
میزانسن: لباس عروس
«لباس عروس» نمایشنامهای است نوشتهی نلسون رودریگز. این اثری است که تئاتر برزیل را متحول کرد. نمایشنامه داستان آلاید، دختری را روایت میکند که یک تصادف شدید با ماشین برایش اتفاق میافتد و درحالیکه در بیمارستان تحت عمل جراحی قرار میگیرد مدام تصویرهای درگیری با خواهرش بر سر مسئلهای عاطفی و یک مسئلهی جنایی در ارتباط با مادام کلسی به ذهنش هجوم میآورند. این روایت، تحت تأثیر ایدههای فروید در سه بخش روایت میشود:
واقعیت: جایی که او تحت عمل جراحی قرار میگیرد و روزنامهنگاران دربارهی تصادفش اظهارنظر میکنند.
توهم: که وارد جریان سیال ذهن میشویم.
و حافظه: که در آن مثلث عشق با لوسیا و پدرو را به یاد میآورد.
طرح نمایشنامه از تکنیکهایی همچون فلاشبک استفاده میکند که در زمانِ خلق اثر در فضای تئاتر تکنیکهایی نوآورانه به شمار میآمد.
نلسون فالکانو رودریگز (زاده 23 اوت 1912ـ درگذشته 21 دسامبر 1980) نمایشنامهنویس، روزنامهنگار و رماننویس برزیلی بود. در سال 1943، او با نمایشنامهاش با عنوانِ لباس عروسی که بهدلیل کاوش پیچیدهی روان شخصیتها و استفاده از گفتوگوهای محاورهای، اثری نو و ساختارشکن به حساب میآمد، به آغاز دورهای جدید در تئاتر برزیل کمک کرد. او به نوشتن نمایشنامههای مهم دیگر ادامه داد و امروزه بهعنوان بزرگترین نمایشنامهنویس برزیل شناخته میشود.
نلسون رودریگز در 23 اوت 1912 در رسیفه، پایتخت ایالت پرنامبوکو برزیل در خانوادهی ماریو رودریگز روزنامهنگار و همسرش ماریا استر فالکائو به دنیا آمد. در سال 1916، پس از اینکه ماریو بهدلیل انتقاد از یک سیاستمدار قدرتمند محلی دچار مشکل شد، خانواده به ریودوژانیرو نقل مکان کردند. در ریو، ماریو در زمینهی روزنامهنگاری مراتب پیشرفت را بهسرعت طی کرد و در سال 1925، روزنامهای را راهاندازی کرد که هیجانانگیز و جذاب بود. در چهارده سالگی نلسون نیز به جرگهی کار روزنامهنگاری پیوست و از ضربوشتم پلیس برای روزنامهی پدرش گزارش تهیه کرد. او در پانزده سالگی مدرسه را رها کرد و فقط شانزده سال سن داشت که برای خودش در روزنامه ستون اختصاصی داشت. بدین ترتیب بود که وضعیت اقتصادی خانوادهی رودریگز بهطور پیوسته بهبود یافت و به آنها اجازه داد از محلهی متوسط رو به پایینِ زونا نورته به محله طبقهی بالای کوپاکابانا نقل مکان کنند.
نمایشنامههای نلسون رودریگز اغلب به سه گروه تقسیم میشوند: تراژدیهای روانشناختی، اسطورهای و کاریوکا. رودریگز در تراژدیهای کاریوکایِ خود زندگی طبقهی متوسط رو به پایین ریو را بررسی کرد، جمعیتی که هرگز تا پیش از آن شایسته حضور در صحنه نبود. نمایشنامههای او از همان ابتدا تماشاگران را شوکه کرد و توجه سانسورچیها را به خود جلب کرد. رودریگز علیرغم موفقیتش بهعنوان نمایشنامهنویس، هرگز خود را منحصراً وقف تئاتر نکرد و علاوهبر روزنامهنگاری به نوشتن فیلمنامه نیز پرداخت.
قسمتی از نمایشنامهی لباس عروس نوشتهی نلسون رودریگز:
کلسی (صدا از میکروفون): پس شاید تو شوهرت رو نکشتی.
اِلید: (از میکروفون.) اما من یادمه. با یه اتو زدم وسط جمجمهاش! درست اینجا.
کلسی (از میکروفون.) گاهی این چیزها فقط خواب و رؤیاست.
اِلید: (از میکروفون. دردآلود.) یه خواب. یعنی ممکنه؟ حسابی قاتی کردم. شاید هم همهاش خیال خام بوده!
کلسی: (از میکروفون) خب، توی کلیسا چه اتفاقی افتاد؟
نور در سطح خاطره روشن میشود. کلسی و دوستپسرش آنجا هستند، لباسهایش به سیاق سال 1905 است.
اِلید: (از میکروفون.) همهاش به این فکر میکنم که دوستپسرت چقدر به پدرو شبیهه.
کلسی و پدرو روی کاناپه نشستهاند.
کلسی: (با همان لباس اما بدون کلاه.) دوست داری خرگوشهام رو توی حیاط خلوت ببینی؟
دوستپسر: (به سردی.) نه.
کلسی: (با مهربانی.) بعضیهاشون خیلی خوشگلن. (هر دو برمیخیزند. پسر به کلسی نگاه میکند و دوباره مینشیند، اینبار پشت به کلسی. کلسی میرود و دوباره بازمیگردد.)
کلسی (بیقرار و عشوهگرانه.) اوه! تو خیلی بچهای!
دوستپسر: پس نظرت اینه!
کلسی: (با بیمیلی مینشیند.) نیستی؟
دوستپسر: (با خشم زیاد.) به نظرت هستم؟
کلسی: (از روی بیحالی.) تو ازم پول گرفتی! (تحریکآمیز.) نمیخواستی ولی گرفتی.
دوستپسر: (شگفتزده.) اما تو خودت پول رو گذاشتی توی جیبم! اصرار کردی.
کلسی: فقط دارم شوخی میکنم دیوونه! چیز مهمی نبود!
دوستپسر: اگه به اینجور شوخیهات باهام ادامه بدی، یه روز...
کلسی: (به شوخی.) میزنی من رو؟
دوستپسر: (جدی.) کلسی...
کلسی: بشین اینجا.
دوستپسر: (مینشیند.) (بهآرامی.) میدونی میتونیم چی کار کنیم؟
کلسی: چی کار؟
دوستپسر: حدس بزن.
کلسی: بگو.
دوستپسر: (بهآرامی.) با هم بمیریم. (اکنون رخبهرخ یکدیگرند.) باشه؟
کلسی: (رویاوار.) تو خیلی شبیه پسر مردهی منی! چهارده سالش بود، اما خیلی رعنا و خوش قدوبالا.
دوستپسر: (خواهشکنان.) موافقی؟
کلسی: (با ملایمت.) به من نگاه کن. (کلسی مکث میکند و به پسر نگاه میکند.) دقیقاً همون چشمها! درست همونها.
تاریکی. صدای ترمز شدید، جیغ، صدای آمبولانس. نور در سطح وهم و خیال. پدرو، اِلید و لوسیا در لباسهای مراسم عروسی. یک صلیب.