میزانسن: اتللو

8 ماه پیش زمان مطالعه 6 دقیقه

 

اتللو تأثیرگذارترین تراژدی شکسپیر و یکی از چهار اثر بزرگ اوست؛ درامی است تکان‌دهنده از عشق، فریب و حسادت. عشق دزدمونای سفیدپوست به اتللوی سیاه، فراتر از تعصبات نژادی قرار می‌گیرد، اما یاگو با حسادتی اهریمنی به درهم شکستن آن می‌آید.

گیرایی تراژدی اُتللو، نسبت به دیگر تراژدی‌های شکسپیر، سریع‌تر و مستقیم‌تر است. داستان آن قوی و سرراست است، کسان بازی به‌خوبی تعریف شده، با یکدیگر تمایز بسیار دارند؛ شکل‌گیری داستان و رویشِ شاخ و برگ‌هایش، سریع و همراه با هیجان است. افزون بر آن، زبانِ نمایشنامه با فخامت ادبی و گستردگی احساسی‌اش ما را مبهوت می‌کند و به تحسین وا می‌دارد. برای ورود به دنیای اتللو، به اطلاعات پیش‌زمینه‌ایِ چندانی نیاز نیست ـ آن‌چنان که برای تراژدی‌های بزرگ دیگر شکسپیر نیاز است ـ و این به لحاظی یک امتیاز، و به لحاظی یک مانع به شمار می‌آید. برقراری ارتباط صمیمانه و آسان با بازی، این خطر را دارد که به آن عمیقاً و بادقت نظر نکنیم. دریافت داستانِ به‌ظاهر آسانِ نمایشنامه شاید به این تصور بینجامد که برای فهم تمام و کمال آن، به‌دقت و توجه عمیق نیازی نیست. خطر بزرگ‌تر آنکه تصور کنیم واکنش ما نسبت به اُتللو همانند واکنش تماشاگران زمان شکسپیر است. سادگی اُتللو گمراه‌کننده است. البته سادگی در آن هست، ولی ظاهری و در سطح است. داستان، کسان بازی، و بُن‌مایه، دست‌به‌دست هم داده خلاصه‌ای بی‌آرایه را شکل می‌دهند که در مورد بازی‌هایی چون هملت، و انتونی و کلئوپاترا، چنین نیست. داستان در چند سطر خلاصه می‌شود: سرداری نجیب‌زاده و سیاه‌پوست با دختری سفید از خاندانی اشرافی، محرمانه ازدواج می‌کند و پرچمدار او با نقشه‌ای شریرانه، سمّ شک و بدبینی به ذهن سردار می‌ریزد، نوعروس را خیانتکار می‌نمایانَد و در اغوای سردار چندان پیش می‌رود و او را از حسادت و خشمی جنون‌آسا چنان برمی‌افروزد که سردار نخست همسرش و سپس خود را می‌کُشَد. کسان اصلی بازی عبارت‌اند از: خودِ اُتللو، که نمونه‌ی کاملِ سرباز دلاور، فداکار و شرافتمند، و به دور از هرگونه ناراستی‌ است، همسرش دزدمونا، زنی زیباست و تا دَم مرگ وفادار؛ یاگو، مردی پُرفریب، که همه‌ی ونیز در موردش به اشتباه‌‌اند؛ همسر یاگو، امیلیا، زنی خوش‌قلب اما بی‌تجربه؛ برابانسیو، پدر دل‌شکسته‌ی دزدمونا؛ و کاسیو معاون وفادار اُتللو ـ و درون‌مایه چیزی ا‌ست که می‌توان آن را سوگواری به افراط، یا افسوس‌‌خواری نامید.

اما این چیزهای ساده، با تمام اصالتشان، در کشاکش ماجراها، نه‌تنها ما را به قلب درام نمی‌برند، که بسیاری از پرسش‌ها در مورد وضعیت بازی، کسانِ بازی و درون‌مایه را پنهان می‌کنند. برای نمونه پرسش‌هایی از این دست: چرا اتللو، که همه‌ی کارهایش را با درستکاری به انجام رسانده، به‌صورتی پنهانی با دزدمونا ازدواج می‌کند و علناً و رسماً نزد پدرش به خواستگاری نمی‌رود؟ نجیب‌زادگی اتللو و آبروی کسب گشته‌اَش تا چه حد در خودآگاهی او قرار دارد؟ و خود او تا چه حد به بی‌نزاکتی در گفتارش معترض است؟ چگونه فردی به نادرستی آشکار یاگو می‌تواند همه‌کس، حتّا همسر خود را بفریبَد؟ چرا اُتللو به‌آسانی و با شادمانی از دزدمونا سلب اعتماد می‌کند؟ این پرسش‌ها و پرسش‌های دیگر زمانی در ذهنمان شکل می‌گیرند که با ناباوری به اندیشه می‌رویم و درمی‌یابیم داستانی که خلاصه‌اَش چنان ساده و کوچک و بی‌آرایه است، آنچنان تأثیر عظیم و تکان‌دهنده‌ای بر تخیل و احساسات ما می‌گذارد.

