
معرفی کتاب: آرامش به سبک راهب جنگلی
کتاب «آرامش به سبک راهب جنگلی» نوشتهی بیورن ناتیکو لیندبلاد یک اثر تأملبرانگیز و الهامبخش است که خردمندیهای زندگی یک راهب بودایی جنگلی را با مخاطبان به اشتراک میگذارد. این کتاب، داستان تحول شخصی نویسنده از یک مدیر موفق مالی به یک راهب جنگلی در تایلند و سپس بازگشت او به زندگی عادی را روایت میکند. لیندبلاد در این اثر، درسهایی را که در طول سالهای تمرین مراقبه و زندگی معنوی آموخته، به زبانی ساده و قابلدرک بیان میکند.
بیورن ناتیتکو لیندبلاد پیش از پیوستن به صفوف راهبان بودایی، فردی موفق در دنیای مالی بود. او در سوئد متولد شد و تحصیلات خود را در رشتهی اقتصاد به پایان رساند. با وجود دستیابی به موقعیت اجتماعی و مالی مطلوب، احساس خلأ و نارضایتی درونی او را رها نمیکرد. این احساس، سرانجام او را به سمت تصمیمی نامنتظره سوق داد: ترک زندگی مرفه و پیوستن به یک صومعهی بودایی در جنگلهای تایلند.
لیندبلاد بهمدت 17 سال بهعنوان یک راهب در تایلند، برمه و دیگر کشورهای آسیایی زندگی کرد. او تحت تعالیم استادان بزرگ بودایی، به تمرین مراقبه و مطالعهی متون کهن پرداخت. زندگی در جنگل، دور از امکانات مدرن، به او آموخت که چگونه با سادگی و حضور ذهن زندگی کند.
یکی از مهمترین آموزههای او در این دوران، پذیرش عدم قطعیت بود. عنوان اصلی کتاب (I May Be Wrong) برگرفته از همین نگرش است. لیندبلاد متوجه شد که بسیاری از رنجهای انسان ناشی از تعصب بر باورهای شخصی و مقاومت دربرابر تغییر است. او با پذیرش این اصل که «ممکن است اشتباه کنم»، فضای درونی آرامتری پیدا کرد.
پس از سالها زندگی رهبانی، لیندبلاد تصمیم گرفت به سوئد بازگردد و دوباره با جامعه تعامل کند. این انتقال، چالشهای خاص خود را داشت. او باید آموزههای معنوی خود را در دنیای مدرن، با تمام پیچیدگیهایش به کار میبست. بیماری ALS که در سالهای پایانی عمر به آن مبتلا شد، آزمون نهایی او بود. با وجود درد و ناتوانی فیزیکی، او توانست با همان اصولی که در صومعه آموخته بود با شرایط کنار بیاید و تا آخرین لحظات، آرامش درونی خود را حفظ کند.
لیندبلاد در این کتاب با زبانی ساده و صمیمی، مفاهیم عمیق فلسفی و معنوی را بیان میکند. او از داستانهای شخصی و مثالهای ملموس استفاده میکند تا خواننده بتواند این آموزهها را در زندگی روزمره به کار گیرد.
این اثر، یادآوری قدرتمندی است که شاید بسیاری از یقینهای ما نادرست باشند و گاهی اعتراف به اینکه «ممکن است اشتباه کنم»، بزرگترین پیروزی انسان است.
قسمتی از کتاب آرامش به سبک راهب جنگلی:
در 28 ژانویهی 1992، از توکتوک بیرون آمدم، کولهی کوچکم را روی شانهام انداختم و برای اولینبار از دروازهی معبد وارد شدم. روی تابلو نوشته بود: «وات پاه ناناچات» (معبد بینالمللی جنگلی). از زیرطاقیهای بزرگی که درختان جنگل ساخته بودند رد شدم و کمی بعد به تالار مدیتیشن رسیدم. بوی روغن ببر میداد و چوبهای معطر چینی. حدود ده دوازده راهب از سراسر جهان در سکوت روی چهارپایههای کوتاه پشت میز نشسته بودند و در کاسههای چوبی غذا میخوردند.
رفتم و آشپزخانه را پیدا کردم و همانجا در کنار زنان پیر روستایی غذا خوردم. نوههایشان دوروبرمان بازی میکردند. حدود ده دوازده نفر مهمان غربی دیگر هم آنجا بودند. وقتی راهبان غذایشان را تمام کردند، به مسئولشان مراجعه کردم و همانطور که قبلاً برایم توضیح داده بودند، زانو زدم و تعظیم کردم. نام او آژان پاسانو بود، پسر یک هیزمشکن کانادایی. لبخند گرم و پهنی زد. وقتی حرف دلم را شنید که: «من همهچیز را پشت سرم گذاشتهام و آمدهام تا راهب جنگلی شوم»، گفت که کار زیبایی کردهام و ادامه داد: «میتونی با بقیهی مهمانهای مرد بری داخل خوابگاه. اگه سه روز دیگه هم اینجا بودی، ازت میخوایم که سرت رو بتراشی.»
در آن لحظه، خوشامدگوییاش به نظرم کمی خشک آمد. مدتها بعد فهمیدم چرا. معلم اولِ معبد آدمهای بسیاری را دیده بود که یکی دو روز بعد از روبروشدن با واقعیت معبد، نظرشان را عوض کرده بودند. منتظر بود من هم بیخیال شوم؛ ولی تصمیم من بعد از سه روز دچار کوچکترین تزلزلی نشد، در نتیجه، تراشیدن سرم برایم ساده بود. با این کار قرار است نشان دهید که حاضرید بخشی از خودتان را برای ماندن در معبد فدا کنید، نشان دهید جدی هستید. تراشیدن سر همچنین به معنی پایان رسمی حضور مهمانان است. بعد از تراشیدن سر مشخص میشود که معبد خانهی راهبها و راهبههاست، نه خوابگاهی مجانی برای مسافران. من در کنار مردی نیوزیلندی این آیین را پشت سر گذاشتم، او همزمان با من رسیده بود و بعدها دوستان صمیمی شدیم. با هم عکس گرفتیم و همینطور که موهایمان را میزدیم، مدلهای خندهداری برای هم میساختیم و میخندیدیم و کمکم از مردانی با موی نسبتاً بلند، تبدیل به یک جفت کچل شدیم.
چند هفته بعد، مراسم کوچکی برگزار شد و مرا به مرحلهی تازهوارد ارتقا دادند، میشود گفت چیزی مثل شبهراهب با ردای سفید. در مرحلهی تازهوارد، هنوز مجازید کارهایی مثل دست زدن به پول و رانندگی را انجام دهید، ولی با زندگی معبدی بیشتر آشنا میشوید. سه ماه بعد، من نوراهب شدم. آن موقع بود که برایم اسمی بودایی انتخاب کردند.