رقیب/ روایتی نفسگیر از هویت و فریب
کتاب «رقیب» نوشتهی امانوئل کارر یکی از تأثیرگذارترین و تلخترین آثار ناداستانی معاصر فرانسه است؛ روایتی تکاندهنده از سقوط یک انسان، دروغی که سالها ادامه مییابد و مرزی مبهم میان واقعیت و خیال. این کتاب، که در سال 2000 منتشر شد، بر پایهی ماجرایی واقعی است که در دههی 90 میلادی فرانسه را شوکه کرد: داستانِ ژان کلود رومان، مردی که بهمدت هجده سال به خانواده، دوستان و جامعه دروغ گفت و درنهایت، هنگامیکه راز وحشتناک او در آستانهی برملاشدن بود، دست به جنایتی فجیع زد. کارر در این اثر، با نگاهی درونکاوانه، فلسفی و روانشناسانه، پرسشی بنیادین را مطرح میکند: چگونه ممکن است انسانی سالها دروغ بگوید و دروغ خود را زندگی کند؟
در 9 ژانویهی 1993، در منطقهی فرانش ـ کونته فرانسه، پلیس اجساد زنی به نام فلورانس رومن و دو فرزندش را در خانهای در آتشسوزی پیدا کرد. اندکی بعد معلوم شد که آتشسوزی عمدی بوده و عامل آن کسی نیست جز پدر خانواده، ژان کلود رومان، که پس از قتل همسر، فرزندان، پدر و مادرش، قصد خودکشی داشته اما زنده مانده است. در جریان تحقیقات، حقیقتی باورنکردنی آشکار شد: ژان ـ کلود نهتنها پزشک برجستهی سازمان بهداشت جهانی در ژنو نبود، بلکه اصلاً هرگز شغلی نداشت. او سالها وانمود کرده بود پزشک است، اما درواقع روزهایش را در پارکینگها، جنگلها و اتاقهای انتظار سپری میکرد، تا غروب که وانمود کند از محل کار بازمیگردد. او با دروغ و فریب زندگیای ساخته بود که بر پایهی هیچ بنا شده بود.
این حادثه در فرانسه موجی از حیرت، ترس و کنجکاوی به راه انداخت. رسانهها، روانپژوهان و جامعهشناسان دربارهی او نوشتند؛ اما کارر برخلاف بسیاری از روزنامهنگاران، تصمیم گرفت ماجرا را از درون بکاود؛ نه بهعنوان داستان یک قاتل، بلکه به عنوان داستان انسانی که دروغش به او تبدیل شده است.
امانوئل کارر
کارر اشاره داشته که ابتدا قصد داشته رمانی تخیلی دربارهی هویت و فریب بنویسد، اما وقتی خبر ماجرای رومان را خواند، متوجه شد که واقعیت از هر تخیلی هولناکتر است. او با رومان نامهنگاری کرد، در جلسات دادگاهی حضور یافت و حتی به دیدار او در زندان رفت. کارر در این مسیر با پرسشی عمیق درگیر شد: آیا او، نویسندهای که زندگیاش را بر روایت واقعیت میگذارد، میتواند دروغهای مردی را بفهمد که همهچیز را جعل کرده است؟
در نتیجه، رقیب به اثری تبدیل شد که مرز میان ناداستان و خودزندگینامه را محو میکند. نویسنده همزمان هم راوی است، هم ناظر جنایت و هم کسی که در فرآیند نوشتن، خود را در معرض قضاوت قرار میدهد.
کتاب با زبانی ساده، بیپیرایه و درعینحال عمیق نوشته شده است. لحن کارر، خشک و مستندگونه است؛ اما از احساس تهی نیست. او از اغراق و هیجانپردازی پرهیز میکند و به جای آن، با نگاهی سرد و دقیق، به درون ذهن جنایتکار نفوذ میکند. ساختار کتاب شبیه به یک گزارش جنایی است که بهتدریج رنگوبوی روانکاوی و فلسفه میگیرد.
