معرفی کتاب: مرده‌ها دیگر واکنش نشان نمی‌دهند

3 هفته پیش زمان مطالعه 6 دقیقه


هاینریش بل، نویسنده‌ی آلمانی و برنده‌ی نوبل ادبیات در سال 1972، از چهره‌هایی است که ادبیات آلمان پس از جنگ جهانی دوم را از دل خاکستر و سکوت بیرون کشید. کتاب «مرده‌ها دیگر واکنش نشان نمی‌دهند» از آثار آغازین اوست که در دهه‌ی 1950 منتشر شد و نگاه بی‌پرده و صادقانه‌اش به تجربه‌ی جنگ و فروپاشی اخلاقی انسان را نشان می‌دهد. این کتاب مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه و روایت‌های انسانی است که حول محور جنگ جهانی دوم، نظام نازی و نتایج فاجعه‌بار آن بر روح انسان می‌چرخد. عنوانِ کتاب، خود چکیده‌ای از فلسفه‌ی نویسنده است: آن‌که می‌میرد، دیگر سرباز نیست، دیگر نمی‌تواند اطاعت کند.
بل با زبانی ساده اما پرقدرت، از دل تجربه‌ی شخصی‌اش در جبهه‌ها سخن می‌گوید. او که خود سرباز ارتش آلمان بود و در جبهه‌های مختلف جنگیده و زخمی شده بود، در این اثر وجدان خود را فریاد می‌زند؛ وجدان انسانی‌ای که در میان دستورها، شعارها و نابودی ارزش‌ها گم شده است.
«مرده‌ها دیگر واکنش نشان نمی‌دهند» در زمانی نوشته شد که آلمان هنوز از سایه‌ی نازیسم و ویرانی‌های جنگ بیرون نیامده بود. ملت آلمان در سکوتی سنگین فرو رفته بود؛ سکوتی از شرم، از شکست و از ناباوری نسبت به فجایعی که رخ داده بود. ادبیات این دوران، که به آن ادبیات آوارگی می‌گویند، بازتاب همین حس تلخ و سردرگمی بود.
بل یکی از برجسته‌ترین نمایندگان این جریان است. او برخلاف نویسندگانی که کوشیدند از گذشته فاصله بگیرند یا آن را با غرور ملی بپوشانند، مستقیماً به زخم‌ها دست می‌زد. در «مرده‌ها دیگر واکنش نشان نمی‌دهند» هیچ قهرمانی وجود ندارد، هیچ افتخاری از جنگ به جا نمانده است. شخصیت‌ها انسان‌هایی‌اند خسته، سردرگم، و بی‌پناه؛ کسانی که نه از دشمن، بلکه از معنای زندگی خود شکست خورده‌اند.

هاینریش بل

بل در این اثر به دنبال بازسازی قهرمانی نیست، بلکه در پی بازگرداندن انسانیت است. او نشان می‌دهد که چگونه نظام‌های تمامیت‌خواه انسان را از درون تهی می‌کنند و چگونه فرمان‌برداری کورکورانه، روح را به مرگ می‌کشاند.
عنوانِ کتاب «مرده‌ها دیگر واکنش نشان نمی‌دهند» استعاره‌ای از شورش وجدان انسانی در برابر اقتدار است. بل در تمام داستان‌ها به این نکته بازمی‌گردد که جنگ نه‌فقط بدن‌ها، بلکه روح انسان‌ها را نابود کرده است. در جبهه، انسان به ابزاری برای اطاعت بدل می‌شود، اما همین انسان وقتی با مرگ روبه‌رو می‌شود، از اطاعت رها می‌گردد؛ زیرا مرگ، آخرین نافرمانی است.
شخصیت‌های این داستان‌ها اغلب سربازانی هستند که میان وظیفه و وجدان گرفتار شده‌اند. یکی از مشهورترین داستان‌های کتاب، روایت سربازی است که مأمور شده اجساد هم‌رزمانش را دفن کند. او در میان چهره‌های بی‌جان، دوستانش را می‌بیند و ناگهان درمی‌یابد که این مردگان دیگر در برابر هیچ دستوری سر فرود نمی‌آورند. در برابر مرگ، قدرت و فرمان معنای خود را از دست می‌دهند.
در این معنا، بل جنگ را به‌مثابه یک آزمایش اخلاقی می‌بیند؛ جایی که انسان در برابر دو گزینه قرار می‌گیرد: اطاعت یا بقا. و هر دو به شکلی تراژیک به مرگ می‌انجامند ـ یکی مرگ جسمی و دیگری مرگ درونی.
بل در این اثر از زبانی استفاده می‌کند که برخلاف ادبیات پرطمطراق دوران نازی، خشک و ساده است. او زبان را از شعار و احساسات تهی می‌کند تا واقعیت را بی‌واسطه نشان دهد. جملات کوتاه، توصیف‌های محدود و ریتمی سرد در سراسر کتاب جریان دارد؛ گویی نویسنده خود نیز نمی‌خواهد بیش‌ازاندازه به احساسات تکیه کند، زیرا احساسات در جنگ بی‌معنا شده‌اند.

