هگل در مغز سیمی/ تجلیل ژیژک از هگل
کتابِ «هگل در مغز سیمی» نوشتهی اسلاوی ژیژک را انتشارات فلسفه به چاپ رسانده است. این کتاب، یکی از تأملبرانگیزترین و چالشانگیزترین آثار فلسفی دههی اخیر است که در مرز میان فلسفهی هگل، روانکاوی لاکانی و آیندهنگری تکنولوژیک حرکت میکند. ژیژک در این کتاب، که عنوانش خود نوعی شوخی فلسفی و استعاره از عصر هوش مصنوعی است، میکوشد تا به این پرسش پاسخ دهد که اگر ذهن انسان مستقیماً به شبکههای دیجیتال و هوش مصنوعی متصل شود، چه بر سر سوژه، آگاهی، آزادی و خودِ تفکر خواهد آمد. این کتاب نه صرفاً در باب فناوری است، نه صرفاً تأملی بر هگل، بلکه سفری است در ژرفای ذهن و فلسفه، آن هم در دورانی که مرز میان انسان و ماشین هر لحظه باریکتر میشود.
ژیژک در آغاز کتاب، با طنز خاص خود، به ایدهای میپردازد که امروزه در فضای فناوری و فلسفهی آینده بهوفور شنیده میشود: اینکه روزی انسان بتواند اندیشههایش را مستقیماً به کامپیوتر منتقل کند، احساساتش را در حافظهی ابری ذخیره کند، و از طریق اتصال مغزی به هوش مصنوعی، بهگونهای جاودانگی شناختی دست یابد. او با طعنه مینویسد که در چنین آیندهای دیگر به زبان نیاز نخواهیم داشت؛ زیرا دادههای عصبی به شکل مستقیم مبادله میشوند و گفتار، نوشتار و حتی سکوت، بیمعنا خواهد شد؛ اما همینجا، پرسش محوری ژیژک مطرح میشود: اگر زبان از میان برود، چه بر سر سوژه میآید؟ اگر اندیشه دیگر نه از طریق نمادها، بلکه با جریان مستقیم دادهها منتقل شود، آیا هنوز میتوان از آگاهی انسانی سخن گفت؟
اسلاوی ژیژک
برای پاسخ به این پرسشها، ژیژک به هگل بازمیگردد؛ به فیلسوفی که مفهوم دیالکتیک را در قلب اندیشه قرار داد. در نظر ژیژک، هگل فیلسوفی است که بیش از هرکس دیگر فهمیده که سوژه همیشه در تضاد و شکاف میان خود و دیگری شکل میگیرد. انسان از طریق زبان، از طریق میانجیگری، از طریق تفاوت میان آنچه میخواهد و آنچه میتواند بگوید، هویت مییابد. بنابراین، اگر تکنولوژی بتواند این شکاف را از میان بردارد و اندیشه را بهصورت بیواسطه منتقل کند، آنچه از بین میرود نه فقط زبان، بلکه خودِ سوژه است. ژیژک با لحنی نگران اما خندان میگوید: «آنچه در خطر است، خودِ انسان است، نه از منظر جسمانی، بلکه از حیث جایگاهش بهعنوان فاعل اندیشه.»
ژیژک در ادامه، دیالکتیک میان آگاهی انسانی و هوش مصنوعی را بهمثابه صحنهای جدید از نبرد تاریخی هگل تفسیر میکند: همان نبرد ارباب و بنده. در این خوانش، ماشین هوشمند در ابتدا ابزاری است در دست انسان، بندهای مطیع که دادهها را پردازش میکند. اما با گذر زمان، انسان هرچه بیشتر به این بنده وابسته میشود، استقلال خود را از دست میدهد. درنهایت، ارباب اولیه خود به برده بدل میشود؛ زیرا بدون ماشین نمیتواند فکر کند، تصمیم بگیرد یا حتی به جهان معنا دهد. ژیژک با نیشخند میگوید: «در پایان، شاید هگل همیشه حق داشت؛ تاریخ، بازگشتِ تراژیک وابستگی است.»
