
میزانسن: تله مرگ
نمایشنامهی «تلهی مرگ» اثر آیرا لوین، یکی از درخشانترین آثار تئاتری در ژانر تریلر روانشناختی و معمایی است که با ترکیب مهارتآمیز دلهره، طنز و پیچشهای داستانی متعدد، موفق به کسب شهرتی جهانی شده است. این نمایشنامه، که در سال 1978، روی صحنه رفت، بهسرعت در برادوی درخشید و با استقبال منتقدان و تماشاگران مواجه شد. «تلهی مرگ» از همان ابتدا اثری خلاقانه و نوآورانه در بازی با مفاهیم تئاتری تلقی شد؛ نمایشی دربارهی خود تئاتر، دربارهی نوشتن نمایشنامه، دربارهی خیانت، طمع، قتل و دروغ. آیرا لوین، که پیشتر با رمانهای موفقی چون «بچه رزمری» شناخته شده بود، در این اثر نیز همان تبحر در خلق تعلیق و پیشبینیناپذیری را به نمایش گذاشت.
در مرکز روایت، نمایشنامهنویسی به نام سیدنی بروز قرار دارد؛ مردی میانسال که زمانی در حرفهاش بسیار موفق بوده اما اکنون دوران رکود و افول را پشت سر میگذارد. او سالهاست که اثر موفقی منتشر نکرده و در حسرت شکوه گذشتهی خود به سر میبرد. سیدنی در خانهای بزرگ و مجلل در ایالت کنتیکت به همراه همسرش مایرا زندگی میکند. در همان آغاز نمایش، سیدنی نسخهای از یک نمایشنامه به نام «تلهی مرگ» را از شاگرد جوان و خوشآتیهاش کلیفورد اندرسن دریافت میکند. این نمایشنامه اثری بینقص است: ساختاری محکم، داستانی پیچیده، تعلیقی هیجانانگیز و پتانسیل بالای موفقیت در برادوی. همین موضوع زمینهساز موقعیتی میشود که چرخ داستان بر آن استوار میگردد: آیا سیدنی برای بازگشت به دوران طلایی خود حاضر است به قتل دست بزند؟
آیرا لوین
ایدهی اولیهی نمایشنامه از دل این پرسش بیرون میآید: «تا کجا میتوان برای رسیدن به موفقیت پیش رفت؟» سیدنی به مایرا اعتراف میکند که وسوسه شده تا کلیفورد را به خانه دعوت کرده و او را بکشد و نمایشنامهاش را به نام خود منتشر کند. در ابتدا این اعتراف بیشتر شبیه شوخی به نظر میرسد؛ اما وقتی کلیفورد وارد صحنه میشود، بازی دلهرهآور آغاز میگردد. آیرا لوین، با مهارتی کمنظیر، مخاطب را وارد دنیایی از پیچشهای داستانی میکند که در آن بهسختی میتوان تشخیص داد چه کسی قربانی است و چه کسی شکارچی. این نمایشنامه با شکستن چهارمین دیوار، یعنی مرز میان تئاتر و واقعیت، تماشاگر را به بازی میگیرد. همانطور که شخصیتها دربارهی نوشتن یک نمایشنامهی معمایی با یک قتل در آن بحث میکنند، خود نمایش همان ویژگیها را بازتاب میدهد و به نوعی تماشاگر را همزمان هم در جایگاه ناظر و هم در جایگاه قربانی قرار میدهد.
یکی از شاخصترین ویژگیهای «تلهی مرگ»، استفاده از طنز در دل موقعیتهای ترسناک و معمایی است. طنز سیاه، واکنشهای هوشمندانهی شخصیتها و حتی بازیهای کلامی در میان گفتوگوهای مرگبار، همگی باعث میشوند تا مخاطب دائماً بین خنده و هراس در نوسان باشد. در کنار سیدنی و کلیفورد، شخصیتهایی چون مایرا و هلگا تن دورپ، پیشگو و همسایهی عجیب خانواده، نقشهایی فرعی اما تأثیرگذار در پیشبرد داستان دارند. هلگا با تواناییهای عجیب در حس کردن انرژیهای منفی و پیشبینی وقایع، نوعی عنصر غیرمنطقی و ماورایی به داستان میافزایدکه به تعلیق آن دامن میزند و گهگاه با طنازی، فضای سنگین نمایش را سبک میکند. آیرا لوین از این شخصیت برای تقویت لایههای روانی داستان بهره میبرد، بیآنکه بهطور کامل وارد قلمروی فانتزی شود. حضور هلگا نوعی هشدار دائم برای سیدنی است؛ مانند سایهای از وجدان یا ترسی ناآگاه که بر دوش او سنگینی میکند.
