معرفی کتاب: داستایوسکی و فلسفه؛ جستارهایی دربارهی جنایت و مکافات
داستایوسکی و فلسفه؛ جستارهایی دربارهی «جنایت و مکافات» عنوان کتابی است شامل مجموعه مقالاتی پیرامون رمانِ «جنایت و مکافات» به ویراستاری رابرت گوای که نشر خوب آن را به چاپ رسانده است. رمان گاهی فرصتی برای فلسفیدن به دست میدهد. رمان میتواند تردیدها و تصمیمها، اقرارها و انکارها، ایدهها و عملها را در چشماندازی شبیه به چشمانداز اندیشهی فلسفی قرار دهد؛ جایی بین تأمل و اعجاب. رمان میتواند چیزی را آشکار کند که در شکلی جز این مخفی میماند. در باب «جنایت و مکافات» چهبسا بتوان گفت که حتی با رمانی مشخصاً فلسفی سروکار داریم؛ اما ماحصل این سخن چیست؟ رمان بهطورکلی و «جنایت و مکافات» بهطور خاص چگونه میتواند مشخصاً فلسفی باشد؟ بیگمان داستایوفسکی نظرگاهی تأملبرانگیز و از درون متفرق و متشتت به ما عرضه میکند که میکوشد مرزهای مرجعیت خاص خود را دریابد؛ همین شاید برای خویشاوندی با فلسفه کفایت کند؛ ولی این خویشاوندی ممکن است شباهتی سطحی، شباهتی بلاغی یا مربوط به حالوهوای رمان باشد و نیز ممکن است خویشاوندی ماهویتری در کار باشد که طی آن رمان و فلسفه به کاری مشترک مشغول باشند یا از یکدیگر تأثیر بپذیرند.
رابرت گوای میگوید: «در مقالههای کتاب حاضر قصد نداریم به این پرسشها پاسخ دهیم. مقالهها دستورکار خاص خودشان را برای شرح چشماندازهای فلسفی (یا ضدفلسفی) «جنایت و مکافات» دارند. این مقالهها بیشتر دلمشغول اشخاص و صداهایی هستند که متن را اشغال میکنند و به سخنان و مسائل پیش روی آنان میپردازند و نه به پرسشهای کلی راجع به رابطهی فلسفه و ادبیات. بااینهمه میتوان گفت که این مقالهها، در عین عرضهی چشماندازهای خاص خود، طیف متنوعی از مدلهای پاسخ به این پرسش را تشریح میکنند که چگونه میتوان فلسفه و رمان را در همفکری و همداستانی با یکدیگر قرار داد.»
این مقالهها بهطور ضمنی میخواهند این نکته را به کرسی بنشانند که نگریستن به رمانها از چشماندازهای فلسفی میتواند راهی برای دستیابی به چشماندازهای تازه در فلسفه نیز باشد؛ رمان همانقدر در عرصهی فلسفه حرف برای گفتن دارد که فلسفه در عرصهی رمان.
البته این مقالهها صرفاً شیوههای مختلف درگیری فلسفی را نشان نمیدهند. مقالهها، مثل خود «جنایت و مکافات»، مصاحبانی دیگر و علقههای خاص دیگری نیز دارند. بااینحال، وجه مشترک این مقالهها با رمان علاقهای عمیق به فهم انسان و تجربهی انسانی است. بدینرو، بهرغم همهی تفاوتهای فلسفه و ادبیات، علاقههای مشترک گفتوگوی مستمر بین آنها را ممکن میکند.

قسمتی از کتاب داستایوفسکی و فلسفه؛ جستارهایی دربارهی جنایت و مکافات:
خوانندگان «جنایت و مکافات» ممکن است از خود بپرسند چرا برخی از واکنشهای عاطفی راسکلنیکوف کمابیش صبغهای غیرانسانی دارد. معمولاً کسی که به دیگران عشق میورزد و به آنها اهمیت میدهد (نکتهای که دربارهی بیشتر ما صادق است) جدایی از محبوب را غمانگیز مییابد. این صرفاً ملاحظهای واقعبنیاد در باب واکنش محتمل نیست. برعکس، عواطف با عقل جور در میآیند: وقتی برای همنشینی کسی ارزش قائل هستم، نزدیکی او به من برایش خوب و دوری یا در دسترس نبودن من برایش بد است. پس اگر این جدایی مدتی دراز و نامعلوم طول بکشد، وضع حتی بدتر میشود. خوشبختانه نمونههای ادبی زیادی وجود دارد که غم ناشی از مشاهدهی جدایی از محبوب را توصیف میکنند و بهترین نمونهها توصیفات قویاً تکاندهندهای از این جدایی به دست میدهند.
وقتی راسکلنیکف از خواهرش، دونیا، جدا میشود تا نزد مراجع به جنایتش اعتراف کند و حکم جناییاش را بپذیرد، همین وضع پیش میآید: آنها میدانند که احتمالاً مدتی طولانی یکدیگر را نخواهند دید. دونیا که رفتن برادرش را تماشا میکند، صرفاً میخواهد او را تماشا کند، تا اینکه او در نبش خیابانی در سنپترزبورگ از نظر غایب میشود؛ اما واکنش غیردوستانهی راسکلنیکوف به دونیا نشان رنجش خاطر و حرکت تند و تلخ اوست.
راسکلنیکوف فوراً از حرکت ناراحتکنندهی خود احساس شرمندگی میکند و این نشاندهندهی اهمیتی است که برای خواهرش قائل است و درعینحال، ظاهراً عشق دونیا به راسکلنیکوف باری است که او را اذیت میکند و آزار میدهد. او این را قبلاً در رابطهاش با دونیا، مادرش و سونیا نشان میدهد. آنچه راسکلنیکوف را قادر میسازد که احساس شرمندگی کند، اهمیت دادنش به دونیاست و درعینحال، راسکلنیکوف از این واقعیت که به خواهرش اهمیت میدهد بیزار است. شرمندگی راسکلنیکوف او را وامیدارد فریادکنان با خودش بگوید: «کاش تنها بودم و هیچکس به من عشق نمیورزید و کاش هرگز به هیچکس عشق نورزیده بودم! دراینصورت هیچکدام از این اتفاقات نمیافتاد!» آنچه راسکلنیکوف در اینجا به زبان میآورد صرفاً بیان این آرزوست که کاش پیوند او با جماعت انسانها کاملاً قطع میشد؛ اینکه کاش هرگز نه او به کسی و نه کسی به او عشق میورزید. او آرزومند وضعی خلاف اوضاع جهان واقع است که در آن به لحاظ عاطفی از دیگران دور باشد.