#
#

روان‌های آزرده/ ردپاهای یک قتل

6 ماه پیش زمان مطالعه 6 دقیقه

 

کتاب «روان‌های آزرده» نوشته‌ی فیلیپ کلودل به همت نشر به‌سخن به چاپ رسیده است. «روان‌های آزرده» رمانی است که در سال 2003 منتشر شد و به‌سرعت به یکی از آثار پرفروش و تحسین‌شده‌ی ادبیات فرانسه تبدیل شد. این رمان جوایز متعددی ازجمله جایزه‌ی رنودو را در سال 2003، به خود اختصاص داد و نامزد جایزه‌ی گنکور نیز شد. کلودل در این رمان با نگاهی عمیق به روان‌شناسی انسان‌ها و تأثیرات جنگ و شرایط سخت زندگی، داستانی مرموز و تأمل‌برانگیز را روایت می‌کند.

رمان در یک روستای کوچک و دورافتاده در فرانسه، در طول جنگ جهانی اول اتفاق می‌افتد. داستان از زبان یک راوی ناشناس روایت می‌شود که خود یکی از شخصیت‌های اصلی داستان است. او یک بازپرس است که درگیر پرونده‌ی قتل یک کودک خردسال به نام بل دوژاردن می‌شود. این قتل، جامعه‌ی کوچک روستا را به‌شدت تحت تأثیر قرار می‌دهد و رازهای تاریک و پیچیده‌ای را درباره‌ی ساکنان آن آشکار می‌کند.

در طول داستان، شخصیت‌های مختلفی معرفی می‌شوند که هرکدام به نوعی با این قتل در ارتباط هستند، کلودل با مهارت، روان‌شناسی این شخصیت‌ها را بررسی می‌کند و نشان می‌دهد که چگونه جنگ و شرایط سخت زندگی، روح و روان انسان‌ها را تحت تأثیر قرار می‌دهد. رمان به موضوعاتی مانند گناه، رنج، عشق، خیانت و تنهایی می‌پردازد.

فیلیپ کلودل در این رمان از سبکی شاعرانه و توصیفی استفاده می‌کند که به داستان حال‌و‌هوایی غم‌انگیز و مرموز می‌بخشد. او با نثری روان و عمیق، خواننده را به درون دنیای تاریک و پیچیده‌ی شخصیت‌ها می‌کشاند. درون‌مایه‌ی اصلی رمان، بررسی روان‌شناسی انسان‌ها در شرایط سخت و بحرانی است و اینکه چگونه این شرایط می‌تواند بر رفتار و تصمیم‌های آن‌ها تأثیر بگذارد.

رمان به موضوعاتی مانند گناه، رنج، عشق، خیانت و تنهایی می‌پردازد. کلودل با نگاهی دقیق به روان‌شناسی شخصیت‌ها، نشان می‌دهد که چگونه جنگ و شرایط سخت زندگی می‌تواند روح و روان انسان‌ها را تحت تأثیر قرار دهد و آن را به سمت رفتارهای غیراخلاقی و خشونت‌آمیز سوق دهد.

روان‌های آزرده به‌عنوان یک رمان ادبی عمیق و تأمل‌برانگیز، مورد تحسین منتقدان قرار گرفته است. کلودل در این اثر توانسته است با نگاهی دقیق به روان‌شناسی انسان‌ها، داستانی جذاب و پرکشش خلق کند. رمان همچنین به‌دلیل پرداختن به موضوعات اخلاقی و فلسفی، خواننده را به تفکر وامی‌دارد.

یکی از نقاط قوت رمان، شخصیت‌پردازی قوی و پیچیده‌ی آن است. کلودل با مهارت، شخصیت‌های داستان را به‌گونه‌ای خلق می‌کند که هرکدام به‌نوعی نماینده‌ی بخشی از جامعه و روان انسان‌ها هستند. راوی داستان، با وجود مرموز بودن، به‌دلیل صداقت و عمق احساساتش، به شخصیتی قابل همذات‌پنداری تبدیل می‌شود.

رمان همچنین به‌دلیل توصیفات دقیق و شاعرانه‌اش، خواننده را به درون دنیای تاریک و سرد روستا می‌کشاند. کلودل با استفاده از نمادها و تصاویر قدرتمند، حال‌و‌هوای داستان را به‌گونه‌ای خلق می‌کند که خواننده به‌راحتی می‌تواند خود را در آن فضا تصور کند.

روان‌های آزرده در سال 2003، جایزه‌ی رنودو را از آن خود کرد و در همین سال نامزد جایزه‌ی گنکور نیز شد.

