منظومه سرزمین بی حاصل
(تاریخ و نقد شعر آمریکایی،قرن 20م،ترجمه شده به فارسی)درباره کتاب
تی ـ اس ـ الیوت در جهان کنونی یک نام بلندآوازه و اثر منظوم او «سرزمین بیحاصل» از سرودههای مهم قرن بیستم است. در واقع شعر بلند منظومهی «سرزمین بی حاصل» به عقیدهی بسیاری از هنرشناسان، مظهر کمال سخنوری در زبان و ادبیات انگلستان قرن بیستم و نمودار بارزی از شیوهی شاعری در دورهی معاصر به شمار میرود. همین منظومه سبب شد که منتقدان ادبشناس جهان، الیوت، این شاعر برندهی جایزهی ادبی نوبل را بزرگترین شاعر انگلیسی قرن خود بدانند.
الیوت در جایی نوشته است: « …من شکسپیر را میخواندم، اما خوشم نمیآمد. تنها مسرتی که از مطالعهی شکسپیر برایم حاصل میشد این بود که دیگران تعریفم را میکردند که دارم شکسپیر میخوانم. راستش اگر اختیار در دست خودم بود ابدا لای کتاب او را باز نمیکردم. در عوض از «عمر خیام» و رباعیات او خوشم میآمد. وقتی ترجمهی فیتزجرالد را از نظر میگذراندم ناگهان رنگهای روشنی در نظرم جلوهگر میشد که هم لذت بخش بود و هم دردناک و من تحتتأثیر این اشعار شروع به سرودن رباعی کردم. رباعیاتی که خیالانگیز و غمفزا بودند.»
الیوت در جایی نوشته است: « …من شکسپیر را میخواندم، اما خوشم نمیآمد. تنها مسرتی که از مطالعهی شکسپیر برایم حاصل میشد این بود که دیگران تعریفم را میکردند که دارم شکسپیر میخوانم. راستش اگر اختیار در دست خودم بود ابدا لای کتاب او را باز نمیکردم. در عوض از «عمر خیام» و رباعیات او خوشم میآمد. وقتی ترجمهی فیتزجرالد را از نظر میگذراندم ناگهان رنگهای روشنی در نظرم جلوهگر میشد که هم لذت بخش بود و هم دردناک و من تحتتأثیر این اشعار شروع به سرودن رباعی کردم. رباعیاتی که خیالانگیز و غمفزا بودند.»
بخشی از کتاب
تابستان به شگفتیمان کشاند وقتی بر دریای اشتارنبرگر فرود آمد
با رگباری از باران، در نهالستان درنگی کردیم
و آنگاه ره سپردیم بهسوی هوفگارتن در آن دَم که خورشید نورافشان بود،
و قهوهای نوشیدیم در آنجا و به گفتوگو نشستیم ساعتی را با یکدیگر.
من بههیچوجه روسی نیستم. از لیتوانی آمدهام. آلمانی اصیل هستم.
و در آن دوران که طفل بودیم و سکنا داشتیم نزد داییزادهام دوک اعظم،
مرا نشاند بر سورتمهای و بیرونم برد،
و من هراسناک بودم و در گوشم گفت:
ماری! ماری! محکم نگاهدار خویشتن را. و ما به سراشیب اندر شدیم.
در کوهساران، آنجاست که حس میکنی از بند رستهای.
من میخوانم در بیشترین بخش شب و بهسوی جنوب میروم فصل زمستان را.
چیستند این ریشههایی که چنگ انداختهاند
و چه شاخههایی بیرون میروید از درون این زبالههای سنگی؟
با رگباری از باران، در نهالستان درنگی کردیم
و آنگاه ره سپردیم بهسوی هوفگارتن در آن دَم که خورشید نورافشان بود،
و قهوهای نوشیدیم در آنجا و به گفتوگو نشستیم ساعتی را با یکدیگر.
من بههیچوجه روسی نیستم. از لیتوانی آمدهام. آلمانی اصیل هستم.
و در آن دوران که طفل بودیم و سکنا داشتیم نزد داییزادهام دوک اعظم،
مرا نشاند بر سورتمهای و بیرونم برد،
و من هراسناک بودم و در گوشم گفت:
ماری! ماری! محکم نگاهدار خویشتن را. و ما به سراشیب اندر شدیم.
در کوهساران، آنجاست که حس میکنی از بند رستهای.
من میخوانم در بیشترین بخش شب و بهسوی جنوب میروم فصل زمستان را.
چیستند این ریشههایی که چنگ انداختهاند
و چه شاخههایی بیرون میروید از درون این زبالههای سنگی؟
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر