
معرفی کتاب: داستان آمریکا
«داستان آمریکا» نوشتهی لئو هوبرمن یکی از آثار برجستهی تاریخنگاری اجتماعی قرن بیستم است که با نگاهی عمیق به روند شکلگیری جامعهی آمریکا میپردازد. این اثر، تلاشی است برای بازخوانی تاریخ ایالات متحده از زاویهی دید مردمان عادی، کارگران، بردگان و اقشار فرودست، نه از نگاه سیاستمداران یا نخبگان اقتصادی. هیوبرمن در این کتاب میکوشد درام تاریخی ملت آمریکا را، نه همچون روایتی پیروزمند از آزادی و پیشرفت، بلکه بهصورت داستانی پرتنش از تضادهای طبقاتی، استثمار، مبارزه و امید بازنمایی کند.
از همان صفحات نخست، نویسنده با نثر جذاب و سادهی خود خواننده را وارد صحنهای تاریخی میکند که در آن مردم ـ یعنی همان طبقهی کارگر و تولیدکننده ـ نقش اصلی را دارند. او برخلاف بسیاری از مورخان رسمی که بنیانگذاران ایالات متحده را قهرمانانی بینقص معرفی میکنند، تاریخ آمریکا را بهمثابه روندی از کشمکش میان طبقات صاحب قدرت و طبقات زحمتکش ترسیم میکند.
هیوبرمن کتاب خود را با دوران استعمار و مهاجرتهای نخستین اروپاییان به قارهی جدید آغاز میکند. او توضیح میدهد که آمریکایی که اروپاییان واردش شدند، سرزمین آزادی نبود، بلکه زمینهای مردم بومی بود که بهزور گرفته شد. این بخش از کتاب با نگاهی نقادانه به اسطورهی «پدران بنیانگذار» و داستانهای رایج دربارهی استقلال میپردازد. هیوبرمن نشان میدهد که انگیزهی اصلی مهاجران اولیه نه عشق به آزادی، بلکه میل به مالکیت زمین و ثروت بود. استعمارگران انگلیسی با بهرهگیری از کار اجباری بردگان آفریقایی و بهرهکشی از بومیان، بنیان اقتصادی جامعهای را گذاشتند که بعدها خود را مهد دموکراسی نامید.
نویسنده سپس به دوران انقلاب آمریکا و شکلگیری قانون اساسی میرسد. او بادقت تحلیل میکند که انقلاب آمریکا، برخلاف تصور رایج، انقلابی مردمی نبود، بلکه تلاشی بود از سوی بورژوازی نوپای آمریکایی برای رهایی از سلطهی اقتصادی بریتانیا و تضمین منافع خود. به باور هیوبرمن، بسیاری از رهبران انقلاب ـ ازجمله جفرسون، واشینگتن و همیلتون ـ درعینحال که شعار آزادی میدادند، خود مالک برده بودند و منافع طبقاتیشان را در پوشش شعارهای آزادیخواهانه پنهان میکردند. او در این تحلیل، تاریخ را از نگاه پایین روایت میکند؛ از دید کسانی که در این انقلابها جنگیدند اما هیچگاه از ثمرهی آن بهرهمند نشدند.
لئو هوبرمن
هیوبرمن در ادامه به گسترش نظام سرمایهداری در قرن نوزدهم میپردازد و نشان میدهد چگونه صنعتی شدن آمریکا به قیمت نابودی معیشت کشاورزان، مهاجران فقیر و کارگران تمام شد. کارخانهها با شرایط کاری غیرانسانی، دستمزدهای اندک و ساعات کار طولانی، چهرهی تازهای از بردگی را در دنیای مدرن شکل دادند. نویسنده از اعتصابات بزرگ کارگری، شورشهای محلی و جنبشهای اتحادیهای به عنوان جلوههایی از درام مردم یاد میکند؛ درامی که در آن مردم برای حق زندگی بهتر میجنگند. او با زبانی شورانگیز به روایت نبرد کارگران معدن، زنان کارخانهدار در نیویورک و مهاجران ایتالیایی و ایرلندی میپردازد که برای عدالت اجتماعی و حق رأی تلاش کردند.
یکی از جذابترین جنبههای کتاب، نحوهی روایت آن است. هیوبرمن تاریخ را نه خشک و آکادمیک، بلکه همچون نمایشنامهای چندپردهای روایت میکند. هر فصل بهسان صحنهای از درام ملت نوشته شده است، با شخصیتهای اصلی و فرعی، تنش، بحران و گرهگشایی. او از استعارههای تئاتری بهره میگیرد تا نشان دهد چگونه مردم، کارگران و گروههای تحت ستم بازیگران اصلی صحنهاند، اما نویسندگان رسمی تاریخ، آنان را از فهرست قهرمانان حذف کردهاند. این سبک نوشتار، تاریخ را زنده و ملموس میکند؛ خواننده احساس میکند در دل وقایع ایستاده و شاهد شکلگیری کشوری است که ادعای آزادی دارد اما در بطنش تضاد و تبعیض جریان دارد.
