
معرفی کتاب: در باب مهربانی
کتابِ «در باب مهربانی» نوشتهی آدام فیلیپس و باربارا تیلور اثری فلسفی، روانکاوانه و اجتماعی است که به کاوش در ماهیت مهربانی در زندگی انسان، ریشههای روانشناختی و تاریخی آن و موانعی که بر سر راه آن وجود دارد میپردازد.
در دنیای امروز که رقابت، فردگرایی و اضطراب وجودی بر روابط انسانی سایه افکنده، کتابِ در «باب مهربانی» همانند جرعهای روشنایی در تاریکی است؛ اثری کمحجم اما عمیق که میکوشد مفهوم فراموششدهی مهربانی را از نو بازیابی کند. آدام فیلیپس، روانکاو نامدار بریتانیایی، به همراه تاریخنگار اندیشمند، باربارا تیلور، در این کتاب تلاش میکنند نشان دهند که مهربانی فقط فضیلتی اخلاقی نیست، بلکه نیاز روانی و زیستی ماست. آنها نشان میدهند که جامعهی مدرن چگونه با بیاعتمادی، ترس و فرهنگ رقابتمحورش، ما را از گرایش طبیعیمان به همدلی و مهربانی دور کرده است.
در نگاهِ نخست، ممکن است مهربانی ساده و حتی سطحی به نظر برسد؛ ولی نویسندگان با ترکیب نگاه روانکاوانهی فرویدی و تحلیلهای فلسفی و تاریخی، نشان میدهند که مهربانی پدیدهای پیچیده، چند لایه و حتی تناقضآمیز است. این کتاب دربارهی چگونگی به دنیا آمدن ما با توانایی همدلی و مهربانی است و اینکه چرا در فرایند بزرگ شدن، فرهنگ و اجتماع این قابلیت را در ما خاموش یا سرکوب میکنند.
فیلیپس و تیلور کتاب خود را با فرضی بنیادین آغاز میکنند: انسانها ذاتاً مهربان به دنیا میآیند. برخلاف نگاه سنتی که بشر را موجودی خودخواه و درندهخو میپندارد و تمدن را مهارکنندهی این طبیعت میداند، نویسندگان معتقدند که مهربانی ویژگی طبیعی و غریزی بشر است. نوزادان انسانی، بهویژه در سالهای نخست زندگی، همدلی عمیقی نسبت به دیگران دارند؛ مثلاً وقتی گریهی کودکی دیگر را میشنوند، خودشان نیز به گریه میافتند.
این گرایش ذاتی به همدلی، بخشی از روند تکاملی ما بوده و در تداوم حیات اجتماعی نقشی کلیدی داشته است. مهربانی نهتنها به بقای گونهمان کمک کرده، بلکه باعث شکلگیری گروههای انسانی، دوستیها و جوامع شده است. بااینحال، فیلیپس تأکید میکند که این میل طبیعی، در طی بزرگسالی غالباً سرکوب یا منحرف میشود؛ زیرا فرهنگهای مدرن بیش از آنکه مهربانی را تشویق کنند، از آن میهراسند.
در تحلیل فیلیپس و تیلور، جامعهی مدرن به نحوی مهربانی را تضعیف کرده و به حاشیه رانده است. در فرهنگ فردگرایانهی مدرن که موفقیت شخصی، رقابت، مالکیت و خودبسندگی ارزش محسوب میشود، مهربانی گاهی بهعنوان نشانهی ضعف یا وابستگی تلقی میشود. مردم از مهربان بودن میترسند؛ زیرا آن را مترادف با قربانی شدن، فداکاری بیثمر یا ابراز نیاز میدانند.
در نظام سرمایهداری، انسانها عمدتاً بهعنوان مصرفکننده، رقیب یا تولیدکننده در نظر گرفته میشوند و نه بهعنوان موجوداتی که به روابط احساسی، همدلی و ارتباط واقعی نیاز دارند. مهربانی در چنین بستری، اغلب به «نوعی تجمل» یا «ناکارآمدی احساسی» تقلیل مییابد؛ حتی در عرصهی روانشناسی عامهپسند نیز، خودیاری و قدرت فردی بیشتر از همدلی و کمک به دیگران تبلیغ میشود.
