معرفی کتاب: کاربر ناشناس
رمان «کاربر ناشناس» نوشتهی میوکی میابه اثری است تأملبرانگیز، روانشناسانه و درعینحال پلیسی که در مرز میان دنیای واقعی و مجازی، مرز میان هویت حقیقی و دروغین انسانها را به چالش میکشد. این کتاب، یکی از مهمترین آثار ادبیات معاصر ژاپن در حوزهی جنایت و جامعهشناسی به شمار میرود و توانسته تصویری عمیق از تأثیر فناوری، انزوا و فروپاشی روابط انسانی بر روان انسان مدرن ارائه دهد. میابه در این رمان با نثری ساده اما چندلایه، نهتنها معمای قتلی مرموز را پیش روی خواننده میگذارد، بلکه سؤالات بنیادینی دربارهی خود، حقیقت، درک متقابل و روابط خانوادگی مطرح میکند.
داستان با کشف جنازهی مردی میانسال در یک پارک آغاز میشود. پلیس خیلی زود متوجه میشود که قربانی ریوجی میاموتو، یک کارمند معمولی بوده که زندگی آرامی در ظاهر داشته، اما با دنیایی پنهان در اینترنت درگیر بوده است. او در یکی از چترومهای اینترنتی نقش پدری مجازی را برای گروهی از کاربران ایفا میکرده که هریک در این فضای آنلاین، برای خود هویت و نقشی خیالی برگزیدهاند. این گروه، خود را «خانوادهی سایه» مینامند ـ خانوادهای که اعضایش در دنیای واقعی هیچ پیوند خونی یا عاطفی با یکدیگر ندارند، اما در جهان مجازی برای هم نقشهایی مانند پدر، مادر، دختر و پسر بازی میکنند.
میوکی میابه
با پیشرفت تحقیقات، پلیس درمییابد که یکی از اعضای این خانوادهی مجازی ممکن است قاتل ریوجی باشد. از اینجا داستان وارد مرحلهای روانشناختی و فلسفی میشود: جستوجوی پلیس برای کشف قاتل در واقع جستوجویی است برای درک معنای هویت. میابه از این بستر پلیسی برای بررسی روان انسان معاصر استفاده میکند؛ انسانی که در جامعهی مدرن ژاپن، زیر فشار انزوا، کار، رقابت و بیاعتمادی، به سمت پناهگاههایی چون اینترنت گریخته است تا در نقابی تازه، احساس وجود کند.
میابه در رمان «کاربر ناشناس»، از تکنیکی چندصدایی بهره میگیرد. روایت در بخشهایی از زبان پلیسها، در بخشهایی از زاویهی دید شخصیتهای درگیر با پرونده و گاه از منظر کاربران اینترنتی روایت میشود. این چندلایگی باعث میشود که حقیقت نه به شکل خطی و ساده، بلکه بهصورت تدریجی و چندوجهی آشکار شود.
هریک از اعضای خانوادهی سایه، گذشته و انگیزههای خاص خود را دارد. مثلاً دختر خانواده، دختری تنهاست که در خانهای پر از خشونت بزرگ شده و در دنیای مجازی بهدنبال محبت پدرانهای میگردد. مادر خانواده زنی است که از ازدواجش ناامید شده. در فضای آنلاین هویتی تازه میسازد تا احساس کند هنوز دیده میشود. این افراد در ظاهر با هم رابطهای صمیمی دارند، اما در عمق ماجرا، همه از یکدیگر پنهان میشوند.
در کنار اینها، کارآگاه کوساکا که مسئول پرونده است، به نوعی آینهی دیگر شخصیتهاست. او نیز با گذشتهای پر از زخم و گسستهای خانوادگی دستوپنجه نرم میکند. تلاش او برای کشف قاتل، به نوعی بازتاب تلاشش برای فهمیدن خودش است. این همزمانی بین جستوجوی جرم و جستوجوی معنا، از ویژگیهای اصلی قلم میابه است.
شخصیتهای میابه، خاکستری و پیچیدهاند. هیچکدام کاملاً بیگناه یا شرور نیستند. قربانی، همانقدر گناهکار است که مظنون. «کاربر ناشناس» درواقع نمایندهی جامعهای است که در آن هرکس نقشی برعهده دارد، اما هیچکس واقعاً خودش نیست. کارآگاه کوساکا نیز از مهمترین شخصیتهای زن کارآگاه در ادبیات ژاپن است. او برخلاف قهرمانان مردِ سرد و منطقی، شخصیتی انسانی و آسیبپذیر دارد. شکهای درونی، همدلی با قربانیان و نگاه فلسفیاش به جرم، او را به کارآگاهی متفاوت بدل میکند. میابه از خلال او، نگاه زنانهای به پدیدهی خشونت و دروغ اجتماعی عرضه میکند.
میابه در «کاربر ناشناس» تصویری بیرحمانه از جامعهی شهری ژاپن در آستانهی قرن بیستویکم ارائه میدهد. جامعهای که در آن روابط انسانی با کار، مصرفگرایی و فناوری جایگزین شده است. رمان پر از صحنههایی است که نشان میدهد افراد چگونه به جای گفتوگو با همسر یا فرزند، ساعتها با غریبههایی در اینترنت چت میکنند.
او این وضعیت را نه بهعنوان فاجعهای تکنولوژیک، بلکه بهعنوان نشانهای از بحران عاطفی و فرهنگی میبیند. درواقع، خانوادهی سایه، سایهای است از جامعهی واقعی که در آن همه دروغ میگویند، نقاب میزنند و از حقیقت فرار میکنند.
قسمتی از کتاب کاربر ناشناس نوشتهی میوکی میابه:
وقتی کازومی توکورودا قدم به ادارهی پلیس شیبویا گذاشت، چشمش به چند مرد افتاد که در سالن انتظار ایستاده بودند و با کنجکاوی نگاهش میکردند؛ سرهایشان طوری همزمان به سمت او چرخیده بود که گویی همه با یک نخ کشیده شده باشند. کازومی نادیدهشان گرفت، نه به این دلیل که ترس یا عصبانیت جلوی تمرکز و دیدش را گرفته بود، بلکه با این کار میخواست پیام واضحی به آنها بدهد به این معنی که حق ندارند به او خیره شوند.
هاروئه توکورودا در وضعیتی کاملاً متضاد با اعتمادبهنفس دخترش قرار داشت و ظاهراً ترسیده بود. با نگاه، دور تا دور سالن را کاوید و یکایک در چشم همه نگاه کرد، انگار لازم میدانست علت حضورشان را در چنین مکانی توضیح دهد. ترحمانگیز و رقتبار به نظر میرسید.
طرز لباس پوشیدن مادر و دختر از زمین تا آسمان با هم فرق داشت. هاروئه کتوشلواری پشمی و زغالیرنگ به تن داشت، کیف مشکی سادهای در دست گرفته و کفشهایی متناسب با کیف و لباسش پوشیده بود. به جز حلقهی ازدواجش زیورآلات دیگری نداشت. کازمی اما بلوزی آستین کوتاه و دامنی که در بیست سانتیمتری بالای زانو قرار میگرفت، پوشیده بود و کفش راحتی به پا داشت. دامنش مشکی و درخشان بود و روی بلوزش اشکال هندسی سیاه و سفیدی به چشم میخورد. صلیبی نقرهای با زنجیری ظریف از گردنش آویزان بود. موهای خرماییِ رنگشدهاش را که تا سر شانهاش میرسید، پشت یک گوشش زده بود و گوشوارهی طلایی ظریفی روی گوشش میدرخشید.