
معرفی کتاب: مدار زنده
«مدار زنده» با زیرعنوانِ ماجرای پشتپردهی مغزِ همیشه در حال تغییر، کتابی است نوشتهی دیوید ایگلمن که نشر برج آن را به چاپ رسانده است. دیوید ایگلمن عصبشناس دانشگاه استنفورد است و این کتاب در اواخر سال 2020 نامزد جایزهی پولیتزر شد. در یادداشتی، کرکوس این کتاب را بهعنوان «علم عامهپسند برجسته» توصیف میکند، درحالیکه مجلهی نیو ساینتیست نوشت که «ایگلمن موضوع را بهگونهای زنده میکند که قبلاً ندیده بودم نویسندگان دیگر به آن دست پیدا کنند.» همچنین وال استریت ژورنال در مورد این کتاب نوشت که «از زمان درگذشت ایزاک آسیموف، ما دانشمند برجستهای نداشتهایم که ایدههای خود را در چنین حالتهای متنوعی درگیر کند، مثلاً اگر کتابی بهقلم الیور ساکس و ویلیام گیبسون، که در جلوی کارل سیگان نشستهاند نوشته میشد، احتمالاً چنین چیزی میشد.»
نویسنده در اینجا تصویری آشکار از مغز انسان براساس جدیدترین اکتشافات علمی درمورد چگونگی سازگاری بیوقفه، بازآفرینی و فرمولبندی راههای جدید برای درک دنیایی که در آن زندگی میکنیم ارائه میدهد.
اثر ایگلمن دههها از مهمترین تحقیقات درمورد عملکرد مغز را پوشش میدهد و اکتشافات جدیدی از تحقیقات خود ارائه میدهد:
ـ چرا هر شب خواب میبینیم و این خوابها چه ارتباطی با چرخش زمین دارد؟
ـ مغز چطور از خاطرهها تصویرهایی ماندگار برای خودش میسازد؟
ـ حافظه چیست؟
و...
فرض کنید بچهای هست که بدترین حالت صرع را دارد؛ مثلاً هر 20 دقیقه تشنج میکند. دکتر میگوید تنها درمان نیمکره کتومی است که به معنی برداشتن نیمی از مغز بچه است. فکر میکنید بعد از عمل چه اتفاقی میافتد؟ بچه چطور خواهد شد؟
احتمالاً میگویید: «خب، بچه توانایی خود را در راه رفتن، صحبت کردن و انجام بسیاری از کارها از دست میدهد.» درست میگویید ـ اما فقط برای چند ماه؛ زیرا اتفاقی که درواقع برای متیو افتاد این بود که با توانبخشی فشرده، نیمهی باقیماندهی مغز او خود را برای تصاحب عملکردهای ازدسترفتهی نیمهی دیگر وفق داد و حالا، وقتی متیو در یک رستوران به شما سرویس میدهد، نمیتوانید او را از یک فرد معمولی متمایز کنید!
مدار زنده اصطلاح جذابی است که دیوید ایگلمن برای توصیف توانایی معجزهآسای مغز برای انطباق هماهنگ با محیط خود و درک جهان ابداع کرده است. ایگلمن با نثر سیال و قیاسهای شفاف، عملکرد قشر مغز را بهعنوان یک ماشین محاسباتی عمومی توضیح میدهد که میتواند هر نوع ورودی را از حسگرهای محیطی بگیرد و آن را به معنی تبدیل کند.
دیوید ایگلمن سال 1971 در شهر البوکرکی، نیومکزیکو به دنیا آمد. او تحصیلاتش را در رشتهی ادبیات انگلیسی در دانشگاه رایس ادامه داد و سپس به تخصص علوم اعصاب جذب شد. ایگلمن مدرک دکتری خود را در زمینهی علوم اعصاب از کالج پزشکی بیلور دریافت کرد. علاقهی او به ترکیب علم با هنر و ادبیات، از دوران تحصیلش شکل گرفت و بعدها هم این علاقه به شکل عملی در آثار و تحقیقاتش مشهود است.
