میزانسن: لئونس و لنا
«لئونس و لنا» یکی از نمایشنامههای کوتاه اما عمیق گئورگ بوشنر است که در سال 1836 نوشته شد اما تا سال 1895 منتشر نشد. این اثر کمدی ـ درامی است که نمایشنامهنویس آلمانی در آن با طنز تلخ و نگاه انتقادی به مسائل اجتماعی و فلسفی میپردازد. بوشنر در این نمایشنامه، با بهرهگیری از سبک رمانتیک و طنز سیاه، مفاهیمی چون عشق، آزادی، جبرگرایی و پوچی زندگی اشرافی را بررسی میکند.
داستان حول دو شخصیت اصلی میچرخد:
1ـ پرنس لئونس ـ شاهزادهی پادشاهی پوپو که از زندگی ملالآور و بیمعنی خود خسته شده است و دائماً با سردرگمی فلسفی و بیهدفی دستوپنجه نرم میکند.
2ـ پرنسس لنا ـ شاهزادهی پادشاهی پیپی که او نیز از آیندهی ازپیشتعیینشدهاش فراری است و نمیخواهد در ازدواجی تحمیلی قرار بگیرد.
پدر لئونس، شاه پیتر، به او دستور میدهد با پرنسس لنا ازدواج کند تا اتحاد دو پادشاهی را تضمین کند. لئونس و لنا، هرکدام بهطور جداگانه از این ازدواج اجباری فرار میکنند، اما در مسیر فرار، ناخواسته در یک مهمانی روستایی با هم آشنا میشوند، بدون اینکه یکدیگر را بشناسند. آنها عاشق هم میشوند، غافل از اینکه همان دو نفری هستند که باید با هم ازدواج میکردند!
گئورگ بوشنر
درونمایههای اصلی نمایشنامه به این صورتاند:
ـ پوچی و بیمعنایی زندگی: لئونس با گفتن جملاتی مانند «زمان، مرد تنبلی است که مقابل مغازهاش مینشیند و سیگار میکشد»، نشان میدهد که زندگی برایش فاقد معناست.
ـ جبر در مقابل اختیار: هر دو شخصیت اصلی تلاش میکنند از سرنوشت فرار کنند، اما ناخواسته در دام آن میافتند.
ـ انتقاد از نظام اشرافی: بوشنر با نمایش پادشاهان و درباریانِ احمق، نظام فئودالی را به تمسخر میگیرد.
ـ عشق و آزادی: عشق لئونس و لنا تنها راه گریز از دنیای پوچشان است، اما حتی این عشق هم درنهایت به سازش با سیستم ختم میشود.
بوشنر از طنز برای نشان دادن تلخیهای زندگی استفاده میکند. گفتوگوهای لئونس و والر پر از اشارات ادبی و فلسفی است و مانند بسیاری از آثار بوشنر، این نمایشنامه نیز پایانبندی کلاسیک ندارد و بیشتر مفهومی است.
بوشنر در نوشتن این نمایشنامه، تحت تأثیر نویسندگانی مانند شکسپیر (بهویژه کمدیهای رؤیایی) و رمانتیکهای آلمانی بوده است.
این نمایشنامه بارها در تئاترهای اروپا اجرا شده و حتی از آن در اپرا نیز اقتباس شده است.
قسمتی از نمایشنامه لئونس و لنا نوشتهی گئورگ بوشنر:
تالاری باشکوه با شمعهایی سوزان. لئونس با چند خدمتکار
لئونس: تمام پنجرهها را بستهاید؟ شمعها را روشن کنید! روز را برانید. من خواهان شبم، شبی عمیق و دلپذیر. چراغها را زیر حبابهای بلورین میان خَرزهرهها قرار دهید تا همچون چشمان دختران، زیر مژههای انبوه، رؤیایی به نظر رسند. گلهای سرخ را نزدیکتر بیاورید، تا شراب بر گلبرگهایشان چون قطرات شبنم بدرخشند. موسیقی! ویولنها کجاست؟ روزتا کو؟ بیرون! همگی بیرون!
(خدمتکاران خارج میشوند. لئونس روی کاناپه دراز میکشد. روزتا در لباس زیبایی وارد میشود. صدای موسیقی از دور میآید.)
روزتا: (خرامان نزدیک میشود.) لئونس!
لئونس: روزتا!
روزتا: لئونس!
لئونس: روزتا!
روزتا: لبهایتان وارفته است.
لئونس: بهخاطر خمیازه.
روزتا: آه!
لئونس: آه، روزتا، من تکلیف وحشتناکی دارم!
روزتا: خب؟
لئونس: که هیچ کاری نکنم...
روزتا: به جز عشقورزی؟
لئونس: اینکه خود تکلیف است.
روزتا (آزرده) لئونس!
لئونس: یا حرف است...
روزتا: یا بطالت.
لئونس: مثل همیشه حق با توست. تو دختر باهوشی هستی و من هوش تو را میستایم.
تصویری از تئاتر لئونس و لنا
روزتا: پس، از فرط ملال عاشق منی؟
لئونس: نه، از عشق تو ملولم. ولی من عاشق این ملالم. همانطور که عاشق توام. شما هر دو یکی هستید. آه چه بطالت دلپذیری! من روی چشمانت به خواب میروم. همچنان که روی چشمههای جادویی، عمیق و پنهان. کلام نوازشگرت همچون موجهای نرم مرا به خواب میبرد (او را در آغوش میکشد.) بیا ملال عزیز. لبانت یادآورِ خمیازه، و گامهای تو مثل شکافهای باریکاند.
روزتا: لئونس، دوستم دارید؟
لئونس: چرا نه؟
روزتا: برای همیشه؟
لئونس: همیشه! واژهی طویلی است. حال اگر برای پنج قرن و هفت ماه عاشق تو باشم کافی است؟ البته این مدت بسیار کمتر از «همیشه» است؛ ولی مدتزمان قابل توجهی است و ما میتوانیم از این زمان برای عشق ورزیدن به همدیگر بهرهمند شویم.
روزتا: یا زمان میتواند عشق را از ما بگیرد.
لئونس: یا عشق میتواند زمان را از ما بگیرد. رقص، روزتا، رقص ـ بگذار زمان با آهنگ ضربههای پاهای ظریفت بگذرد.
روزتا: پاهایم ترجیح میدهند بیرون از زمان بگذرند. (میرقصد و آواز میخواند.)
آه پاهای خسته، چرا باید برقصی در کفشهایی چنین تابناک؟
چه بهتر که در ژرفنای تاریک زمین دراز بکشی
آه گونههای آتشین، چرا باید بسوزی در میان لذت وحشی؟
چه بهتر که شکوفه دهی، شکوفههای سفید تا شکوفههای سرخ
آه چشمان عزیز بینوا، چرا باید بدرخشی در تابش نور شمع؟
چه بهتر که بخوابی، تا زمانی که رخت بربندد تمام غمها و دردها.