میزانسن: مرگ و دختر جوان

2 ماه پیش زمان مطالعه 6 دقیقه


نمایشنامه «مرگ و دختر جوان» نوشته‌ی آریل دورفمن، اثری عمیق، نفس‌گیر و روان‌کاوانه است که مرزهای باریک میان عدالت، انتقام، حافظه و حقیقت را کاوش می‌کند. این نمایشنامه، نخستین‌بار در سال 1990 نوشته شد و پس از آن، در سراسر جهان به‌عنوان یکی از مهم‌ترین نمایشنامه‌های سیاسی ـ روان‌شناختی دوران معاصر مطرح شد. آریل دورفمن، نویسنده و نمایشنامه‌نویس آرژانتینی‌تبار شیلیایی، در این اثر به شکل تکان‌دهنده‌ای به بررسی زخم‌های دوران دیکتاتوری نظامی در امریکای لاتین، به‌ویژه در کشور زادگاهش شیلی می‌پردازد. نمایشنامه‌ی او، یک روایت تمثیلی درباره‌ی گره‌های ناگشوده‌ی حافظه و عدالت در جوامعی است که از استبداد به سوی دموکراسی گذر کرده‌اند اما زخمی عمیق بر تن فرهنگ و وجدانشان باقی مانده است. 
روایت داستان در یک خانه‌ی ساحلی دورافتاده می‌گذرد، جایی که سه شخصیت اصلی ـ پائولینا سالاس، زنی میانسال و شکنجه‌دیده، ژراردو اسکوبار، همسر او و وکیلی که به‌تازگی به‌عنوان رئیس کمیسیون حقیقت‌جویی گماشته شده و دکتر روبرتو میراندا، مردی مرموز که در شبی توفانی به خانه آن‌ها پناه می‌آورد ـ درگیر یک بازی قدرت، حافظه و حقیقت می‌شوند. پائولینا که سابقاً توسط رژیم نظامی دستگیر، شکنجه و مورد تجاوز قرار گرفته، به‌طور ناگهانی صدای مرد مهمان را به جا می‌آورد. او باور دارد که دکتر میراندا همان پزشکی است که در دوران اسارت، به شکنجه و تجاوز او دست داشته است. از اینجا نمایشنامه به یک اتاق بازجویی خانگی تبدیل می‌شود و مفهوم عدالت خصوصی، روان‌شناسی قربانی و پرسش از مشروعیت مجازات بدون محاکمه رسمی، به‌نحوی تکان‌دهنده به نمایش گذاشته می‌شود. 

 

آریل دورفمن


دورفمن در «مرگ و دختر جوان»، بیش از آنکه بر «چه اتفاقی افتاده» تمرکز کند، بر «چگونه با آنچه اتفاق افتاده کنار بیاییم» تمرکز دارد. نمایشنامه، معلق میان دو زمان است: اکنونِ پس از دیکتاتوری و گذشته‌ای که در ذهن پائولینا زنده و برنده باقی مانده است. ساختار اثر ساده اما فشرده است؛ با استفاده از یک مکان ثابت و سه شخصیت، نویسنده توانسته کشمکشی نفس‌گیر و فلسفی را رقم بزند که مخاطب را تا پایان در تردید و اضطراب نگه می‌دارد.
نکته‌ی جالب‌توجه در روایت این اثر، این است که هیچ مدرک محکمه‌پسندی برای اثبات مجرم ‌بودن دکتر میراندا وجود ندارد. همه‌چیز بر پایه‌ی حافظه‌ی آسیب‌دیده‌ی پائولینا بنا شده است. او می‌گوید که صدای مرد را به یاد دارد، موسیقی‌ای را که او گوش می‌داد ـ مرگ و دختر جوان ساخته شوبرت ـ را به یاد دارد و روایت‌هایی که مرد مهمان بیان می‌کند، به‌نوعی با تجربیات شکنجه‌اش هم‌خوانی دارد. اما آیا این خاطرات قابل‌اعتمادند؟ آیا حافظه‌ای که زیر شکنجه شکل گرفته می‌تواند دربرابر عدالت واقعی ایستادگی کند؟ این پرسش‌ها، مبنای فلسفی نمایشنامه را می‌سازند.
از سویی، ژراردو نماینده‌ی قانون، نظم و مصالحه است. او که به کمیسیون حقیقت‌جویی گماشته شده، در پی برقراری عدالتی است که خشونت گذشته را افشا کند؛ اما درعین‌حال صلح و گذار مسالمت‌آمیز به آینده را تضمین نماید. برای او، شکنجه‌گران باید در دادگاه رسمی محاکمه شوند نه در اتاق خوابی نمور و تاریک؛ اما خودِ ژرارد نیز نماد شکست لیبرالیسم در مواجهه با رنج‌های عمیق است. او همسرش را درک نمی‌کند، رنجش را کوچک می‌شمارد و بارها به‌طور ناخودآگاه در مقام میانجیِ بی‌طرفی ظاهر می‌شود که نمی‌خواهد حقیقت را ببیند، بلکه فقط می‌خواهد مسئله حل شود.