ایگلمن بیشتر بهخاطر پژوهشهایش در زمینهی انعطافپذیری مغز، ادراک زمان و چگونگی تأثیر تجارب انسانی بر ساختار عصبی شناخته میشود. او علاوهبر فعالیتهای علمی، نویسندهای پرکار است که به نوشتن دربارهی علوم اعصاب و ارتباط آن با زندگی روزمره میپردازد.
ایگلمن همچنین میزبان مجموعهی مستند مغز با دیوید ایگلمن بوده و برنامههای متعددی در زمینهی ترکیب علم و هنر ساخته است. او اکنون استاد علوم اعصاب در دانشگاه استنفورد است و به پژوهش و نگارش در این حوزه ادامه میدهد.
قسمتی از کتاب مدار زنده نوشتهی دیوید ایگلمن:
زمانیکه به قشر مغز نگاه میکنید و چینوشکنهایش را بادقت از نظر میگذرانید، همه جای آن کموبیش یک شکل به نظر میرسد؛ اما وقتی از مغز تصویربرداری میکنیم یا الکترودهای کوچکی را در بافت ژلهمانندش فرو میکنیم، درمییابیم انواع مختلف اطلاعات در مناطق مختلف نهفته است. این تفاوتها به دانشمندان عصبپژوه اجازه میدهد مناطق مختلف را با برچسبهایی مشخص کنند: این ناحیهی بینایی است، این ناحیهی شنوایی، این یکی متعلق به لمس از ناحیهی انگشت شست پای چپ و به همین ترتیب. اما اگر این مناطق صرفاً بهخاطر ورودیهایشان اینگونه شکل گرفته باشند چطور؟ اگر قشر بینایی صرفاً بهخاطر ورودیهایی که دریافت میکند قشر بینایی باشد چطور؟ اگر این تخصصی شدن ناشی از جزئیات کابلهای دادهی ورودی باشد، نه مشخصات پیشینی و ژنتیکی واحدها، چطور؟ با این نگاه قشر مغز یک پردازشگر اطلاعات همهمنظوره است. اگر اطلاعات را وارد کنید، آنها را ذرهذره تحلیل و قوانین آماری را استخراج میکند. بهعبارتدیگر، قشر مغز مشتاق پذیرش هرگونه ورودی است و همان الگوریتمهای پایه را در مورد آنها اجرا میکند. با این دیدگاه هیچ بخشی از قشر مغز از پیش به بینایی، شنوایی و دیگر حسها اختصاص نیافته است. بنابراین هرگاه موجودی بخواهد امواج طولی هوا یا فوتونها را تشخیص دهد، تنها کاری که باید بکند این است که کلاف تاری سیگنالهای ورودی را وارد قشر مغز کند و این سازوکار ششلایه، الگوریتم کلی برای استخراج اطلاعات درست را اجرا میکند. دادهها ناحیه را مشخص میکنند.
به همین دلیل است که نوقشر همهجا تقریباً یک شکل جلوه میکند: چون واقعاً هم یکشکل است. هر ناحیهای از مغز چندقابلیتی است ـ یعنی بسته به اطلاعات ورودی، میتواند به نتایج متفاوت منجر شود.
بنابراین اگر ناحیهای از مغز به شنوایی اختصاص یافته باشد، تنها به این خاطر است که ابزار جانبی (در این مورد، گوشها) اطلاعات را از طریق کابلهای متصل به قشر مغز در آن ناحیه ارسال میکند. این ناحیه لزوماً قشر شنوایی نیست؛ تنها به این دلیل مختص شنوایی شده که سیگنالهای ارسالی از گوشها سرنوشت این محدوده را رقم زدهاند. تصور کنید در یک جهان جایگزین، آن دسته از رشتههای عصبی که اطلاعات بینایی را انتقال میدادند به این ناحیه وارد میشدند؛ در آن صورت، در کتابهای درسیمان به این ناحیه برچسب قشر بینایی میزدیم. بهعبارتدیگر، قشر مغز در مورد هر ورودی که برحسب اتفاق دریافت میکند، اقدامات معمول را انجام میدهد. برداشت اولیه این است که مغز مناطق حسی از پیش تعیین شده است، اما فقط بهخاطر ورودیهاست که اینگونه به نظر میرسد.