#
#

سینما-اقتباس: دشمنان؛ داستانی درباره‌ی عشق

2 ماه پیش زمان مطالعه 5 دقیقه


فیلمِ «دشمنان؛ داستانی درباره‌ی عشق» ساخته‌ی مازورسکی در سال 1989، اقتباسی از رمانی به همین نام، نوشته‌ی باشویس سینگر است که با ظرافت و طنز تلخ، پیچیدگی اخلاقی ـ عاطفی شخصیت‌هایش را به تصویر می‌کشد. رمانِ سینگر، در سال 1966، منتشر شد و یکی از مهم‌ترین آثار او پس از دریافت جایزه‌ی نوبل در سال 1978 به شمار می‌رود. این رمان، داستان هرمن برودِر را روایت می‌کند، مردی یهودی که از هولوکاست جان سالم به در برده و اکنون در نیویورک زندگی می‌کند. او درگیر رابطه‌ای سه‌گانه با سه زن است: همسر فعلی‌اش یادویگا؛ زن روستایی کاتولیکی که در لهستان جانش را نجات داده؛ معشوقه‌اش ماشا؛ زنی یهودی با گذشته‌ای تراژیک و همسر نخستش تامارا که گمان می‌کرد در اردوگاه‌ها کشته شده، اما اکنون زنده بازگشته است. این ساختار روایی به‌نوعی نمایش‌دهنده‌ی سردرگمی بازماندگان، بحران هویت و پرسش از ایمان، عشق و رستگاری در جهانی پساهولوکاست است.

 

باشویس سینگر


پل مازورسکی فیلمنامه‌ی اقتباسی را با همکاری رائول داوید نوشت و توانست فضایی آمیخته از طنز، تراژدی، شهوت، ایمان و بی‌ثباتی را به شکلی قابل ‌لمس بازسازی کند. فیلم با بازی ران سیلور در نقش هرمَن، آنجلیکا هیوستن در نقش تامارا، لنا اولین در نقش ماشا و مارگارت سویی در نقش یادویگا ساخته شد و با تحسین منتقدان روبه‌رو شد.
یکی از مهم‌ترین نکاتی که در اقتباس مازورسکی جلب‌ توجه می‌کند، وفاداری کلی او به روح اثر است. برخلاف بسیاری از اقتباس‌ها که فقط درون‌مایه یا اسکلت روایت را حفظ می‌کنند، مازورسکی تلاش می‌کند لحن ادبی باشویس سینگر را نیز در فیلم خود بگنجاند. این کار با افزودن راوی درونی، دیالوگ‌هایی با طعم ییدیش و فضای سرد و درعین‌حال طنزآلود نیویورک پساجنگ انجام می‌شود. هرمن در فیلم، مانند رمان، مردی است سرگشته، ضعیف‌الاراده و درعین‌حال عمیقاً انسانی. بازی ران سیلور موفق می‌شود تردیدها، اضطراب‌ها و بی‌هدفی شخصیت را نشان دهد، بدون آنکه او را کاملاً منفور یا دوست‌داشتنی بسازد. این تعادل از ویژگی‌های اصلی رمان است که فیلم نیز آن را بازتاب می‌دهد.

 