از نظر روانشناختی، نمایشنامه بهطور عمیق به کنشهای درونی شخصیتها میپردازد. حسادت، ناکامی، ترس از شکست و میل به جاودانگی از طریق اثر هنری، همه در شخصیت سیدنی تجسم یافتهاند. او نویسندهای است که از فراموش شدن وحشت دارد و حاضر است برای جلوگیری از آن، به دروغ، قتل و خیانت متوسل شود. در سوی دیگر، کلیفورد نیز بازتابی از همان تمایلات است، با این تفاوت که او جوانتر، باهوشتر و بیرحمتر است. این دو شخصیت، به نوعی دو روی یک سکهاند: گذشته و آینده، تجربه و طراوت، فروپاشی و صعود. این تقابل هم مضمون اصلی نمایشنامه را شکل میدهد و هم انرژی دراماتیک آن را تأمین میکند.
نمایشنامهی «تلهی مرگ»، پس از موفقیت در تئاتر، در سال 1982 به فیلمی سینمایی با بازی کریستوفر ریو و مایکل کین تبدیل شد که باز هم با استقبال مواجه گردید. اقتباس سینمایی گرچه جذاب بود، اما به باور بسیاری از منتقدان، هیچگاه نتوانست آن پیچیدگی و درگیری ذهنی اجرای زندهی نمایش را بازآفرینی کند. جذابیت اصلی «تلهی مرگ»، در حضور زندهی بازیگران، در نگاهها، مکثها و واکنشهای لحظهای است که بر صحنه، بیواسطه به مخاطب منتقل میشود. تماشاگر در هر لحظه، با چشمانی پر از تردید، در پی کشف حقیقتی است که مدام تغییر چهره میدهد.
آیرا لوین در «تلهی مرگ» نشان میدهد که چگونه میتوان با بهرهگیری از ابزارهای سادهی تئاتری، دنیایی پیچیده و چندلایه خلق کرد. او در عین سادگی روایت، پیچیدگیهای روانشناختی و فلسفی را در لایههای زیرین اثر مینشاند. «تلهی مرگ» فقط سرگرمکننده نیست، بلکه تأملبرانگیز نیز هست و در آن، فقط داستان قتل و فریب را نمیبینیم، بلکه پرسشهایی بنیادین دربارهی هنر، خلاقیت، اخلاق و قدرت را نیز تجربه میکنیم.
قسمتی از نمایشنامه تلهی مرگ نوشتهی آیرا لوین:
هلگا: آقای برول هست خانه؟ من هلگا تن دورپم.
کلیفورد: بفرمایید تو آقای برول الان نیست ولی میاد.
هلگا: (وارد میشود بارانی به تن و روسری به سر دارد) از داخل جنگل آمدم. راه را کوتاهتر میکند.
کلیفورد: (معذب) چه خوب!
هلگا: شما...؟
کلیفورد: منشیاش هستم. کلیفورد آندرسن.
هلگا: منم هلگا تن دورپ پیشگو و روانبین.
کلیفورد: از ملاقاتتون خوشوقتم آقای برول تعریفتون کرده برام. میگفت شما فوت همسرشون رو پیشگویی کردین.
هلگا: (وارد سالن مطالعه میشود. چراغقوهاش را داخل جیبش میگذارد) یا... یا... خیلی درد بود... خیلی رنج... دقیقاً همینجا (به سینهاش میکوبد) خیلی غمناک بود. چه بانوی نیکی... اینجا... (مکث) خوب هست آقای برول؟
کلیفورد: بله، رفته بیرون شام بخوره برای اولین مرتبه بعد از... اون ماجرا. گفت تا ساعت ده برمیگرده. الان ده و ربعه. الاناست که پیداش بشه.
هلگا: توفان بزرگ در راه است! بسیار باران و باد برق و رعد. درختان سقوط خواهند کرد.
کلیفورد: مطمئنید؟
هلگا: یا... رادیو گفت. آمدم از شما شمع قرض بگیرم. در خانه نداشت. شما داشت؟
کلیفورد: نمیدونم. ندیدم. باید بگردم ببینم داریم. چرا نمیشینید؟
(کلیفورد به سمت راهرو میرود. هلگا میخواهد روی صندلی بنشیند اما منصرف میشود. انگشت اشارهاش را به سوی کلیفورد میگیرد.)
هلگا: شما چکمه به پا داشت. (کلیفورد مکث میکند و برمیگردد)
کلیفورد: (خشک و سرد) همه این روزا چکمه میپوشن.
هلگا: شما مدت زیاد هست منشی آقای برول؟
کلیفورد: نه سه هفته است. درست بعد از فوت خانم مرحومشون. (هلگا نگران از او رو بر میگرداند) خب فکر کنم من باید... (صدای باز شدن در ورودی خانه و ورود سیدنی. چراغ بیرون را خاموش و چراغ راهرو را روشن میکند.)
مشاهده آثار آیرا لوین