میزانسن: سودای هالیوود

1 ماه پیش زمان مطالعه 5 دقیقه


نمایشنامه «سودای هالیوود» اثر نیل سایمون یکی از آثار شاخص این نمایشنامه‌نویس برجسته‌ی امریکایی است که همچون بسیاری از نوشته‌های او، آمیزه‌ای از طنز، احساسات خانوادگی و نگاه نقادانه به روابط انسانی را در خود دارد. سایمون در این نمایشنامه، همانند بسیاری از دیگر آثارش، از ترکیب موقعیت‌های کمدی با بحران‌های عاطفی بهره می‌گیرد تا تصویری چندلایه از انسان معاصر، خانواده و چالش‌های ارتباطی ارائه دهد. 
داستان نمایشنامه در کالیفرنیا، در محله‌ای نزدیک به هالیوود رخ می‌دهد. قهرمان اصلی مردی است به نام هرب تاکر؛ فیلمنامه‌نویسی میانسال که سال‌هاست درگیر تنبلی، بی‌انگیزگی و نوعی بحران میانسالی است. او سال‌ها پیش خانواده و دخترش را رها کرده و به هالیوود آمده تا رؤیاهایش را دنبال کند، اما اکنون در نقطه‌ای ایستاده که نه از آن رؤیاها خبری هست و نه از یک زندگی شخصی سرشار از معنا. هرب با دختری به نام استفی زندگی می‌کند که صبورانه تلاش می‌کند به او انگیزه بدهد، اما خودش نیز از این بی‌ثباتی خسته است.

 


بحران اصلی داستان زمانی شکل می‌گیرد که دختر نوجوان هرب، لیبی ناگهان از راه می‌رسد. او که 19 سال دارد، از بروکلین تا لس‌آنجلس آمده که پدرش را ببیند و درعین‌حال رؤیای بازیگری را دنبال کند. این دیدار پس از شانزده سال جدایی رخ می‌دهد؛ لیبی در این مدت نزد مادرش زندگی کرده و اکنون با انبوهی از پرسش‌ها، خشم‌ها و امیدها وارد زندگی پدری می‌شود که او را ترک کرده بود. ورود لیبی به خانه‌ی هرب، آغازگر زنجیره‌ای از تقابل‌ها، گفت‌وگوها و کشمکش‌هایی است که هم بار کمدی دارند و هم بار عاطفی.
ساختار نمایشنامه به‌گونه‌ای طراحی شده که بیشترین تمرکز روی رابطه پدر و دختر باشد. سایمون عمداً صحنه را محدود به فضای خانه هرب کرده و با حذف کاراکترهای اضافی، امکان می‌دهد تا تماشاگر تمام انرژی و توجهش را صرف دیالوگ‌های بین این دو کند. این محدودیت مکانی و شخصیت‌پردازی، باعث می‌شود نمایش حالتی صمیمی و متمرکز پیدا کند و همچون یک نمایش تک‌مکانی با بار گفت‌وگومحور داشته باشد. 

 


لیبی شخصیتی پرشور، جسور و بی‌پرده است؛ او با انرژی جوانی و زبانی تند و صریح وارد صحنه می‌شود و مدام پدرش را به چالش می‌کشد. او نه‌تنها به‌دنبال جبران سال‌های غیبت است، بلکه درعین‌حال از پدر می‌خواهد مسئولیت‌هایش را بپذیرد. هرب در ابتدا دربرابر این مواجهه مقاومت می‌کند، اما کم‌کم با تلنگرهای دخترش ناچار می‌شود به گذشته نگاه کند، ضعف‌هایش را بپذیرد و تلاش کند تغییری در خود ایجاد نماید.
یکی از ویژگی‌های آثار سایمون، توانایی او در نشان ‌دادن دو لایه‌ی متضاد است: لایه‌ی بیرونی طنز و لایه‌ی درونی اندوه. در نمایشنامه‌ی سودای هالیوود این ویژگی به اوج می‌رسد. تماشاگر همزمان می‌خندد و در دل خود اندوه رابطه‌ای ازهم‌گسسته را حس می‌کند. همین ویژگی است که اثر را از یک کمدی صرف جدا می‌کند و به آن کیفیتی دراماتیک و انسانی می‌بخشد.

