شازده کوچولو راهنمای ما/ سفری به دوران کودکیمان
کتاب «شازده کوچولو راهنمای ما» نوشتهی استفان گارنیه را نشر شمعدونی به چاپ رسانده است. این کتاب، سفری درونی است به سوی خویشتن، بازگشتی به ریشههای ناب انسانیت و دعوتی به بیدار کردن همان کودکی که در وجود هر بزرگسالی هنوز نفس میکشد؛ اما در میان انبوهی از دغدغهها و ترسها خاموش مانده است. گارنیه در این اثر که میتوان آن را همزمان فلسفی، شاعرانه و روانشناختی دانست، سعی میکند با الهام از دنیای آشنای شازده کوچولوی دوسنت اگزوپری، معنایی تازه به زندگی مدرن بدهد؛ زندگیای که اغلب از سادگی، تخیل و عشق الهی تهی شده و جایش را به سرعت، وظیفه و رقابت داده است. عنوان فرعی کتاب: «زندگی رؤیاییات را با بیدار کردن کودک درونت زندگی کن»، در واقع خلاصهی پیام اصلی آن است: ما برای زندگی کردن باید دوباره به یاد بیاوریم که چه زمانی رؤیا داشتیم، چه زمانی خندیدن ساده بود و چه زمانی بدون قضاوت، از دیدن یک گل یا شنیدن یک نغمه لذت میبردیم.
گارنیه در آغاز کتاب از این سخن میگوید که چگونه در کودکی همهچیز برایمان ممکن است. وقتی کودک هستیم، جهان هنوز تازه است، خالی از محدودیتهای ذهنی و سرشار از پرسشهای بیپایان؛ اما با بزرگ شدن، جامعه و نظام آموزشی ما را به سمت قالبهایی مشخص میبرد؛ قالبهایی که بهتدریج در ما ترس میکارند: ترس از اشتباه، از شکست، از قضاوت دیگران و از متفاوت بودن. در نتیجه، بسیاری از انسانها در بزرگسالی تبدیل میشوند به کسانی که بیشتر از آنکه زندگی کنند، عمل میکنند و بیشتر از آنکه ببینند، میدوند. نویسنده این وضعیت را نوعی خوابِ بیدار توصیف میکند؛ خوابی که انسان در آن به ظاهر بیدار است، اما در واقع از زندگی حقیقی فاصله گرفته است. او میگوید تنها راهِ بیداری دوباره، بازگشت به کودک درون است؛ به آن بخش از خودمان که هنوز میداند چگونه با دل ببیند.
استفان گارنیه
در سراسر کتاب، گارنیه از شازده کوچولو بهعنوان نمادی از خرد معصومانه و بصیرت کودکانه استفاده میکند. شازده کوچولو نه فیلسوفی دانشگاهی است و نه پیامبری اخلاقی، بلکه انسانی است آزاد، کنجکاو، ساده و عاشق. او جهان را نه براساس منطق خشک بلکه از راه احساس و شهود درک میکند. گارنیه معتقد است هر انسانی در درون خود یک شازده کوچولو دارد، اما اغلب آن را فراموش کرده است. در دنیای امروز که معیار ارزشگذاری، بهرهوری و سرعت است، بازگشت به کودک درون ممکن است کاری غیرعملی به نظر برسد، ولی نویسنده میگوید درست همین بازگشت است که ما را از فرسودگی نجات میدهد. او از خواننده میخواهد برای لحظهای از جریان تند زندگی فاصله بگیرد، در سکوت بنشیند و به خود اجازه دهد دوباره شگفتزده شود.
یکی از محورهای اصلی کتاب، مفهوم «آزادی از قضاوت دیگران» است. گارنیه توضیح میدهد که بسیاری از تصمیمهای ما نه از خواستِ واقعیمان بلکه از ترسِ دیده نشدن یا طرد شدن میآیند. ما نقشهایی را بازی میکنیم تا پذیرفته شویم؛ شغلهایی را انتخاب میکنیم که تحسینبرانگیزند نه الزاماً شادکننده؛ حرفهایی میزنیم که مورد تأییدند، نه صادقانهترینشان؛ اما کودک درون ما به چنین نقابهایی نیاز ندارد. او خودش است، بیپرده و بیتکلف. شازده کوچولو در سیارههای مختلف سفر میکند و در هر جا از دیدن رفتارهای عجیب بزرگسالان شگفتزده میشود: شاهی که میخواهد بر همه حکومت کند ولی درواقع تنهاست؛ تاجرِ پرمشغلهای که ستارهها را میشمارد و فراموش کرده است چرا وجود دارند. گارنیه از این استعارهها بهره میبرد تا بگوید بزرگسالانِ امروز نیز در همین دامها گرفتارند. ما مشغول جمعآوری چیزهایی شدهایم که نمیدانیم به چه کارمان میآیند و در این میان، زمان، شور و معنا را از دست دادهایم.
