
معرفی کتاب: گفتا که خراب اولی
«گفتا که خراب اولی» عنوان رمان کوتاهی است از مارگریت دوراس. دوراس یکی از چهرههای شاخص ادبیات قرن بیستم فرانسه است که آثارش در مرز میان رمان، نمایشنامه و سینما حرکت میکنند. او همواره با زبانی موجز، فضایی مینیمالیستی و تمرکز بر روانشناسی شخصیتها شناخته میشود. رمان «گفتا که خراب اولی» که نخستین بار در سال 1969 منتشر شد، ازجمله متونی است که بیش از آنکه یک روایت خطی و کلاسیک ارائه دهد، تجربهای ادبی ـ فلسفی برای مخاطب میآفریند.
رمان در فضایی بسته و محدود رخ میدهد: مهمانسرایی در مکانی دورافتاده که بیشتر به یک آسایشگاه یا مکان مراقبتی شباهت دارد. چهار شخصیت اصلی رمان ـ ماکس تور، اشتین، الیزابت و آلیسا ـ در این مکان بهطور اتفاقی یا از سر تقدیر گرد هم آمدهاند. حضور این چهار نفر، به همراه اشاراتی گذرا به کارکنان یا افراد فرعی، تمام جهان روایت را میسازد. ساختار اثر بهشدت مبتنی بر گفتوگوست. شخصیتها اغلب در حال صحبت کردناند، اما این صحبتها نه توضیحدهندهی گذشته و آینده است و نه در خدمت پیشبرد پیرنگ، بلکه بیشتر همچون قطعاتی پراکنده از افکار و احساسات عمل میکنند.
دوراس با این تکنیک، رمان را به اثری شبیه نمایشنامه تبدیل میکند. دیالوگها گاه کوتاه و کوبندهاند، گاه طولانی و هذیانی. در این میان، سکوتها و مکثها نیز اهمیت دارند و به همان اندازه که گفتهها معناآفریناند، ناگفتهها نیز بار معنایی سنگینی به دوش میکشند.
کلیدواژهی اصلی رمان همان چیزی است که در عنوان آن آمده است: «خراب کردن.» نابودی در این اثر نه صرفاً به معنای تخریب بیرونی، بلکه بیشتر به معنای نوعی ضرورت وجودی است؛ ضرورتی برای رهایی از قیدوبندها، برای شکستن مرزها و حتی برای یافتن معنایی تازه در هستی.
مارگریت دوراس
مارگریت دوراس با این رمان، درواقع بازتابی از فضای سیاسی و اجتماعی دههی شصت میلادی فرانسه را نیز به نمایش میگذارد؛ دورهای که جنبشهای دانشجویی، تردید نسبت به ارزشهای سنتی و پرسش از قدرت و آزادی در اوج خود بودند. از این منظر، «گفتا که خراب اولی» متنی است که بهنوعی با فضای پستمدرن همصدا میشود: نفی روایتهای کلان، شکستن ساختارهای تثبیتشده و جستوجوی معنایی تازه در میان ویرانهها.
یکی از پرسشهای اساسی دربرابر این رمان، این است که چرا نابودی چنین جایگاهی مرکزی دارد؟ دوراس در این اثر نابودی را نه پایان، بلکه آغاز میبیند. ویران کردن، به معنای پاک کردن و زمینهسازی برای چیزی تازه است. درست مانند آنچه در بسیاری از جنبشهای هنری و فکری قرن بیستم دیده میشود: میل به شکستن سنتها برای آفرینش زبانی نو.
شخصیتهای رمان در گفتوگوهایشان بارها بهنوعی ضرورت ویرانی اشاره میکنند. این نابودی، گاه رنگی روانشناختی دارد: نابود کردن چهرههای دروغین و نقابهایی که جامعه بر فرد تحمیل کرده است. گاه رنگی فلسفی دارد: نابودی بهعنوان تنها راه برای دستیابی به آزادی حقیقی و گاه حتی رنگی سیاسی: نابودی نظامهای کهنه و سرکوبگر.
همچنین گذر زمان نشان داد که این اثر، یکی از نمونههای شاخص سبک دوراس و از آثار مهم جریان رمان نو و ادبیات تجربی فرانسه است.

گفتا که خراب اولی (همراه گفت و گوی دوراس با ژاک ریوت و ژان ناربونی)
اخترانقسمتی از کتاب گفتا که خراب اولی نوشته مارگریت دوراس:
ـ چه هوای سنگینی. راستی، ساعت چند است؟
آلیسا به اشاره میفهماند که نمیداند.
هر دو ساکت میمانند.
ماکس تُر: «دو سال پیش بود که شبی آلیسا آمد پیشم. هجده ساله بود.»
اشتین آرام میگوید: «در اتاق... در اتاق، آلیسا دیگر بیسنوسال است.»
آلیسا: «خیلی دل به این بچه بسته بودید؟»
الیزابت آلیونپس از کمی تردید میگوید: «بله، گمان میکنم. این موضوع هیچوقت برایم مطرح نشد.»
اشتین: «آلیسا فقط به نظریه «رُزانفلد» معتقد است، میدانستید؟»
ماکس تُر: «بله، شما هم لابد همینطور؟»
اشتین: «بله، من هم اخیراً با این نظریه آشنا شدم.»
الیزابت آلیون: «درواقع شوهرم او را بیشتر دوست داشت... شوهرم یک بچهی دیگر دلش میخواست. من خیلی نگران بودم که مبادا دچار سرخوردگی شود. متوجه هستید که... از اینجور نگرانیها داشتم... اینکه مبادا بهخاطر بچه مرا ترک کند... البته درست نیست دراینباره چیزی بگویم. توصیهی دکتر این بود که به این موضوع فکر نکنم.»
آلیسا: «همین کار را هم میکنید؟»
ـ بله، چطور مگر؟
الیزابت نگاه پرسشآمیزی دارد. آلیسا صبر میکند، بعد با ملایمت میگوید:
ـ شما میتوانید بدون توجه به گفتهی کسی به میل خودتان رفتار کنید.
الیزابت آلیون لبخند میزند، میگوید:
ـ میلی به این کار ندارم.
ـ میل دارید بیایید جنگل؟
ناگهان نوعی ترس در نگاه الیزابت آلیون آشکار میشود.