 


موضوع مهم دیگری که در نمایشنامه برجسته است، مسئله‌ی رؤیا و واقعیت در هالیوود است. لیبی با رؤیای ستاره‌ شدن به لس‌آنجلس می‌آید، اما دربرابر پدری قرار می‌گیرد که خود در هالیوود شکست خورده و تنها با نوشتن فیلمنامه‌های درجه دو گذران می‌کند. این تضاد، نمادی از فاصله میان آرزو و واقعیت است؛ آرزویی که هم نسل جوان و هم نسل میانسال را درگیر می‌کند. سایمون در اینجا هالیوود را نه به‌عنوان سرزمین رؤیا، بلکه به‌عنوان صحنه‌ای از ناکامی و سرخوردگی ترسیم می‌کند.

سودای هالیوود

سودای هالیوود

دیدآور
افزودن به سبد خرید 175,000 تومان

قسمتی از نمایشنامه‌ی‌ سودای هالیوود نوشته‌ی نیل سایمون:  
هرب: گمون نکنم بتونم بخوابم، مگه اینکه یه چیزی رو از ذهنم بیرون کنم.
لیبی: منظورت همین الانه؟
هرب: آره، همین الان.
لیبی: باشه. موضوع چیه؟
(هرب از یخچال یک بطری آبجو برمی‌دارد)
هرب: گفتم شاید بخوای بدونی چرا مادرت رو ترک کردم.
لیبی: نه... جداً نه. یعنی به من ربطی نداره... خُب، راستش چرا. جداً دوست دارم بدونم.
(می‌نشیند. به هرب نگاه می‌کند)

 


هرب: راستش رو بخوای، چندان علاقه‌ای بهش نداشتم... البته زن خوبی بود. سخت‌کوش بود. هیچ‌وقت شکایت نمی‌کرد، حتی وقتی پول نداشتیم... اما مشکل این بود که هیچ خوش‌مشرب نبود. حسِ طنز نداشت. هیچ‌وقت نتونستم اون رو بخندونم. و این بیشتر از هر چیز دیگه‌ای آزارم می‌داد. به مهمونی که می‌رفتیم، همه رو از خنده روده‌بُر می‌کردم. اما وقتی به اون نگاه می‌کردم نه خشمی بود، نه ناراحتی. فقط عدم درک! انگار داشت یه فیلم خارجی می‌دید که زیرنویس هم نداره! اون نمی‌دونست چطور از زندگی لذت ببره. می‌دونم ریشه‌ش کجاست. وقتی آدم فقیر باشه، در دوران رکودِ اقتصادی بزرگ شه، زندگی یعنی: سختی، کار، مسئولیت. من هم مال همون طبقه بودم. ولی توی زندگیِ ما همیشه خنده بود. نه گوشت فراوونی داشتیم، نه پول زیادی. ولی شاد بودیم. پدر اون هیچ‌وقت نه سینما رفت، نه تئاتر. توی تمام عمرش فقط یک‌بار رقصید: اون هم شبِ عروسی‌ش، او هم محض رعایتِ آیین و مراسم، نه به خاطر شادی. اگر بهش کتابی می‌دادم و وسط‌های خوندن ازش لذت می‌برد، اون رو می‌ذاشت کنار! تحصیل، آره؛ سرگرمی، نه!... به‌هر‌حال چهار سالی با هم زندگی کردیم، و یه روز همون‌طور که نشسته بودم و سوپِ جو و قارچش رو می‌خوردم، که اتفاقاً خیلی هم خوش‌مزه بود، به خودم گفتم که دیگه نمی‌خوام. نه فقط سوپ رو، بلکه این زندگی رو. این شد که رفتم تو اتاق، چمدونم رو بستم و گفتم: «بلانش، فکر کنم باید برم، فکر هم نکنم دیگه برگردم.» و خدا شاهده لیبی، اگه اون لحظه می‌خندید می‌موندم. 

0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید
کالاهای مرتبط