نویسندگان به این نکته اشاره میکنند که مهربانی، برخلاف تصور رایج، عمل سادهای نیست، بلکه رفتاری ریشهدار و پیچیده است که نیازمند آسیبپذیری، درک دیگری، پذیرش تفاوتها و اعتماد است؛ ویژگیهایی که در فرهنگ امروز کمتر تشویق میشوند.
فیلیپس مهربانی را شکلی از خودشناسی میداند. وقتی انسان بتواند به دیگری کمک کند، درواقع بخشی از خودش را بهتر درک کرده است. این خودشناسی، برخلاف روانشناسی خودمحور، از مسیر رابطه با دیگران به دست میآید. مهربانی در این معنا، شکلی از مواجههی انسان با ناکامیها و زخمهای خودش است. ما فقط وقتی میتوانیم دیگران را درک کنیم که رنج و نیاز خودمان را پذیرفته باشیم.
قسمتی از کتاب در باب مهربانی:
مهربانی همیشه حالمان را بهتر میکند؛ بااینحال، اینطور نیست که هروقت دلمان بخواهد بتوانیم مهربانی بورزیم. اگر میل جنسی فاش میکند که تا چه اندازه با خود در تعارضیم ـ چون وقتی پای مسائل جنسی در میان باشد، اولویتهایمان همیشه با استانداردهایمان همخوانی ندارد و اغلب چیزی را میخواهیم که بیشترین پشیمانی را برایمان به بار خواهد آورد ـ مهربانی این تعارض را پیچیدهتر هم میکند. بههرحال در پیگیری میل جنسی خطرهایی هست و خطر همانطور که از نامش پیداست همواره فرصتی برای آسیب زدن به خود به حساب میآید. زندگی اروتیک خود را با کلماتی چون وسوسه، راز، حسادت، خیانت و تنبیه توصیف میکنیم. از آنجا که میل جنسی اغلب به امر ممنوعه و تخلف و گناه گره خورده است، اگر آن را حوزهای بدون چالش در زندگی بدانیم، هرگز نمیتوانیم نگاه جدی به آن داشته باشیم؛ اما گویی در این انگاره، که انسان مهربانی را در خود سرکوب میکند، چیزی عجیب وحود دارد. نسبت به مهربانی محتاطیم، چنان که گویی نامش برایمان با خطر عجین شده و نوعی وسوسه به حساب میآید. کوتاه اینکه گویی در زمان مهربانی، خود را در معرض خطر دیگران قرار میدهیم ـ که درواقع همینطور هم است.
البته میتوان تفسیر فرویدی ساده، بدیهی و وسوسهانگیزی هم از این موضوع ارائه داد که طبق آن مهربانی درواقع واژهای مؤدبانه برای اغواگری است. طبق این تفسیر به خودمان میگوییم مهربانی میورزم تا داستانی برای سرپوش گذاشتن بر مبادلههای جنسیام سرهم کنم؛ مبادلههایی که همیشه در جریان است، حتی وقتی خود را در اوج فضیلتمندی احساس میکنیم. شاید این تفسیر تا حدی صادق باشد، اما دیدگاهی بس سطحی دربارهی مهربانی ارائه میدهد، چراکه دیدی به غایت سطحی به میل جنسی دارد. درواقع، این تفسیر سرنا را از سر گشادش میزند و میگوید چون داروینیستهای اجتماعی و نیز فرویدیها فرض را بر این میگذارند که ذاتاً موجوداتی طماع و بهرهکش هستیم، پس باید هرطورشده خروش بیرحمی را در مهربانان هم پیدا کنیم، انگار هرجا پای میل جنسی در میان باشد، ناگزیر از خیر و خوبی خبری نیست.