171332
تاریخ ورود 1403/07/23
نوبت چاپ 1
سال چاپ 1403
وزن (گرم) 106
قیمت پشت جلد 210,000 تومان
کد کالا 137816
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
کتاب ما گرگ بودیم اثر ساندرین کولت فرانسوی که در سال 2022 برای اولین‌بار منتشر شد، نمونه‌ای از وسترن معاصر و مدرن است و این به این معنا است که همچنان که این ژانر در سینما جلوه‌های تازه‌ای به خود می‌گیرد، در ادبیات نیز داستان‌ها با حفظ جوهره‌ی اصلی وسترن، نو می‌شوند. شاید وقتی ما گرگ بودیم را می‌خوانید یاد کتاب جاده اثر مک کارتی بیفتید؛ بااین‌حال کولت این فضا را به‌سرعت به هم می‌زند و شما را از این تصور دور می‌کند او بدون فیلتر شخصی‌ترین و صمیمی‌ترین افکار و احساساتش را به نمایش می‌گذارد، گویی ما خوانندگان مستقیم به مغز و روح قهرمان داستان وصل می‌شویم. یک جمله‌ی کتاب، بدون هیچ نقطه‌گذاری، می‌تواند یک فصل کامل را برای خودش بسازد. اگر با صدای بلند داستان را برای خودتان بخوانید، به شما این امکان را می‌دهد تا رشته‌ای را پیدا کنید که می‌توانید از آن پیچیدگی‌های پیچیده و آشفته و داستانی واضح‌، هیپنوتیزم‌کننده و تأثیرگذار بسازید. فریبنده است که به شما این احساس دست می‌دهد که با صدای بلند درحال فکرکردن هستید، نه کتاب‌خواندن، چرا که ما دائما بدون نقطه یا ویرگول فکر می‌کنیم، شبیه مونولوگ درونی شخصیت داستان. این به‌سادگی در داستان قابل‌لمس است زیرا ما تصویری از اینکه قهرمان داستان دارد برای برقراری ارتباط با افراد دیگر تلاش می‌کند تا داستانی را نقل کند، نداریم، ما او را برهنه، خام و بدون نقاب در جلوی خود داریم. بدون اینکه حضور ما را حس کند، انگار فقط دارد بلند فکر می‌کند، و در ذهنش هیچ تماشاگر و خواننده‌ای وجود ندارد.
بخشی از کتاب
زندگی ایوا پیچیده نیست. زندگی‌اش بچه است و غذا. غذاست که باعث می‌شود زمستان وسط کوه‌ها نمیری، زمانی که وحشتی‌ترین شکارها به‌خاطر سرما قایم می‌شوند. تنها حیوان‌هایی که بیرون می‌آیند مثل برف سفیدند، پیداکردنشان سخت است و تا ببینی‌شان زیر و بمت را درآورده‌اند؛ تا تفنگت را بلند کنی ناپدید شده‌اند. بنابراین توی این منطقه بهتر است آدم غذای ذخیره داشته باشد و آن هم نه کم و هنری پیر که هواپیما دارد، همان که از خانه‌اش در شرق تا اینجا سه‌چهار ساعت پیاده راه است، گفت سال اول کارش به جایی رسیده که ریشه می‌خورده تا این زمستان نکبتی را بگذراند. بعدش دیگر می‌دانست. بخت یار من بود، من شکارچی خوبی‌ام حتی خیلی خوب، اینجا همه همین را می‌گویند ولی زمستان که بشود زمستان است دیگر.
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است