او از زاویه‌ی دید اول‌شخص یا دانای محدود استفاده می‌کند تا خواننده در ذهن شخصیت‌ها فرو رود. در این روایت‌ها، گفت‌وگوها اندک‌اند، سکوت‌ها بسیارند و آنچه باقی می‌ماند، احساس پوچی است. گاه یک حادثه‌ی ساده ـ مثلاً خوردن تکه‌ای نان، دیدن نور آفتاب یا صدای انفجار ـ چنان بار معنایی می‌یابد که به استعاره‌ای از زندگی بدل می‌شود.
بل با مهارتی ویژه، واقعیت بیرونی و درونی را درهم‌ می‌آمیزد. در بسیاری از صحنه‌ها مرز میان خواب و بیداری، مرگ و زندگی و جبهه و خانه از میان می‌رود. 
این کتاب نه‌فقط درباره‌ی جنگ، بلکه درباره‌ی مسئولیت اخلاقی انسان در برابر شر است. بل به صراحت از جامعه‌ی آلمان می‌پرسد: «چرا سکوت کردید؟ چرا اطاعت کردید؟» اما لحن او متهم‌کننده نیست، بلکه از درون همدردی و دلسوزی می‌جوشد. او به انسان‌هایی نگاه می‌کند که میان ترس و ایمان، میان دستور و اخلاق، راهی برای زیستن نیافته‌اند.
بل با این اثر مسیر خود را به‌عنوان وجدان بیدار آلمان آغاز کرد؛ نویسنده‌ای که تا پایان عمر دربرابر دروغ، سکوت و قدرت ایستاد و شاید پیام او در یک جمله خلاصه شود: مرگ پایان اطاعت است، اما وجدان آغاز زندگی دوباره‌ی انسان.

مرده ها دیگر واکنش نشان نمی دهند

مرده ها دیگر واکنش نشان نمی دهند

خزان
افزودن به سبد خرید 190,000 تومان

قسمتی از کتاب مرده‌ها دیگر واکنش نشان نمی‌دهند:
مورکه هر صبح که پا به ساختمان رادیو و تلویزیون می‌گذاشت، یک حرکت ورزشی اساسی انجام می‌داد. داخل بالابر پاترنوستر می‌پرید، ولی در طبقه‌ی دوم، که دفتر کارش آنجا بود، پیاده نمی‌شد، بلکه بالاتر می‌رفت، از طبقه سوم، چهارم و پنجم می‌گذشت و هربار که کابین آسانسور از راهروی طبقه‌ی پنجم هم می‌گذشت و غژغژکنان وارد محوطه‌ی خالی‌ای می‌شد که زنجیرهای روغن‌کاری‌شده و میله‌های چرب، ناله‌کنان کابین‌ها را از حرک رو به بالا، به حرکت رو به پایین وا می‌داشتند، ترس وجودش را در بر می‌گرفت و هربار با وحشت به این تنها جای تمیزنشده‌ی ساختمان زل می‌زد و وقتی کابین از نقطه‌ی اوج به سلامت عبور می‌کرد، دوباره صاف می‌شد، تغییر مسیر می‌داد و آهسته به سمت پایین حرکت می‌کرد، نفس راحتی می‌کشید؛ طبقه پنجم، طبقه چهارم، طبقه سوم، طبقه دوم. مورکه می‌دانست ترسش بی‌دلیل بود. البته که هیچ اتفاقی نمی‌افتاد، نمی‌توانست اتفاقی بیفتد، و اگر هم حادثه‌ای رخ می‌داد و بالابر از حرکت می‌ایستاد، در برترین حالت آن بالا می‌ماند و حداکثر یکی دو ساعت اسیر می‌شد؛ داخل جیبش یک کتاب و یک پاکت سیگار داشت. ولی از زمانی‌که این ساختمان ساخته شده بود، بالابر حتی یک‌بار هم در انجام وظیفه ناتوان نمانده بود. 

 

0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید
کالاهای مرتبط