#
#

معرفی کتاب: سبیل

3 ماه پیش زمان مطالعه 6 دقیقه


«سبیل» رمانی است نوشته‌ی امانوئل کارِر که نشر مَد آن را به چاپ رسانده است. در رمان «سبیل»، کارر خواننده را به دنیایی آشفته و ناپایدار می‌برد؛ جهانی که در آن، مرز میان واقعیت و خیال به‌طرز هراس‌آوری فرو می‌ریزد. کارر در این رمان کوتاه با تمهیدی بسیار ساده اما درخشان، بحران هویت، پارانویا، شکنندگی روان انسان و ناپایداری درک ما از حقیقت را به تصویر می‌کشد. «سبیل» که در سال 1986 منتشر شد، یکی از نخستین آثار کارر است، اما نشانه‌هایی از سبک خاص و دغدغه‌های فکری‌اش را، که بعدها در آثار مستند ـ روایی‌اش به اوج رسید، در خود دارد.
داستان حول محور مردی بی‌نام و میان‌سال می‌گردد که تصمیمی ساده اما عجیب می‌گیرد: او می‌خواهد بعد از سال‌ها، سبیلش را بتراشد. این سبیل، در ظاهر، تنها جزئی از ظاهر اوست، اما برای اطرافیانش، به‌خصوص همسرش، آن‌چنان ناپیداست که گویی هرگز وجود نداشته است. وقتی او با هیجان به خانه بازمی‌گردد و منتظر واکنش همسرش است، او هیچ چیزی درباره‌ی این تغییر نمی‌گوید. مرد، گیج و ناراحت ماجرا را پیش می‌کشد اما با پاسخی روبه‌رو می‌شود که به کلی ادراک او از جهان را فرو می‌ریزد: «تو هیچ‌وقت سبیل نداشتی.»
این پاسخ آغازگر زنجیره‌ای از ناپایداری‌های ذهنی است که سراسر رمان را در بر می‌گیرد. مرد ابتدا فکر می‌کند همسرش با او شوخی می‌کند یا می‌خواهد اذیتش کند، اما با گذشت زمان، با تأکید دیگران بر این روایت، دچار بحران می‌شود. دوستان و همکارانش نیز همان حرف را می‌زنند. سبیل او، که در آینه به‌وضوح غیبتش پیداست، برای دیگران هرگز وجود نداشته است. این تناقض ساده اما بنیادین، اساس داستان را شکل می‌دهد، شکافی در واقعیت که گسترش می‌یابد و به فروپاشی روانی مرد منتهی می‌شود.
روایت کارر بسیار ساده آغاز می‌شود، اما پیچیدگی آن به‌سرعت نمایان می‌گردد. او در ساختن فضای تعلیق، تردید و ترس از دیوانگی استاد است. نثرش خونسرد و دقیق است، اما همین خونسردی، سرگیجه‌ی خواننده را عمیق‌تر می‌کند. هیچ اشاره‌ی صریحی به توهم، جنون یا دسیسه‌ی اطرافیان داده نمی‌شود، بلکه ما تنها با بازنمایی ذهن مرد روبه‌رو هستیم که میان واقعیت و خیال در نوسان است. آیا او دچار اختلال روانی شده است؟ آیا قربانی توطئه‌ای از سوی همسر و دوستانش است؟ آیا این صرفاً بازی ذهن است یا نشانی از فروپاشی گسترده‌تر در ادراک جهان؟
کارر در این اثر، از ساختار روان‌شناسانه‌ای بهره می‌برد که تداعی‌کننده‌ی آثار کافکا و آلن روب‌گریه است. مانند شخصیت اصلی در «محاکمه» کافکا، مرد در «سبیل» نیز قربانی نوعی بی‌عدالتی کیهانی یا بی‌منطقی سیستم‌وار است. او به‌تدریج تمام نقاط اتکای خود را از دست می‌دهد: اعتماد به حافظه‌اش، شناخت خود از گذشته، رابطه با همسر و حتی درک فیزیکی‌اش از محیط. همین امر، شخصیت را از جایگاه فردی معمولی به انسانی بی‌قرار و گمشده در جهان بدل می‌کند؛ انسانی که دیگر نمی‌داند چه چیزی واقعی است و چه چیزی ساخته‌ی ذهن.
نقطه‌ی قوت رمان در همین سادگی روایی و درعین‌حال عمق فلسفی آن نهفته است. مرد، که می‌توان او را نمادی از انسان مدرن دانست، در پی معنا، ثبات و شناسایی خویشتن است، اما تمام آنچه به آن اعتماد دارد، زیر پایش خالی می‌شود. همسرش نه‌تنها انکار می‌کند که او سبیل داشته، بلکه حتی درباره‌ی وقایعی مانند مرگ پدرش یا سفرهای گذشته نیز روایتی متفاوت ارائه می‌دهد. مرد که در ابتدا تصور می‌کرد در کنترل واقعیت است، درمی‌یابد که حتی پایه‌ای‌ترین مؤلفه‌های هستی‌اش ـ ظاهر، حافظه، روابط ـ نیز قابل تزلزل‌اند.
این بی‌ثباتی در داستان به‌تدریج از سطح فردی به سطح هستی‌شناختی گسترش می‌یابد. کارر بدون استفاده از اصطلاحات فلسفی یا پیچیده، مضمون‌هایی مانند پرسش از حقیقت، ساختار واقعیت و بحران هویت را مطرح می‌کند. روایت او، هرچند در سطح بیرونی تنها روایت مردی است که سبیلش را می‌تراشد، اما در لایه‌های زیرین، ما را با این پرسش مواجه می‌کند که «آیا آنچه ما واقعی می‌پنداریم، واقعاً واقعی است؟» و «اگر حافظه، تجربه و تأیید اجتماعی دچار شک شوند، هویت فرد چگونه باقی می‌ماند؟»
کارر در سبیل با اقتصاد زبانی تحسین‌برانگیز، توانسته است فضایی از اضطراب اگزیستانسیالیستی بسازد. داستان، در عین کوتاهی، واجد چنان بار روان‌شناختی و فلسفی است که تا مدت‌ها در ذهن خواننده باقی می‌ماند. نثر او خشک، شفاف و بی‌پیرایه است، اما همین بی‌پیرایگی، به وهم‌زدگی داستان شدت می‌بخشد. ما با مردی طرفیم که به‌ظاهر درگیر مسئله‌ای پیش‌پاافتاده است، اما درواقع در حال فرو رفتن در باتلاقی از بی‌اعتمادی و تزلزل ذهنی است؛ فرآیندی که در آن، انسان مدرن تصویر خود در آینه را دیگر نمی‌شناسد.