در اواخر کتاب، نویسنده به قرن بیستم و بحران بزرگ اقتصادی 1929 میرسد. او این واقعه را نقطهی اوج درام آمریکا میداند: نظام سرمایهداری که وعدهی رفاه برای همه میداد، دربرابر چشمان میلیونها آمریکایی فروپاشید. کارگران بیکار شدند، خانهها و مزارع از دست رفت، و دولت ناچار شد برای نخستینبار با سیاستهای اجتماعی جدید (دوران نیودیل) به بحران پاسخ دهد. هیوبرمن با نگاهی انتقادی، اصلاحات فرانکلین روزولت را گامی مهم اما ناکافی میداند. او معتقد است این اصلاحات تنها به منظور نجات سرمایهداری از فروپاشی کامل صورت گرفت، نه برای ایجاد برابری واقعی.
هیوبرمن با زبانی روشن و درعینحال پرشور، کتاب خود را نهفقط برای تاریخدانان بلکه برای همهی شهروندان نوشت. او باور داشت که آگاهی تاریخی نخستین گام برای آزادی اجتماعی است؛ مردمی که تاریخ خود را از زاویهی واقعی نمیشناسند، نمیتوانند آیندهی بهتری بسازند. ازهمینرو، «داستان آمریکا» صرفاً کتابی دربارهی گذشته نیست، بلکه بیانیهای است دربارهی مسئولیت امروز مردم دربرابر ساختارهای قدرت.
قسمتی از کتاب داستان آمریکا:
جنگ میان شمال و جنوب گریزناپذیر بود. حتی اگر این همه طول نمیکشید و اینهمه آدم کشته نمیشد؛ ولی باز بهدلیل عدم توافق و کینهتوزی حتماً بروز میکرد. نام این کشور ایالات متحده بود، ولی فقط به اسم چنین بود نه در واقعیت.
ایالتهای شمال و جنوب متفاوت بودند، متفاوت فکر میکردند و متفاوت میزیستند. در شمال کشاورزی ناچیز بود، کشتیرانی و تولید رو به افزایشِ صنعتی را نیروی کار سفیدپوست انجام میداد؛ در جنوب تکمحصولی و کار برده رواج داشت. این دو بخش، که اینچنین در همهی شئون زندگی با یکدیگر متفاوت بودند، بیشک از هم جدا میشدند. طبقات بازرگان، تولیدکنندگان و بانکداران شمال که با انقلاب صنعتی قدرت تازهای یافته بودند، میبایست با طبقات زمیندار جنوب مصاف کنند. این مبارزه بیش از شصت سال به درازا کشید و سرانجام به جنگ داخلی منتهی شد.
این دو بخش بدینسبب با یکدیگر جنگیدند که آنچه برای تولیدکنندهی شمال خوب و مناسب بود برای کشاورز جنوب بد بود و بالعکس.
تعرفهی حمایتی نیز مربوط به همین تضاد منافع بود. زمانیکه در تالارهای کنگره بر سر تعرفهها بحث میکردند، کاملاً آشکار بود که نمایندگان کنگره، بنابر وابستگیشان به یکی از دو بخش له یا علیه تعرفهها موضع میگرفتند. جان راندلف از ویرجینیا، دیدگاه جنوبیها را دربرابر تعرفههای گمرکی بیان میکند: «کار به اینجا منتهی میشود که میگویید تو که کشاورزی باید به دادن مالیات تن دهی تا مرد دیگری را برای کار در کارگاه کفاشی به کار گیرند و یک ماشین نخریسی به کار بیندازند... نه، من محصولات تولیدشده را از هر جا که ارزانتر باشد میخرم؛ من با وضع کردن عوارض بر کشاورزان زمین موافقت نخواهم کرد تا تولیدات بیگانه پیشرفت کند؛ زیرا، در پایان، بدترین چیزها با قیمتهای سنگین به دستمان میرسد، ما کشاورزان زمین هستیم که جور همهی اینها را میکشیم... چرا باید برای کالای کسی که روی پنبهی ما کار میکند و از آن لباس میدوزد پول بیشتری بدهیم، در صورتی که میتوانیم با فروختن مواد خام، خودمان لباس بهتر و ارزانتری را از داکا تهیه کنیم...»