 


در نقطه‌ی مقابل، پائولینا قربانی‌ای است که عدالت رسمی برایش بی‌اعتبار شده است. او نه می‌خواهد فراموش کند، نه می‌تواند ببخشد. او حقیقت را با پوست و استخوانش لمس کرده است و حالا در پی بازگرداندن کرامت خویش است. بازداشت خودخواسته دکتر میراندا، اسلحه‌ای که بر سرش می‌گیرد، بازجویی و نهایتاً اعتراف‌گیری از او، همه تلاشی است برای احیای صدای خاموش‌شده‌اش؛ اما سؤال مهم‌تر این است: آیا واقعاً میراندا همان مرد است؟ یا این ما هستیم که ـ چون مانند پائولینا از حقیقت مطلق محرومیم ـ به او گمان می‌بریم؟
این ابهام اخلاقی، جوهره‌ی اصلی نمایشنامه است. دورفمن، با مهارتی ستودنی از ارائه‌ی پاسخ نهایی طفره می‌رود؛ حتی زمانی که دکتر میراندا تحت فشار و تهدید اسلحه، به اعمالی که پائولینا روایت کرده اعتراف می‌کند، باز هم روشن نیست که این اعتراف تحت فشار و برای نجات جانش بوده یا نتیجه‌ی پشیمانی واقعی. در اینجا، اثر وارد ساحت پیچیده‌ای از روان‌شناسی اعتراف می‌شود؛ اینکه آیا اعتراف در شرایط نابرابر و خشونت‌بار، ارزشی دارد، آیا قربانی حق دارد به انتقام خصوصی دست بزند؟ و مهم‌تر از همه، آیا جامعه‌ای که ناتوان از محاکمه‌ی عادلانه‌ی جنایت‌کاران است، باید مجالی برای عدالت فردی باز بگذارد؟

مرگ و دختر جوان (تئاتر و تاریخ 5)

مرگ و دختر جوان (تئاتر و تاریخ 5)

ماهی
افزودن به سبد خرید 120,000 تومان


قسمتی از نمایشنامه مرگ و دختر جوان:
پائولینا: یک بار که گفتم، می‌خواهم محاکمه‌اش کنم.
ژراردو: محاکمه‌اش کنی؟ یعنی چی که محاکمه‌اش کنی؟ ما نباید روش آن‌ها را به کار ببریم. ما با آن‌ها فرق داریم. انتقام‌جویی به این شیوه‌ی درست...
پائولینا: این انتقام‌جویی نیست. من همه‌جور تضمینی به او می‌دهم، تضمین‌هایی که او هیچ‌وقت به من نداد. حتی یکی. نه او و نه همکارانش.
ژراردو: همکارانش؟ نکند می‌خواهی آن‌ها را هم بدزدی و بیاری اینجا و دست‌وپایشان را ببندی و...
پائولینا: برای این کار اول باید اسمشان را بدانم، مگر نه؟
ژراردو: و آن وقت خیال داری...
پائولینا: بکشمشان؟ بکشمش؟ خب او مرا نکشت، پس فکر نمی‌کنم انصاف باشد که...

 

 

ژراردو: خب، جای شکرش باقی است، چون اگر می‌خواستی او را بکشی، باید مرا هم می‌کشتی. دارم بهت اخطار می‌کنم که اگر قصد کشتن او را داری، اول باید مرا بکشی.
پائولینا: می‌شود آرام باشی؟ من اصلاً خیال ندارم او را بکشم. و مسلماً تو را هم نمی‌خواهم... اما تو، مثل همیشه، حرف‌هایم را باور نمی‌کنی.
ژراردو: پس می‌خواهی چه بلایی سرش بیاری؟ می‌خواهی با او چه کار کنی؟ واقعاً می‌خواهی چه کار کنی؟ آن هم فقط به این خاطر که پانزده سال پیش یک نفر...
پائولینا: یک نفر چی؟... چه بلایی سر من آوردند، ژراردو؟ بگو دیگر. (مکث کوتاه.) تو هیچ‌وقت نخواستی آن را بر زبان بیاوری. اما حالا بگو. آن‌ها...
ژراردو: وقتی خودت آن را به زبان نمی‌آوردی، من چطور می‌توانستم بگویم.
پائولینا: حالا بگو.
ژراردو: من فقط چیزی را می‌دانم که همان شب اول به من گفتی، وقتی...
پائولینا: آن‌ها...
ژراردو: آن‌ها...
پائولینا: به من بگو، به من بگو.
ژراردو: آن‌ها... شکنجه‌ات کردند. حالا خودت بگو.
   

0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید
کالاهای مرتبط