سبیل

سبیل

نشر مد
افزودن به سبد خرید 185,000 تومان

قسمتی از کتاب سبیل نوشته‌ی امانوئل کارِر:
ژروم با دیدن ریش نتراشیده‌اش گفت: «به خودت نمی‌رسی.» او هم پاسخی نداد و به لبخندی بسنده کرد. کمی بعد، از سمیرا سیگاری خواست و او بی‌اعتنا حالتی تمسخرآمیز به خود گرفت. به جز آن تذکر ژروم و این واکنش سمیرا، آن روز بدون حادثه‌ی خاصی سپری شد. اگر او، چنان‌که اکنون قطعی به نظر می‌رسید، دچار توهم یا چه‌بسا نوعی اختلال عصبی شده بود، چه بهتر که دراین‌باره چیزی به دیگران نگوید و باعث نشود دلسوزانه پشت سرش پچ‌پچ کنند و حرف‌هایی بزنند از قبیل: «طفلک بیچاره! این روزها حالش عادی نیست...» می‌دانست که اوضاع روبه‌راه می‌شود. اطمینان داشت. صلاح در این بود که خبر پخش نشود و همکاران مؤسسه و مشتریان به او انگ بیماری نزنند، وگرنه به این آسانی‌ها نمی‌توانست خود را از شر چنین سوءشهرتی خلاص کند. بنابراین مواظب بود که اشتباهی از او سر نزند. به نظر می‌رسید سمیرا رفتار غیرعادی دیروز او را از یاد برده یا دست بالا آن را به اختلاف زناشویی نسبت داده است. با خود گفت خوب شد که زیاده‌روی نکرده و آن پرسش اجتناب‌ناپذیر را پیش نکشیده است، درحالی‌که دیروز خود را سرزنش می‌کرد که چرا بزدلی نشان داده است. به یک معنا داشت به‌خوبی از این ماجرا رهایی می‌یافت: روان‌آشفتگی‌اش ـ به شرط واقعیت ـ پنهان می‌ماند، چون اختلاف مبهمش با آنیس به موضوعی درگذشته بازمی‌گشت.       

0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید
کالاهای مرتبط