
معرفی کتاب: جنایت و مکافات
«جنایت و مکافات» شاهکاری از فئودور میخاییلوویچ داستایفسکی، از جمله آثار مطرح و تأثیرگذار ادبیات جهان است که در سال 1866 منتشر شد. این اثر، بهمثابه تبلوری از دغدغههای فلسفی، روانشناختی و اجتماعی نویسنده، به شکلی عمیق به مسئلهی اخلاق، گناه، رستگاری و تضادهای درونی انسان میپردازد. داستایفسکی در این رمان، تصویری از مبارزهی روح و وجدان فردی را با ساختارهای اخلاقی و اجتماعی ارائه میدهد و در قالب داستانی جنایی، فلسفهای از زندگی و انسان بودن را به تصویر میکشد.
رمان «جنایت و مکافات» در بستری از تحولات فکری، سیاسی و اجتماعی روسیهی سده نوزدهم نوشته شد. این دوره، زمانهای بود که طیف گستردهای از اندیشههای سوسیالیستی، نیهیلیستی و رادیکال در حال شکلگیری بودند. داستایفسکی که تجربهی تبعید و زندان را به واسطهی مشارکت در گروههای روشنفکری چشیده بود، در این اثر دغدغههای فلسفیاش را با تجربهی زیستهاش در هم آمیخت. او با مشاهدهی روند افراطگرایی و ایدهپردازیهای انتزاعی، کوشید با خلق شخصیتهایی همچون راسکولنیکف، این نگرانی را در قالب ادبی بازتاب دهد.
رمان روایتگر داستان رودین رومانویچ راسکولنیکف، دانشجوی سابق فقرزدهای در سنپترزبورگ است که به دلایل اقتصادی و فکری، تصمیم میگیرد پیرزنی رباخوار را، به نام آلیونا ایوانوونا، به قتل برساند. انگیزهاش از این قتل، هم جنبهی اقتصادی دارد و هم نوعی توجیه فلسفی؛ او باور دارد که برخی انسانها (همچون ناپلئون) فراتر از قانون هستند و برای دستیابی به اهداف والا، مجازند به اعمالی چون قتل دست بزنند.
در ظاهر، رمان پیرامون جنایتی فیزیکی و مجازاتی قضایی برمیگردد، اما داستایفسکی آن را به عرصهای فراتر میبرد: عرصهی روان و روح. راسکولنیکف از لحظهی قتل، دچار مجازاتی درونی میشود که از هر زندان بیرونی شدیدتر است. این عذاب وجدان، آرامش را از او میگیرد و به سوی رستگاری تدریجی هدایتش میکند.
داستایفسکی با طرح نظریهی راسکولنیکف دربارهی انسانهای فوقالعاده، درواقع وارد دیالوگی فلسفی با اندیشههای مدرن میشود. او در این رمان پیشاپیش به نقد مفهوم ابرانسانِ نیچهوار میپردازد و پیامدهای حذف اخلاق در سایهی عقلانیت افراطی را نمایش میدهد.
نویسنده در «جنایت و مکافات» با بهرهگیری از شیوهی روایت سوم شخصِ محدود به ذهن راسکولنیکف، ما را به درون ضمیر یک شخصیت روانپریش وارد میکند. روایت گاه به جریان سیال ذهن نزدیک میشود و گاه به نثر فلسفی. دیالوگها با مهارت بسیار پردازش شدهاند و اغلب محملی برای مباحث اخلاقی و روانشناختیاند. از منظر سبکشناسی، اثر تلفیقی از رئالیسم اجتماعی و روانشناسی عمیق است که در آن فضای سنپترزبورگ تیره، خفه و نمادین ترسیم شده است.
«جنایت و مکافات» بر نویسندگان بزرگی چون: آلبر کامو، ژان پل سارتر، فرانتس کافکا، ویلیام فاکنر، ارنست همینگوی و حتی نخبگان فلسفهای مانند: نیچه، فروید و کارل یونگ تأثیری عمیق گذاشته است. بررسی پیچیدگی روان انسان، طرح مفاهیم اگزیستانسیالیستی و پرداخت شخصیتهایی چندلایه، آن را به الگویی برای رماننویسی روانشناختی تبدیل کرده است.
منتقدان از دیرباز «جنایت و مکافات» را یکی از عمیقترین رمانهای تاریخ ادبیات دانستهاند. منتقدانی چون جرج استاینر و هارولد بلوم آن را در ردیف آثار جاودانه قرار دادهاند. برخی منتقدان، آن را آغازی بر رمان فلسفی قرن نوزدهم میدانند و برخی دیگر، به توانایی داستایفسکی در ترسیم روان انسان و نقد اندیشههای مدرن اشاره کردهاند.
این رمان گویی سفری است از تاریکی به نور، از شک به ایمان، از توهم به حقیقت و از انزوا به پیوند انسانی. خواندن آن هم لذت ادبی دارد و هم تأملی است ژرف دربارهی انسان بودن.
قسمتی از کتاب جنایت و مکافات نوشتهی فئودور داستایفسکی:
رازومیخین احمقانه جلوِ او ایستاده بود، با قیافهای جدی و اندیشناک. با لحن حزنآلودی گفت: «درست است، من خرم. اما تو... تو هم هستی.»
«نه، آقا جان، من نیستم. من با این کارهای احمقانه کاری ندارم.» بدون اینکه حرفی بزند راهِ خود را پی گرفتند و فقط وقتی به دیدرسِ خانهی راسکولنیکف رسیدند رازومیخین، که سخت پریشان به نظر میآمد، سکوت را شکست.
گفت: «گوش کن. تو بچهی خوبی هستی، ولی متأسفانه ضعفهایی داری که یکیش خوشگذرانی است. تو از آن عیاشهای کثیفی. آدمِ ضعیف و عصبی و بهدردنخوری هستی. وجودت پر از هوا و هوسهای ابلهانه است. پیه آوردهای و دیگر نمیتوانی خودت را از خوشی و رفاه محروم کنی. به همین دلیل میگویم کثافت، چون بالاخره آدم را به کثافت میکشاند. تو بهحدی مهارِ خودت را ول کردهای و راحتطلب شدهای که من واقعاً ماندهام چطوری هنوز میتوانی یک دکتر خوب یا حتی فداکار باشی. صبح تا شب روی تشک پَر میخوابد (دکترِ ما را باش تو را به خدا!) آنوقت شبها مریض میبیند! لابد سه چهار سال دیگر، زحمت مریض دیدن را هم از سرِ خودت کم میکنی. اما، لعنت بر شیطان، صحبت سرِ این نبود که! میخواستم بگویم تو امشب باید بروی توی آپارتمانِ خانم زارنیتسین بخوابی (پدرم درآمد تا توانستم راضیاش کنم!) خودم هم توی آشپزخانه میخوابم. این هم فرصتی که بتوانی آشناییِ نزدیکتری با خانم صاحبخانه پیدا کنی. زود نتیجهگیری نکن. قضیه آنطور که تو فکر میکنی نیست. اینجا از آن خبرها نیست، پسر.»
«من اصلاً فکری نکردم.»