او همچنین به تمایز میان دانش و تفکر اشاره میکند و هشدار میدهد که اتصال مغزی ممکن است دانش را به بینهایت گسترش دهد، اما اندیشیدن را نابود کند؛ زیرا تفکر، برخلاف داده، در شک، خطا و نادانی شکل میگیرد. در جهان آیندهای که هر پاسخ در یک لحظه از سرورهای ابری قابل دریافت است، دیگر نیازی به تأمل، پرسش و حتی فلسفه باقی نمیماند. ژیژک در اینجا به طنز میگوید: «اگر مغزهایمان سیمکشی شوند، شاید دیگر نیازی به نوشتن هگل نباشد؛ زیرا خودِ هگل به صورت الگوریتم در حافظهی ابری ما وجود خواهد داشت.» اما همین طنز، معنایی تلخ دارد: فلسفه در خطر از دست دادن زمینهی انسانیاش است.
در بخشهایی از کتاب، ژیژک از فیلمها، رمانها و فرهنگ عامه برای توضیح دیدگاههایش بهره میگیرد. او از فیلم «ماتریکس» یاد میکند که در آن انسانها در جهانی مجازی زندانیاند و ذهنشان به شبکهای مرکزی متصل است. برای ژیژک، این فیلم دیگر صرفاً استعارهای از کنترل نیست، بلکه تصویری از آیندهای واقعی است که فناوریهای عصبی نوید آن را میدهند؛ اما برخلاف تصور عام، او معتقد است خطر اصلی نه در سلطه ماشین، بلکه در از بین رفتن فاصله میان واقعیت و بازنمایی است. وقتی همهچیز بهطور مستقیم در ذهن ما جریان یابد، دیگر هیچ «بیرونی» وجود نخواهد داشت و در نتیجه، دیگر واقعیتی هم نخواهد بود.
درنهایت، کتابِ ژیژک در حقیقت دعوتی است برای بازاندیشی جایگاه انسان در عصر هوش مصنوعی؛ نه با ترس، بلکه با فلسفه. او میخواهد بگوید که حتی در جهانی که مغزها سیمکشی میشوند، هنوز چیزی هست که هیچ سیمی نمیتواند منتقل کند: میل، خیال و دیالکتیک بیپایان روح.
قسمتی از کتاب هگل در مغزِ سیمی:
مار به آدم و حوا وعده میدهد که با خوردن میوهی درخت معرفت، شبیه خدا خواهند شد و پس از آنکه آن دو اینگونه کردند، خدا میفرماید: «اینک، آدم شبیه یکی از ما شده است.» نظر هگل این است: «پس مار دروغ نگفته است؛ زیرا خداوند آنچه را او گفته تأیید میکند.» سپس به رد این ادعا میپردازد که آنچه خدا میگوید از روی کنایه است: «شناخت اصل معنویت است و این... نیز اصلی است که جراحت جدایی را التیام میبخشد. در همین اصل شناخت است که اصل الوهیت نیز مطرح میشود.» بسیار مهم است که در اینجا کل خط مشی استدلالی هگل را دنبال کنیم و جسارت نظر او را حفظ کنیم. این عبارت را همراه با بخشی که در آن ادعا میکند که دانش سوبژکتیو فقط امکان انتخاب شر یا خیر نیست، خوانش کنیم. این ملاحظه یا شناخت است که مردم را شر میکند، بهطوریکه خود ملاحظه و شناخت چیزی است که همان شر است و بنابراین، چنین شناختی چیزی است که نباید وجود داشته باشد؛ زیرا منشأ شر است. خلاصه اینکه، آنچه از ما خدا میسازد، هبوط ما به شر است؛ زیرا اندیشیدن شر و درعینحال، آشتی است. هگل در اینجا واضح سخن میگوید: اندیشه نهتنها انتخاب بین خیر و شر را بر ما میگشاید، اندیشیدن به این صورت شر است؛ زیرا بازتابی که بر آن دلالت دارد باعث میشود که در فاصلهای از وحدت جوهری بیواسطه عمل کند. وقتی فکر میکنیم، انتزاعسازی میکنیم و وحدت ابژه اندیشه را از هم گسسته میکنیم. بهطور همزمان، این فاصلهی بازتابی متضمن در اندیشه حاکی از آزادی است (در افکار خود ما ـ حداقل بهطور رسمی ـ آزاد هستیم).
هگل در مغز سیمی را عباس زیدیزاده ترجمه کرده و کتاب حاضر در 342 صفحهی رقعی و با جلد نرم چاپ و روانهی کتابفروشیها شده است.