خانه مادرم

4 هفته پیش زمان مطالعه 8 دقیقه

«خانه‌ی مادرم» با زیر عنوان دختری در جست‌وجوی آزادی، اثر شِری فرانکه در انتشارات ذهن‌آویز منتشر شد.
گاهی یک کتاب فقط داستان زندگی نویسنده‌اش نیست؛ صدای نسل‌هایی است که سکوت کرده‌اند. «خانه‌ی مادرم» دقیقاً از همین جنس است ـ صدایی که از میان ترس، سکوت و نمایشِ دروغین برخاسته تا چیزی فراتر از یک روایت شخصی را بازگو کند: داستان رشد، مقاومت و بازآفرینی خویشتن.
شری فرانکه را بسیاری از مخاطبان اینترنتی از دوران کودکی‌اش می‌شناسند. او دختر بزرگ خانواده‌ی «8 مسافر» است؛ خانواده‌ای یوتیوبی که سال‌ها در ویدئوهای روزمره‌ی خود تصویری ایده‌آل از تربیت فرزند، زندگی خانوادگی و ایمان مذهبی به نمایش می‌گذاشتند. میلیون‌ها نفر هر روز به خانه‌ی آن‌ها سر می‌زدند، بی‌آنکه بدانند پشت آن قاب‌های پرنور چه می‌گذرد. کتاب، درواقع تلاشی است برای روایت آن سوی پرده؛ خانه‌ای که ظاهرش لبریز از نظم و ایمان بود، اما درونش با ترس، انزوا و خشونت روانی آغشته شده بود.
شری در این اثر، با نثری آرام اما گزنده، از دوران کودکی‌اش در سایه‌ی مادری سخت‌گیر و کنترل‌گر می‌گوید. مادری که باور داشت نظم مطلق نشانه‌ی عشق است و تربیت یعنی اطاعت. هر رفتار، هر احساس و حتی هر فکر باید از فیلتر «درست بودن» عبور می‌کرد. آنچه در بیرون دیده می‌شد، خانواده‌ای نمونه بود؛ اما در درون، مرز میان عشق و سلطه به‌کلی از بین رفته بود. در چنین فضایی، «رهایی» نه یک انتخاب، بلکه مأموریتی می‌شود که شری برای بقا ناچار بود آن را بپذیرد.
اما کتاب فقط درگیر بازگویی زخم‌ها نیست؛ نقطه‌ی درخشان «خانه‌ی مادرم» در بازسازی خودِ نویسنده است. شری فرانکه به‌جای آنکه نقش قربانی را ایفا کند، مسیر رشد و فهم خود را به نمایش می‌گذارد. او می‌نویسد که چگونه ترس به آگاهی تبدیل شد، چگونه از زیر بار احساس گناه برخاست و چگونه یاد گرفت مادرش را نه به‌عنوان هیولایی، بلکه انسانی با شکست‌های پنهان ببیند. همین رویکرد است که کتاب را از خاطره‌نویسی صرف فراتر می‌برد و به اثری انسانی، چندلایه و تأثیرگذار تبدیل می‌کند.