در فصلهای ابتدایی، نویسنده جزئیات جنایت را بادقت و دلسوزی توصیف میکند؛ سپس به زندگی گذشتهی رومان میپردازد: کودکی آرام، دانشجوی پزشکی باهوش، مردی که پس از یک شکست تحصیلی مسیرش را به دروغ منحرف کرد. کارر با مهارت، گامبهگام نشان میدهد چگونه یک دروغ کوچک به زنجیرهای از دروغها تبدیل شد، تا جایی که دیگر بازگشتی ممکن نبود.
کارر با نگاهی دقیق نشان میدهد که رومان نه روانپریش است، نه صرفاً جنایتکار، بلکه انسانی است که از ترس مواجهه با واقعیت، تصمیم گرفت دروغ را واقعیت خودش کند. او پول دوستان و خانوادهاش را برای سرمایهگذاری نزد سازمانهای خیریه به کار میبرد، درحالیکه درواقع از آن برای زنده ماندن استفاده میکرد. هر صبح وانمود میکرد به محل کار میرود، ساعتها در پارکینگها قدم میزد، کتاب میخواند و از تماس با دیگران پرهیز میکرد. این زندگی بر لبهی دروغ و پوچی، به تعبیر کارر، نوعی عدم وجود فعال بود؛ زندگی در سایه، نه در روشنایی.
کارر در روایت این داستان، از مرز ژورنالیسم عبور میکند و به ادبیاتی از جنس دروننگری و فلسفه میرسد. او وقایع را با همان دقتی بازگو میکند که یک گزارشگر دادگاه، اما در لایههای زیرین، به پرسشهایی میپردازد که هیچ قاضیای قادر به پاسخ دادنشان نیست. جملات کوتاه، بیهیاهو و دقیقاند. لحظات سکوت، نگاهها و جزئیات فضا نقش مهمی دارند. درنتیجه، خواننده حس میکند نهتنها شاهد ماجراست، بلکه در ذهن و وجدان رومان نیز حضور دارد.
درعینحال، نویسنده از خود فاصله نمیگیرد. او گاه مکث میکند و دربارهی اخلاق روایت سؤال میپرسد: آیا حق دارم دربارهی درد دیگران بنویسم؟ آیا بازسازی این فاجعه نوعی بهرهبرداری از رنج نیست؟ این خودآگاهی نویسنده، کتاب را از گزارش محض فراتر میبرد و آن را به تأملی متافیزیکی دربارهی نوشتن و حقیقت تبدیل میکند.
قسمتی از کتاب رقیب نوشتهی امانوئل کارر:
بیشتر عکسهای آلبومهای خانوادگی رومان در آتش سوزی از میان رفتند، اما چندتایشان نجات یافت که مشابه عکسهای خانوادگی همه ماست. ژان کلود هم مثل من و لوک و مثل همهی پدران جوان، روز تولد دخترش دوربینی خرید و با شور و اشتیاق، نخست از کارولین و بعد آنتوان، هنگامیکه نوزاد بودند و از شیشههای شیرشان، بازیهایشان در پارک جنگلی، نخستین تاتیتاتی کردنهایشان، و از لبخند کارولین که به سمت بچههایش خم شده بود، عکس برمیداشت و بعد نوبت او بود تا از شوهرش عکاسی کند که با افتخار در آغوششان میگرفت، به هوا پرتابشان میکرد، یا آنها را به حمام میبرد. ژان کلود در این تصاویر حالت مردی هیجانزده اما دستوپاچلفتی را دارد که یحتمل دل همسرش را نرم میکرد تا او متقاعد شود که بالاخره هرچه باشد انتخاب درستی کرده عاشق مردی شده که چنین عاشق آنهاست، عاشق او و بچههایشان.
رقیب را احمد پرهیزی ترجمه کرده و کتاب حاضر در 171 صفحهی رقعی و با جلد نرم چاپ و روانهی کتابفروشیها شده است.