
معرفی کتاب: مضطرب
«مضطرب» با زیرعنوانِ بهرهگیری از مغز برای فهم و درمان ترس و اضطراب کتابی است نوشتهی جوزف لهدو که انتشارات بینش نو آن را به چاپ رسانده است. «مضطرب» دربارهی پدیدهای است که برای ما آدمیان بسیار آشناست: ترس و همزادِ آن اضطراب. نویسندهی اثر، جوزف لهدو، بیش از سه دهه است که مشغول مطالعات آزمایشگاهی در مورد ترس و اضطراب است و در این اثر روایتی از آنچه را در این سالها به دست آورده ارائه کرده است. او روایتش را از مطالعات حیوانی در آزمایشگاههای علوم اعصاب شروع میکند و با راهبردها و تکنیکهای درمان اضطراب به پایان میرساند. لهدو ابتدا به استفادهی غیردقیق از اصطلاح ترس و اضطراب اشاره میکند، سپس چهارچوب مفهومی جدیدی پیشنهاد میدهد که براساس آن، باید بین تشخیص خطر و اضطراب یا ترس تفکیک قائل شد.
اضطراب یا ترس پدیدهای است که آگاهانه تجربه میشود، اما تشخیص خطر الزاماً نیاز به این تجربهی هشیار ندارد. همهی موجودات، حتی آنها که فاقد سیستم عصبی هستند، سازوکارهایی برای تشخیص خطر و مقابله با آن دارند. فعال شدن سازوکار تشخیص خطر معمولاً به رفتارهایی میانجامد که شباهت زیادی با رفتارهای ناشی از ترس در انسان دارد و همین موجب شده است که از اصطلاح ترس برای توصیف هر دو سازوکار استفاده شود. از نظر لهدو نباید این دو را یکی دانست. رفتار در خود خزیدن، فرار کردن یا میخکوب شدن حیوان هنگام مواجهه با خطر، نمونههایی از رفتارهای مرتبط با تشخیص خطر هستند؛ اما بروز این رفتارها الزاماً به این معنی نیست که حیوان ترسی شبیه ما را تجربه میکند. هیجان و ازجمله هیجان ترس، آنگونه که در این اثر توضیح داده میشود، تجربهای هشیار است. این تجربه با دخالت فرایندهای شناختی سطح بالا ساخته میشود. اگر با این رویکرد موافق باشید، دیگر نمیتوانید از اصطلاح ترس برای توصیف رفتارهایی استفاده کنید که فاقد پردازشهای شناختی سطح بالا یا تجربهی هشیارند.
بخش مهمی از کتاب به نقد رویکردهای عرفانی و داروینی از هیجان اختصاص دارد ـ رویکردهایی که نگاهی ذاتگرایانه به هیجانها دارند و آنها را همچون مقولههایی مجزا و از پیش شکل گرفته در نظر میگیرند. لهدو رویکرد دیگری را معرفی میکند که در زمرهی رویکردهای شناختی و برساختی به هیجانها قرار میگیرد. در این دیدگاه، که نزدیک به دیدگاه لیزا فلدمن برت است، هیجانات حالاتی هستند که با کمک فرایندهای عالی شناختی ساخته میشوند. فصول میانی کتاب به برخی از این فرایندهای شناختی اختصاص دارد ـ فرایندهایی مانند حافظه و بهویژه هشیاری که نقشی مهم در شکلگیری ترس و اضطراب در انسان دارند. باتوجه به اهمیت هشیاری در شکلگیری هیجانات، در این فصول برخی رویکردهای فلسفی و علمی مرتبط با هشیاری و بهویژه رویکرد تفکر مرتبهی بالای روزنتال بررسی شده است. باتوجه به سهم قابلتوجه مطالب مربوط به هشیاری، کتاب «مضطرب» برای کسانی که به موضوع هشیاری علاقهمند هستند هم میتواند مفید باشد.
قسمتی از کتاب مضطرب نوشتهی جوزف لهدو:
فیلسوفان علاقهمند به هشیاری تا همین اواخر توجه چندانی به مغز نداشتند. حتی کسانی که به توضیحات فیزیکالیستها از هشیاری استناد کردهاند، لزوماً اعتقاد ندارند که حقایق مربوط به عملکرد مغز میتواند کمکی در این زمینه بکند. مثلاً براساس استدلال مکتب فلسفی کارکردگرایی، تلاش برای درک هشیاری براساس مغز، مانند این است که برای درک چگونگی توانایی یک رایانه برای شطرنج بازیکردن، اجزای الکترونیکی آن را تجزیهوتحلیل کنید. این عملکرد (بازی شطرنج) بهوسیلهی نرمافزاری که روی رایانه اجرا میشود امکانپذیر شده است و اگر دقیقتر بگوییم خود سختافزار آن را تعیین نکرده است. یک برنامهی شطرنج خاص میتواند روی انواع مختلف سختافزارهای رایانهای اجرا شود. بنابراین، در این دیدگاه کارکردگرایی سنتی، هشیاری یک رویداد فیزیکی است که به مغز بستگی دارد؛ اما نورونها، سیناپسها، پتانسیلهای عمل و انتقالدهندههای عصبی نمیتوانند نحوهی بهوجودآمدن تجربهی هشیار را توضیح دهند. در مقابل، فیلسوفان فیزیکالیستِ امروزه اعتقاد بیشتری به این دارند که پژوهش روی مغز میتواند شواهد مفیدی برای آزمون نظریههای فلسفی ارائه دهد.
بساری از مباحث مربوط به چگونگی امکان ایجاد هشیاری توسط مغز (مانند خودِ بحث هشیاری) بر هشیاری بصری متمرکزند. این تأکید نمایانگر این است که تحقیقات در زمینهی سیستم دیداری یکی از پیشرفتهترین زمینههای علوم اعصاب است.
بیشتر مباحث هشیاری دربرگیرندهی فرایندهای شناختی مبتنی بر قشر جدید مغز است.
ما میدانیم که دیدن مستلزم این است که شبکیهی انرژی الکترومغناطیسی (نور) دریافت کند و نورونهای آن تکانههای عصبیای تولید کنند که نمایانگر محرکها در دنیای دیداری خارجی است. این تکانهها به مناطق دیداری تالاموس منتقل میشوند که یک ایستگاه در مسیر زیرقشری است. مناطق دیداری تالاموس سیگنالها را پردازش میکند و نتایج را به قشر بینایی میفرستد. مدارها در اولین مرحله از قشر بینایی (قشر بینایی اولیه) بازنمایی اولیهای از محرکها، بهصورت خطوط، زاویهها، مرزها، میزان درخشندگی، و رنگ ایجاد میکنند. سپس این بازنماییها در مراحل بعدی پردازش دیداری قشری (نواحی ثانویه و سوم قشر بینایی) برای ایجاد اطلاعات مربوط به شکل و حرکت محرکها به روشهای پیچیدهای با هم ترکیب میشوند. سپس ما از این بازنماییها در اقدامات رفتاری و افکارمان استفاده میکنیم. شناسایی این مراحل پردازش بصری و درک عملکرد آنها بخشی از، به اصطلاح، مسئلهی آسان است. سؤال سختتر این است که چگونه مغز فرد این بازنماییهای عصبی را هشیارانه همچون اشیا و صحنههای موجود در جهان تجربه میکند.