شِری فرانکه

در لایه‌ای دیگر، کتاب نقدی ظریف بر جهان شبکه‌های اجتماعی است. ما در عصر «نمایشِ زندگی» به سر می‌بریم؛ جایی که صحنه‌ی آشپزخانه و لبخند مادر در ویدئو، می‌تواند پنهان‌کننده‌ی اضطرابی عمیق در پشت دوربین باشد. شری با صداقتی خیره‌کننده، نشان می‌دهد که چگونه میل به تأیید و دیده شدن، گاهی می‌تواند حقیقت را دفن کند. او این پرسش را پیش روی خواننده می‌گذارد: چند درصد از زندگی‌هایی که تحسین می‌کنیم، واقعاً آن چیزی هستند که می‌بینیم؟
از نظر نثر و لحن، فرانکه بی‌نهایت صمیمی و بی‌پرده می‌نویسد. جمله‌هایش گاه ساده‌اند و با همه‌ی سادگی‌شان زخمی به همراه دارند. او از افراط در احساسات پرهیز می‌کند و همین خویشتن‌داری احساسی است که به روایتش قدرت می‌دهد. در بخش‌هایی از کتاب، سکوت میان جمله‌ها بلندتر از خودِ کلمات سخن می‌گوید؛ گویی نویسنده به‌عمد جاهایی را خالی می‌گذارد تا خواننده با تخیل خود آن را پر کند و همین فضا، به خواننده اجازه می‌دهد درد را لمس کند، نه فقط بخواند.
«خانه‌ی مادرم» کتابی است درباره‌ی کنترل، ایمان، و رهایی. درباره‌ی دختری که یاد می‌گیرد عشق را از اطاعت جدا کند. درباره‌ی مادری که میان باور و تعصب گم می‌شود و درباره‌ی قدرتی درونی که در سکوت رشد می‌کند تا روزی زبان باز کند. این کتاب فقط برای کسانی که داستان‌های واقعی دوست دارند نوشته نشده است، بلکه برای هرکسی نوشته شده که روزی احساس کرده در چهارچوبی ناعادلانه زندانی است.

شِری فرانکه

خواندن این کتاب، تجربه‌ای صرفاً احساسی نیست؛ نوعی رویارویی است. رویارویی با پرسش‌هایی که ممکن است سال‌ها از آن‌ها فرار کرده باشیم:
آیا همیشه آنچه «درست» می‌نامیم، حقیقت است؟
آیا عشق بدون آزادی معنا دارد؟
و آیا بخشش واقعاً ممکن است؟
پاسخ شری فرانکه، پاسخی ساده اما ریشه‌دار است: آزادی، آغازِ بازگشت به خود است.
اگر بخواهیم این کتاب را در یک جمله خلاصه کنیم، باید بگوییم: «خانه‌ی مادرم» داستان دختری است که یاد گرفت خانه‌ای تازه برای خودش بسازد؛ خانه‌ای نه از دیوار و قانون، بلکه از صداقت و نور. شری فرانکه در این اثر نشان می‌دهد که بازماندن از یک خانواده‌ی ناکارآمد، پایان داستان نیست؛ آغاز بازنویسی آن است. او با شهامتی بی‌نظیر، از ویرانه‌ی کودکی‌اش پلی می‌سازد به سوی امید. و همین است که «خانه‌ی مادرم» را از یک کتاب صرفاً تلخ، به اثری الهام‌بخش تبدیل می‌کند.
در نهایت، «خانه‌ی مادرم» فقط روایتی از تاریکی نیست، بلکه چراغی برای رهایی است. کتابی که پس از ورق زدن آخرین صفحه، هنوز در ذهن و قلب خواننده طنین دارد؛ صدایی آرام، اما قدرتمند که می‌گوید:
«می‌توانی آزاد باشی، حتی اگر خانه‌ای که در آن بزرگ شدی، زندانت بوده است.»

خانه مادرم (دختری در جست و جوی آزادی)

خانه مادرم (دختری در جست و جوی آزادی)

