
میزانسن: خشم شدید فیلیپ هوتس
«خشم شدید فیلیپ هوتس» نمایشنامهای است نوشتهی نمایشنامهنویسِ سوییسی، ماکس فریش، که در سال 1958 به چاپ رسیده است. این نمایشنامه در ژانر تئاتر ابزورد ـ کمدی سیاه قرار میگیرد.
فیلیپ هوتس، مردی میانسال و از نظر اجتماعی موفق، در اوج خشم از زندگی متعارف خود، تصمیم میگیرد که در دوران جنگ الجزایر، به ارتش فرانسه بپیوندد. او با این عمل نمادین میخواهد از نقشهای تحمیلی همسر، خانواده و جامعه فرار کند. در طول نمایش، او بارها بین فرار و ماندن مردد میشود، اما درنهایت، حتی عصیان او نیز به کلیشهای تبدیل میشود.
شخصیتهای اصلی این نمایشنامه عبارتاند از:
فیلیپ هوتس: فردی تحصیلکرده اما سرخورده که خشمش علیه زندگی بورژوازی به جای تغییر واقعی، به یک ژست نمایشی تبدیل میشود.
دورلی (همسر فیلیپ): زنی سنتی که نمیتواند عصیان شوهرش را درک کند.
دوست فیلیپ: نمایندهی عقلانیت و جامعه که سعی میکند فیلیپ را از تصمیمش منصرف کند.
فیلیپ میخواهد از تصویر ثابتی که دیگران از او ساختهاند بگریزد، اما هرچه میکند، در دام کلیشهای جدید میافتد. خشم فیلیپ نه یک انقلاب واقعی، بلکه یک نمایش بیحاصل است. همچنین رابطهی فیلیپ و دورلی نماد سلطه هنجارهای اجتماعی بر فرد است.
فریش در این نمایشنامه از تئاتر ابزورد الهام گرفته است: فیلیپ نمیتواند از چرخهی پوچ زندگی فرار کند، چون حتی عصیانش نیز پیشبینیشده است. دیالوگها پر از طنز سیاه و تکرارهای بیمعنی هستند که بر بنبست وجودی شخصیتها تأکید دارند و در نهایت پایان باز نمایشنامه نشان میدهد که فیلیپ هرگز نمیتواند واقعاً تغییر کند.
نمایشنامه از حلقههای تکرارشونده تشکیل شده (مثل دیالوگهای دورلی و فیلیپ که هربار به همان نقطه بازمیگردند). این ساختار، بنبستی را نشان میدهد که فیلیپ گویی در آن اسیر شده است. همچنین فرار به جنگ الجزایر، یک ژست رمانتیک وارونه است. او میخواهد با پیوستن به ارتش فرانسه خود را از بورژوازی برهاند، اما این انتخاب، خود بازتولید خشونت سیستم است. فیلیپ بیشتر از آنکه بخواهد زندگیاش را تغییر دهد، میخواهد تماشاچیانی برای خشمش داشته باشد (حتی همسرش دورلی هم دیگر به عصیانهای او واکنشی نشان نمیدهد).
دورلی همسر فیلیپ در این نمایشنامه، نه یک شخصیت بلکه نماد جامعهی بورژوازی است. او با بیتفاوتی به تهدیدهای فیلیپ واکنش نشان میدهد، چون میداند که او هرگز نمیرود. سکوت او قدرت سیستم را نشان میدهد: سیستم حتی نیاز ندارد مقاومت کند، چون میداند فرد خودش تسلیم میشود. فریش در اینجا مارگارت اتوود را پیشبینی میکند: «مردان از زنان میترسند که به آنها بخندند؛ زنان از مردان میترسند که آنها را بکشند.»
خشم شدید فیلیپ هوتس نه یک نمایشنامه دربارهی عصیان، بلکه سنگی بر گور هرگونه عصیانِ ممکن است. فریش میگوید: «در جامعهی مدرن، حتی فرار شما نیز از پیش توسط سیستم برنامهریزی شده است؛ خشم فیلیپ یک کالای مصرفی است ـ همانقدر بیخاصیت که زندگیای که میخواهد از آن بگریزد.»
قسمتی از نمایشنامه خشم شدید فیلیپ هوتس:
کارگر پیر: «پردهها رو چطوری از بین ببریم، آقای دکتر؟»
هوتس: «پردهها رو؟»
کارگر پیر: «بله، پارهپارهشون کنیم یا آتش بزنیم؟»
هوتس: «بهتره پارهپارهشون کنین.»
کارگر پیر: «از درازا، یا اینکه...»
هوتس: «بعله، از درازا خواهش میکنم.»
کارگر پیر: «به چه پهنا؟»
هوتس: «حدوداً یک کف دست.»
کارگر پیر: «نُه سانتیمتر؟»
هوتس: «تقریباً.»
کارگر پیر متر خود را از جیب بیرون میآورد.
«البته اگه بخوای میتونی مثلثیشکل هم ببری، هرجور که دلت میخواد، پدرجان. هرجور که دلت میخواد.»
کارگر پیر پردهها را برمیدارد و بیرون میبرد.
«دورلی، من دیگه میرم. این درست نیست که همیشه من آشتی رو شروع کنم... گوش کردی چی گفتم...؟ من دیگه دارم میرم.»
از درزهای کمد دوباره دود بیرون میزند.
هوتس چمدانش را میگذارد و به جلو صحنه میآید. به تماشاگران: «زنم وادارم میکنه به هنگ مستعمرات برم، چون باور نمیکنه من واقعاً بتونم برم. برنامهی حرکت قطارها را از جیب بیرون میآورد.»
جنووا، لیون، مارسی. حرکت ساعت هفده و بیست و پنج دقیقه.
دوباره به داخل صحنه میرود و چمدانش را برمیدارد.
«برای آخرین بار دورلی، من دارم میرم.»
به در کمد میکوبد.
«گوش میدی؟»
از خارج صحنه صدای ارهکشی به گوش میرسد.
«صورت اموال تو رو دادم به کارگرها به وسایلی که موقع ازدواج با خودت آوردی دست زده نمیشه. فکر میکنم حتماً هم بتونی کاری پیدا کنی و زندگیتو بچرخونی. سلام منو به فامیلت برسون. حتماً پشت سرم میگن: «آسونترین راهو برای در رفتن پیدا کرد و رفت هنگ مستعمرات» ما دیگه هیچوقت همدیگه رو نمیبینیم. اگه سالهای بعد برای من نامهای رسید...»
کارگر جوان با مبلی که پایههایش تا حد زمین کوتاه شده است وارد میشود و مبل را سر جایش میگذارد.
کارگر جوان: «آقای دکتر، یه نفر بیرون تو راهرو منتظره.»
هوتس: «هرکی هست بگید من خونه نیستم.»
کارگر جوان: «با خانم کار دارن.»
مقداری دود سیگار از درز کمد بیرون میزند.
«من هیچجور مسئولیتیو گردن نمیگیرم.»
هوتس خارج میشود. کارگر جوان که کنجکاو شده است، با کلیدی که روی کمد قرار دارد، در را باز میکند. دورلی بیرون میآید. باریکاندام است با چشمان اشکآلود درحالیکه سیگاری در دست دارد جذاب به نظر میرسد.
دورلی: «هنوز اینجا یه زیرسیگاری سالم پیدا میشه؟»
کارگر جوان یک زیرسیگاری مقابل او میگیرد. دورلی سیگارش را خاموش میکند، به طرف تلفن میرود و شمارهای میگیرد.