نمایی از فیلم دشمنان 


درعین‌حال، اقتباس مازورسکی صرفاً بازسازی وفادارانه نیست. فیلم با تعدیل‌های ظریفی همراه است که گاهی بار احساسی اثر را تقویت می‌کند و گاهی از شدت خشونت روانی آن می‌کاهد. برای نمونه، فیلم پایان متفاوتی نسبت به رمان دارد. در رمان، هرمن پس از خودکشی ماشا و یادویگا، با تامارا خداحافظی می‌کند و به‌نوعی ناپدید می‌شود؛ حس گم‌گشتگی و بی‌نتیجه‌ بودن تمام تصمیم‌هایش بر پایان داستان سایه می‌افکند؛ اما در فیلم، مرگ ماشا و یادویگا به شکلی تلخ اما نسبی پایان می‌یابد و تامارا که گویی نماینده خِرَد، وقار و واقع‌بینی است، با آرامش بیشتری با فقدان روبه‌رو می‌شود. این تفاوت نه‌تنها در سطح روایت، بلکه در رویکرد فلسفی نیز معنادار است. باشویس سینگر پایان را باز می‌گذارد تا حس بی‌پناهی دیاسپورا برجسته شود؛ اما مازورسکی کمی امید و ثبات به آن می‌افزاید، شاید به‌دلیل نیاز مخاطب سینمایی به‌وضوح عاطفی بیشتر.
از جنبه تصویری، مازورسکی موفق می‌شود فضای نیویورک دهه 1940 را بادقت بازسازی کند. لباس‌ها، مکان‌ها، اتاق‌های تنگ و تودرتو، فروشگاه‌های کتاب یهودی و محله‌های مهاجرنشین، همگی به‌نوعی حس تبعید، غریبه ‌بودن و زیست بی‌فرهنگی را القا می‌کنند. این فضاها بستر مناسبی برای موقعیت‌های آشفته و روابط درهم‌ریخته‌ی شخصیت‌ها فراهم می‌آورند. همچنین، استفاده از نور کم و طراحی صحنه‌ی زمستانی، حال‌وهوای مالیخولیایی و بی‌ثباتی روانی قهرمان را تقویت می‌کند.
از منظر سبک سینمایی، مازورسکی با تکیه بر بازی‌های درخشان، ریتمی کند و درون‌نگر و موسیقی ملایم، لحنی نزدیک به فضای ادبی ایجاد می‌کند. دوربین اغلب نزدیک به شخصیت‌هاست و تضادهای میان آن‌ها را در سکوت‌ها و نگاه‌ها برجسته می‌سازد. این سبک برخلاف آثار عامه‌پسند دهه‌ی 80، فیلم را به نمونه‌ای کمیاب از درام فلسفی و عاطفی تبدیل می‌کند که هم برای دوستداران ادبیات و هم برای علاقه‌مندان سینمای اندیشمند جذاب است. 

دشمنان (‏داستانی درباره عشق)

دشمنان (‏داستانی درباره عشق)

نیماژ
افزودن به سبد خرید 380,000 تومان

قسمتی از کتاب دشمنان؛ داستانی درباره‌ی عشق:
صبح روز بعد، ماشا به هرمان تلفن زد و گفت که مرخصی او فعلاً به تعویق افتاده است. صندوق‌داری که قرار بوده جای او را بگیرد، مریض شده بود. هرمان به یادویگا گفت سفرش به شیکاگو که قرار بود در آن کتاب‌های زیادی بفروشد، فعلاً عقب افتاده اما باید سری به ترنتون که زیاد دور نبود بزند. درنگی کوتاه در دفتر خاخام کرد و بعد سوار مترو شد که به خانه‌ی ماشا برود. ظاهراً باید حالش خوش می‌بود اما دل‌شوره‌ای او را عذاب می‌داد. انتظار فاجعه‌ای را داشت. چه می‌توانست باشد؟ آیا قرار بود مریض شود؟ خدای ناکرده بلایی سر یادویگا یا ماشا می‌آمد؟ آیا او را برای فرار از مالیات دستگیر می‌کردند و دیپورتش می‌کردند؟ درست است که درآمد خوبی نداشت اما هنوز چند دلاری به فدرال و ایالت بدهکار بود. هرمان می‌دانست که یکی از آشنایانش خبر دارد او در امریکاستو درصدد تماس گرفتن با اوست اما ترجیح می‌داد از آن‌ها دور باشد. او حتی می‌دانست گوشه و کنار در امریکا فامیل‌های دوری هم دارد اما نه می‌پرسید و نه می‌خواست بداند که آن‌ها کجا زندگی می‌کنند.

 

نمایی دیگر از فیلم دشمنان


هرمان آن شب را با ماشا سپری کرد. دعوا کردند، آشتی کردند و دوباره دعوا کردند. مانند همیشه گفت‌وگوهایشان درباره‌ی قول‌هایی بود که هر دو می‌دانستند نمی‌شود به آن‌ها عمل کرد، تخیلات لذت‌بخشی که هرگز نمی‌توانست واقعیت داشته باشد. آیا اگر هرمان برادری داشت ماشا می‌توانست از بودن با او هم لذت ببرد؟ اگر پدر ماشا زنده بود و به او نظر سوئی داشت، هرمان ناراحت می‌شد؟    
 

0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید
کالاهای مرتبط