
بیوگرافی: ژان دوتور
ژان دوتور (زادهی 14 ژانویهی 1920 ـ درگذشتهی 17 ژانویهی 2011) رماننویس فرانسوی بود. دوتور در پاریس متولد شد. مادرش وقتی او فقط 7 سال داشت فوت شد. او در بیست سالگی و تنها پانزده روز پس از حملهی آلمان به فرانسه در جنگ جهانی دوم به اسارت درآمد اما شش هفته بعد فرار کرد و به پاریس بازگشت و در دانشگاه سوربن فلسفه خواند؛ سپس وارد نهضت مقاومت شد و دوباره در اوایل سال 1944 دستگیر شد. اما باز هم فرار کرد و در نبردهای آزادسازی پاریس شرکت کرد. وی همچنین کاندیدای اتحادیه دموکراتیک کارگران در انتخابات قانونگذاری سال 1967 بود. پس از جنگ، حرفهی نویسندگی را با مقالهنویسی در روزنامهها آغاز کرد و سه سال دستیار مدیر روزنامهی لیبرالسیون بود. او حدود شصت اثر در قالب رمان، نقد ادبی، رساله، شعر و نمایشنامه منتشر کرده که یکی از شناختهشدهترینِ آنها «خانوادهی پواسونار» است.
نخستین اثر او، «عقده سزار» در سال 1946 به چاپ رسید و جایزه استاندال را دریافت کرد. او در 30 نوامبر 1978 به عضویت آکادمی فرانسه انتخاب شد و در سال 1997، بهعنوان عضو آکادمی علوم و هنر صربستان در گروه زبان و ادبیات انتخاب شد.
قسمتی از کتاب خانوادهی پواسونار نوشتهی ژان دوتور:
او برای کسبوکار به اندازهی شوهرش مستعد نبود، دستکم در معنایی که مدنظر شارل هوبر بود؛ یعنی لطف و طنازی کمتری خرج مشتریان میکرد. جدیت زنانهاش نمیگذاشت سربههوا جواب بدهد، آواز بخواند، بیربط قهقهه بزند، بیدلیل شوخی کند، خلاصه، دلقکبازیهایی را درآورد که مشتریها را وابستهی فروشنده میکنند. لبخندی که به لب داشت تا حدی زورکی بود. جوابهایش نیش و زهر داشتند و درنتیجه مردم، بدون دلیلی مشخص، از او واهمه داشتند. برعکس، شارل هوبر به کنایههای تلخ خریداران ناراضی با مزاح و لودگی جواب میداد و خودش را به کَری میزد؛ حاضر نبود متوجه چیزی شود. بهاینترتیب، پسری خوب و بدون خردهشیشه در نظرشان جلوه میکرد. اوج هنر خرید و فروش همین است.
گاهی اوقات به ژولی میگفت که «آداب این کار را بلد نیست». راست میگفت، اما امتیازهای ژولی بهقدر کفایت این نقیصه را جبران میکردند. او خوب بلد بود در ذهنش محاسبه کند. در ایجاد تعادل میان بودجهها و نوشتن دخل و خرجها استاد بود. درنهایت اینکه زنی کاری و خستگیناپذیر بود، مغازهاش را مثل خانهای هلندی تمیز و منظم نگه میداشت، بر همهچیز نظارت داشت، در ریزترین مسائل صرفهجویی میکرد و تا صندوقش را وارسی و حسابها را بهروز نمیکرد و وضعیت اجناس را از نظر نمیگذراند، به رختخواب نمیرفت.
ژولی بیشک آداب این کار را بلد نبود، اما فروشندهای واقعی بود و به سبک خود همانقدر فروشنده محسوب میشد که شارل هوبر به شیوهی خودش بود. وانگهی، شوهرش از این بابت درست تشخیص داده و خوشحال بود که با زنی به این خوبی ازدواج کرده است.
آیا لبنیاتفروشهای ما همدیگر را دوست داشتند؟ عشق به هم! چه عبارت پرطمطراقی! ژولی هنگام ازدواج زیبا و دستنخورده بود. هیچ عشقی زندگیاش را زیرورو نکرده بود. قلبش همانقدر بکر مانده بود که تنش. هرگز دستخوش هوسهای سوزان و شکنجههایی نشده بود که روح را نرم میکنند و ملاحتی دائمی در شخصیت آدم باقی میگذارند. از آن طرف، شارل هوبر با کلفتهای ورسای سر و سری داشته و گذارش به عشرتکدههای ولانس افتاده بود. هر دو مورد پیش از آنکه شروع شوند به پایان رسیدند. مایهی تعجب خواهد بود که بدانیم در این قرن ولنگاری و انحطاط، این دو موجود با یکدندگی به هم وفادار ماندند. ژولی جز شوهرش هرگز با مرد دیگری معاشرت نکرد و همسرش نیز که کمتوقع بود و در خانه زنی داشت، لابد نتیجه گرفته بود جستوجوی زنی در جایی دیگر وقتکشی و عبث است. درهرصورت، آن دو بسیار دلبستهی هم بودند، یکدیگر را خوب میشناختند و برای هم احترام بسیاری قائل بودند. هرکدام در نگاه دیگری سیمای نهادی ارزشمند را داشت که پرسوجو دربارهاش چندان ضروری نبود. ژولی مثل مادهشیری به فرزندانش عشق میورزید. بهخصوص ریری احساساتی پرشور در او برمیانگیخت. هیچ لطف، محبت، توجه و بذل و بخششی نبود که در حقش نکند.