روان های آزرده

روان های آزرده

به سخن
افزودن به سبد خرید 265,000 تومان

قسمتی از کتاب روان‌های آزرده نوشته‌ی فیلیپ کلودل:

ولی هیچ‌چیز ساده نیست. فقط فرشته‌ها و قدیس‌ها هستند که هرگز اشتباه نمی‌کنند. ماتزیف را با توجه به کارهایی که کرد، و من می‌خواهم آن‌ها را تعریف کنم، بی‌درنگ می‌توان جزء آدم‌های رذل و پست‌فطرتی طبقه‌بندی کرد که روی زمین فراوان‌اند و مانند سوسک به‌سرعت زاد‌و‌ولد می‌کنند و زیاد می‌شوند.

بااین‌همه، او همان آدمی است که بیست‌وسه سال پیش از این ماجرا، آینده‌ی شغلی‌اش را زیر پا گذاشت و سال‌ها، درحالی‌که هم‌قطارانش درجه و ترفیع می‌گرفتند، به‌خاطر طرفداری از دریفوس درجا زد و همان ستوان ساده باقی ماند؛ ولی حواستان باشد، نه از آن طرفداران قلابی که می‌خواهند از آب گل‎آلود ماهی بگیرند، مانند هزاران نفر دیگر! نه. ماتزیف در آن زمان دل شیر داشت و آشکارا عواقبش را هم به جان خرید و همه‌ی کسانی را که ممکن بود او را صاحب ستاره بکنند، ستاره‌های طلایی که روی سردوشی‌های افسران دوخته می‌شوند، با خود دشمن کرد.

این‌طور که می‌گویند، این تاریخچه‌ی زندگی همه‌ی آدم‌های بزرگ است که بیشتر وقت‌ها به دست فراموشی سپرده می‌شوند و بعد ناگهان به‌طور تصادفی از ته انبارها، یا میان توده‌ی خرت‌وپرت‌های به‌دردنخور سر در می‌آوردند.

سال 1926 بود، سالی که پدرم مرد. ناچار بودم سری به خانه‌ی پدری بزنم، جایی که به دنیا آمده و بزرگ شده بودم. دلم نمی‌خواست زیاد معطل شوم. با مردن پدرم، یکی دیگر به درگذشتگان خانواده اضافه می‌شد. خانه، خانه‌ی مرده‌های من بود. مادرم خیلی وقت پیش، زمانی‌که هنوز بچه بودم در آن مرده بود. خدا رحمتش کند و حالا نوبت پدرم بود. آنجا حالا دیگر خانه‌ی دوران کودکی‌ام نبود. حال‌وهوای گورستان را به خود گرفته بود.

حتی دهکده هم دیگر آن دهکده‌ای نبود که در خاطر داشتم. همه پس از پایان جنگ آنجا را ترک کرده بودند.

فقط خانه‌های ویران‌شده براثر چهار سال بمباران و کوچه‌های پر گودال، مانند پنیرهای سوئیسی، به جا مانده بودند. تنها پدرم در روستا مانده بود؛ چون از نظر او ترک کردن آنجا یعنی قبول داشتن پیروزی آلمانی‌ها؛ حتی پس از اینکه شکست خوردند و نیز فانتن مارکوار، آدم خُل‌وضعی که با ماهی‌های قزل‌آلا حرف می‌زد و با گاو ماده‌ای که خیلی پیر بود زندگی می‌کرد و به گاو ماده‌اش می‌گفت: مادام.

او و گاو دوتایی توی طویله کنار هم می‌خوابیدند. سرانجام هم از نظر شکل و قیافه، بو و بقیه‌ی چیزها شبیه هم شده بودند، با این تفاوت که گاو در خیلی چیزها بیشتر از او عقلش می‌رسید و کمتر هم خودستا بود. فانتن از پدرم متنفر بود. پدرم هم دست کمی از او نداشت. دوتا دیوانه توی روستا، اشباحی که از پشت ویرانه‌ها برای هم خط و نشان می‌کشیدند و با پیشانی پرچروک و پاهای خمیده، گاهی مانند بچه‌ها به همدیگر سنگ پرتاب می‌کردند. هر روز صبح، فانتن پیش از اینکه خورشید سر بزند، می‌آمد جلو در خانه‌ی پدرم ادرار می‌کرد و پدرم هر شب منتظر می‌ماند تا فانتن برود کنار گاوش و آن‌وقت او هم به‌عنوان تلافی به مثل، برود جلو در خانه‌ی او مثانه‌اش را خالی کند.        

0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید
کالاهای مرتبط