به باور نویسنده، بازگشت به کودک درون به معنای بیمسئولیتی یا گریز از واقعیت نیست، بلکه تلاشی است برای آشتی دادن دو بُعد از وجودمان: کودک و بالغ. بخشِ کودک، سرچشمهی الهام و تخیل است و بخش بالغ، تجلی نظم و توانِ عمل. اگر این دو با هم هماهنگ شوند، انسان میتواند هم رؤیاپرداز باشد و هم خالق؛ هم خیالپردازی کند و هم عملگرا باشد. گارنیه تأکید میکند که مشکل بسیاری از بزرگسالان این است که بخش کودک را سرکوب کردهاند و نتیجهاش زندگیای خسته و مکانیکی است. از سوی دیگر، اگر کسی تنها در کودکِ درون بماند، از واقعیت فاصله میگیرد. پس هدف، همزیستی است؛ یعنی زندگیکردن با شوق و خلاقیت کودکانه در چهارچوب آگاهی و مسئولیت بزرگسالی.
این کتاب نه فقط برای خوانندگان علاقهمند به فلسفه یا روانشناسی، بلکه برای هر انسانی است که احساس میکند چیزی در زندگیاش گم شده است؛ برای کسانی که میان شلوغی روزمره، هنوز بهدنبال سادگی میگردند. گارنیه میگوید: «جهان بیرون را نمیتوان همیشه تغییر داد، اما درون را میتوان بیدار کرد.» و این همان کاری است که کتابِ «شازده کوچولو راهنمای ما» با ملایمت و صداقت انجام میدهد ـ بیدار کردن درونیترین بخش وجود، آن بخش که هنوز میداند چگونه باید زندگی کرد، چگونه باید عشق ورزید و چگونه باید با چشمانی باز اما دلمحور، جهان را دید.
قسمتی از کتاب شازده کوچولو راهنمای ما:
شازده کوچولو به دنیای خلبانها تعلق ندارد؛ او از سیارهی دیگری آمده و این توانایی را دارد که قوانین حاکم بر دنیای ما را نادیده بگیرد. او توانایی خارقالعادهای برای رها شدن از واقعیتی دارد که او را احاطه کرده است.
دنیاهای خیالیای را که همهمان در کودکی ساخته بودیم به خاطر دارید؟ دنیایی با قلعهها، ماشینها، عروسکها، کارتنها و تکهنخها؟ چه بسیار دنیاهایی که مانند همه، من و خواهرم درحالیکه بازی میکردیم، یکییکی شکل میگرفتند و سنگ به سنگ ساخته میشدند.
دنیاهایی که طبق خواستهها و قوانین ما عمل میکردند. قوانینی که هیچوقت از تغییر و بازنگری در آنها نمیترسیدیم، صرفاً به این دلیل که داستانی را که در حال ساختنش بودیم و داشت جلوی چشم ما جان میگرفت، پیش ببریم. نیروی تخیلمان در آن دوره، بیپایان بود. دورهای که هیچچیز برایمان ممنوع نبود، همهچیز ممکن بود و ما تنها قانونگذاران دنیاهایی بودیم که خیلی هم واقعی جلوه میکردند.
همهی ما قطعاً آن احساس قدرت را در آن دوران تجربه کردهایم. دورانی که ما فرمانروا بودیم و اگر دقیقتر فکر کنیم، شاید هم خیلی قدرتمندتر از اکنون بودیم. دقیقاً مثل شازده کوچولو قادر بودیم از دنیا، محدودیتها و واقعیتهای انتزاعیاش خودمان را رها کنیم.
شازده کوچولو راهنمای ما را کاظم زینالی ترجمه کرده و کتاب حاضر در 160 صفحهی رقعی و با جلد نرم چاپ و روانهی کتابفروشیها شده است.