حقیقت این است که اتللو، بازی ساده‌ای نیست، گرچه مانند همه‌ی بازی‌های شکسپیر بخشی از گیرایی‌اش به سطح بسیار ساده‌ای مربوط می‌شود. ظاهراً سادگی آن با تأثیر کلی‌اش ارتباطی نزدیک‌تر دارد و البته همه‌ی تراژدی‌های شکسپیر چنین نیستند، و همان‌گونه که اشاره شد، این سادگی گمراه‌کننده است. اُتللو از یک دیدگاه، نسبت به دیگر تراژدی‌های شکسپیر دامنه‌ی تنگ‌تری دارد، همچون شاه‌لیر، مکبث و هملت دارای جنبه‌های وسیع سیاسی، فلسفی و مذهبی نیست؛ تأکید آن بیشتر شخصی و روان‌شناختی است، گرچه منحصراً هم چُنان نیست؛ اما کمبود جنبه‌های سیاسی و فلسفی و مذهبی را، قدرت گیرایی، ظرافت ادبی و عمقش جبران می‌کند.

اُتللو، تراژدی اعتماد است که شکل می‌گیرد، از میان می‌رَوَد و تجدید می‌شود؛ تراژدی سوءتفاهم و درک نادرست است میان پدر و دختر، زن و شوهر، و سردار و معاونش؛ تراژدی عشق است، عشقی چنان شدید و متعالی که تنها در هوای اعتماد مطلق، می‌تواند نفس بکشد و چنان ناب و پاک است که اندک خدشه‌ی بی‌اعتمادی آن را به نفرتی ویرانگر تبدیل می‌کند.

 

اتللو

اتللو

نگاه
افزودن به سبد خرید 325,000 تومان

قسمتی از نمایشنامه‌ی اُتللو اثر ویلیام شکسپیر:

اُتللو: شما، پس، هیچ‌چیز ندیده‌اید؟

امیلیا: و نه چیزی شنیدم و نه به چیزی سوءظن بردم.

اتللو: اما، او و کاسیو را که با هم دیده‌ای.

امیلیا: بله، ولی خلافی در میان نبود و تمام کلماتی را که گفتند شنیدم.

اتللو: یعنی، هرگز به نجوا سخن نگفتند؟

امیلیا: هرگز سالارم.

اتللو: هرگز شما را بیرون نفرستاد که چیزی بیاورید؟

امیلیا: هرگز، سالارم.

اتللو: که بادبزنش را بیاورید، دستکشش را، نقابش، چیزی را؟

امیلیا: هرگز سرورم.

اتللو: عجیب است.

امیلیا: سالارم، سوگند می‌خورم که بانویم پاک و به شما وفادار است.

جان خود را بر سر درستی حرفم می‌گذارم.

اگر جز این باور دارید به قلب خود آسیب می‌زنید.

هر بدنهادی این فکر را به ذهن شما نشانده

آتش جهنم و لعنت خداوند نصیبش.

اگر بانویم پاک و نجیب و درست نباشد، پس نباید هیچ مردی در دنیا به رضایت و خوشحالی رسد؛ آن‌وقت باید گفت پاک‌ترین زن‌ها هم بد و گناهکارند.

اتللو: برو بگو بیاید اینجا، برو!

(امیلیا می‌رَوَد)

این زن از شرافت او می‌گوید، اما، خدمتگار روسپی‌ست او، قفل و کلید صندوقچه‌ی اسرار و مفسده.

با این همه زانو می‌زند و نماز می‌گزارد. خود دیده‌ام که چنین می‌کند.

(امیلیا و دزدمونا می‌آیند)

دزدمونا: سالارم، چه امری دارید؟

اتللو: لطف کن، مرغک، اینجا بیا.

دزدمونا: چه میل دارید؟

اتللو: ببینم چشمانت را.

به صورتم بنگر.

دزدمونا: چه خیال‌های موحشی دارید؟

اتللو: (به امیلیا) به وظیفه‌تان عمل کنید، خانم.

عشق‌بازان را تنها بگذارید و درِ اتاق را هم ببندید.

اگر کسی آمد سرفه کنید، یا داد بزنید.

وظیفه‌ی شما این است، وظیفه‌ی شما این است بیرون.

(امیلیا می‌رود)

دزدمونا: زانوزده استدعا می‌کنم بگویید سخنتان چه معنا دارد؛ خشم می‌تراود از دهانتان، نه کلام.

اتللو: کیستی تو؟

دزدمونا: همسرتان، سالارم،

همسر وفادارتان.

0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید
کالاهای مرتبط