ذهن آویز
افزودن به سبد خرید 460,000 تومان

قسمتی از کتاب 
روبی حرفم را قطع کرد، کلماتش به اندازه‌ای تند و تیز بودند که انگار خون جاری می‌کردند: «دانش‌آموزهای این مدرسه تأثیر بدی روی تو گذاشتن. این تصمیم قابل بحث نیست، شِری.»
به فرش خیره شدم، درحالی‌که تلاش می‌کردم اشک‌هایم را نگه دارم و احساس می‌کردم قرار است مثل بانوی دورۀ ویکتوریا ناگهان به شکل شایان توجهی از حال بروم. با صدای آرام گفتم: «ولی من مدرسه‌م رو دوست دارم.» از اینکه صدایم آن‌قدر ضعیف و حقیرانه به نظر می‌رسید، متنفر بودم.
روبی گفت: «از مدرسه جدیدت بیشتر خوشت میاد. کلاس‌ها خیلی کوچیک‌ترن، معلم‌ها عالی‌ان و همه اونجا هم‌کیش خودمونن.»
کوین که بالاخره به یاد آورد بخشی از این تیم دو نفره پدر و مادری است، وارد بحث شد.
او با ملایمت گفت: «شِری، محیط اونجا برات خیلی امن‌تره.»
احساس آشنای عجز و ناتوانی وجودم را فرا گرفت. بار دیگر، زندگی‌ام بدون رضایت خودم، در حال تغییر بود. حق انتخاب این‌بار به نام امنیت از من گرفته می‌شد.
از آن‌ها اجازه گرفتم و با دست‌های لرزان به حمام پناه بردم و در را پشت سرم قفل کردم. قفسه سینه‌ام فشرده شده بود، هر نفس مبارزه‌ای طاقت‌فرسا در برابر وزنی نامرئی بود. حس خفگی، وحشتناک و مثل غرق شدن در خشکی بود. این مهمان ناخوانده یعنی حملۀ عصبی  را می‌شناختم. قبلاً هم تجربه‌اش کرده بودم، اما هرگز به این شدت نبود.
نمی‌دانستم چه کار کنم، لباس‌هایم را درآوردم و دوش را باز کردم. در وان دراز کشیدم، زانوهایم را به سینه‌ام چسباندم، دست‌هایم را محکم دور خودم حلقه کردم، انگار می‌توانستم تکه‌های وجودم را به هم بچسبانم. آب بر بدن و صورتم می‌ریخت، نفس‌هایم کوتاه و بریده بود و با فرایند ناگهان پیچیدۀ دم و بازدم دست‌وپنجه نرم می‌کردم.
در آن لحظه، با صدای ریختن آب بر چینی وان، آن فکر سرد و گزنده به ذهنم خطور کرد:
می‌خوام بمیرم.
تصور نبودن، حتی درحالی‌که بخش منطقی مغزم با آن می‌جنگید، احساس آرامش عجیبی را به همراه داشت. بخش منطقی مغزم مقابله کرد. نه، خدا می‌خواد زنده باشی، شِری. این حتماً بخشی از نقشۀ اونه.
اوه، بااین‌حال... حتماً یک جای کارم عمیقاً مشکل دارد که نقشۀ خدا این‌قدر دردناک است. 
صدای دیگری در سرم زمزمه کرد: به دردنخور! نجواهای یکی از دخترهای بدجنس در راهروی دبیرستان. تو یه دختر ناسپاس و آدم بدی! سزاوار همۀ این‌هایی. به‌خاطر همین این چیزها برات اتفاق می‌افته. واسه همین خدا داره تو رو عذاب می‌ده!
دست‌هایم را روی گوش‌هایم فشار دادم و سعی کردم تیرهای زهرآگین افکارم را مسدود کنم.
همان‌طور که آب سرد می‌شد و دندان‌هایم به هم می‌خوردند، به‌آرامی خودم را از داخل وان بیرون کشیدم، احساس می‌کردم که از درون تهی شده و از هر چیزی جز درد مبهم و کوبنده پاک شده‌ام. بر پاهایی لرزان مثل پاهای نوزاد زرافه ایستادم. نگاهی به خودم در آینه انداختم که رنگ پریده، غمگین و خسته به نظر می‌رسیدم.
وقتی خودم را در حوله پیچیدم، بخشی کوچک و سرکش از درونم زمزمه کرد: خدا تو رو دوست داره، شِری.
نجوای ضعیفی بود و به‌سختی شنیده می‌شد، اما وجود داشت.

خانه‌ی مادرم را فاطمه رحیمی ترجمه کرده و کتاب حاضر در 288 صفحه رقعی، با جلد نرم، چاپ و روانه‌ی کتابفروشی‌ها شده است.

 

0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید
کالاهای مرتبط