بیوگرافی: لاسلو کراسناهورکایی
لاسلو کراسناهورکایی نویسندهای است که مرزهای رماننویسی اروپایی را در قرن بیستم و بیستویکم جابهجا کرد. او در جهانی مینویسد که فروپاشی، تنهایی، اضطراب و انتظار بیپایان در آن موج میزند؛ جهانی که در آن زبان نهفقط ابزار روایت، بلکه ساختار هستی است. سبک نوشتاری او، جملههای بلند و سیلابگونهای است که نفس را در سینه حبس میکند، اما در عمق خود، بازتابی از ذهنی خسته و درعینحال خیرهکننده است که جهان را چون زنجیرهای از گناه و رستگاری مینگرد.
لاسلو کراسناهورکایی در 5 ژوئیه 1954 در شهر Gyula در جنوب شرقی مجارستان به دنیا آمد؛ شهری آرام، کوچک و مرزی که در آن هنوز نشانههای زندگی روستایی و نظم سوسیالیستی دوران کمونیستی بهخوبی دیده میشد. پدرش یک حقوقدان و مدیر مدرسه بود و مادرش آموزگار. خانوادهای تحصیلکرده و منضبط داشت که به ادبیات، موسیقی و آموزش اهمیت میدادند. در چنین فضایی، کراسناهورکایی از کودکی با کتاب و موسیقی کلاسیک آشنا شد.
در دوران نوجوانی، علاقهاش به خواندن رمانهای روسی، بهویژه آثار داستایفسکی، گوگول و تولستوی شکل گرفت. او از همان زمان احساس میکرد که واقعیت روزمرهی مجارستان در دهههای 1960 و 1970، چیزی مضحک و درعینحال تراژیک است؛ جهانی که مردم در آن درگیر تکرار و انفعالاند. او بعدها در مصاحبهای گفت: «در مجارستان کمونیستی، مردم زندگی نمیکردند، فقط منتظر بودند چیزی اتفاق بیفتد، اما هیچچیز هرگز اتفاق نمیافتاد.» این حسِ «انتظار بیانتها» بعدها یکی از تمهای محوری آثارش شد.
کراسناهورکایی در دانشگاه Eotvos Lorand بوداپست، در رشتهی حقوق و سپس زبان و ادبیات مجارستانی تحصیل کرد؛ اما از همان دوران دانشجویی، ذهنش از چهارچوب دانشگاهی فراتر رفت. او شیفتهی فلسفهی قارهای، بهویژه آثار نیچه، شوپنهاور و هایدگر بود و علاقهی ویژهای به عرفان شرق پیدا کرد. بعدها در مصاحبهای گفت که در میان نویسندگان، داستایفسکی و در میان فلاسفه، نیچه برایش الهامبخشترین چهرهها بودهاند؛ زیرا هر دو جهان را از درون زخم انسان میفهمیدند، نه از بیرون آن.
لاسلو کراسناهورکایی در جوانی
در دههی 1970، مجارستان بخشی از بلوک شوروی بود و سانسور فرهنگی شدیدی وجود داشت. کراسناهورکایی در این فضا شروع به نوشتن داستانهایی کرد که به شکل زیرزمینی میان دوستان و محافل ادبی دستبهدست میشدند. او از همان ابتدا زبانی متفاوت داشت: جملههایی طولانی و بینقطه که خواننده را مجبور میکرد همراه با جریان سیال ذهن شخصیتها حرکت کند.
رمان «تانگوی شیطان» که در سال 1985 منتشر شد، بلافاصله نامش را در فضای ادبی مجارستان مطرح کرد. این اثر، که نوشتنش چندین سال طول کشید، داستانی است دربارهی دهکدهای ویرانشده که ساکنانش در انتظار بازگشت مردی به نام ایریمیاس هستند؛ مردی که شاید نجاتدهنده باشد یا شاید شیطان. رمان درعینحال که نقدی بر فروپاشی اخلاقی و اجتماعی در دوران پساکمونیسم است، اثری فلسفی دربارهی زمان، تکرار و رستگاری نیز به شمار میآید.
منتقدان از همان ابتدا متوجه شدند که کراسناهورکایی نویسندهای معمولی نیست. زبان او نه توصیفی است و نه داستانمحور، بلکه جریان بیپایانی از اندیشه و مشاهده است. همین ویژگی سبب شد که فیلمساز مجار، بلا تار، تحت تأثیر این اثر قرار گیرد و در سال 1994 اقتباس سینمایی عظیم و هفت ساعتهای از آن بسازد که امروزه از شاهکارهای سینمای هنری جهان به شمار میرود. این، شروع همکاری کراسناهورکایی با بلا تار بود، همکاریای که تا دههها ادامه یافت.
کراسناهورکایی در جایی گفته نوشتن برای او راهی است برای مواجهه با پوچی و انتظار آخرالزمان. او میگفت: «احساس میکنم جهان هر روز بیش از پیش در حال فروپاشی است، اما ما هنوز وانمود میکنیم که همهچیز روبهراه است و هنر تنها راهی است که میتوان با آن در این دروغ بزرگ زنده ماند.»
سبک فلسفی و آخرالزمانی او سبب شد که بسیاری از منتقدان او را با نویسندگانی چون کافکا، بکت و بولگاکف مقایسه کنند؛ اما درعینحال، زبان منحصربهفرد و نگاه عمیق مذهبی ـ عرفانیاش او را از دیگران متمایز میکرد.
طرحی از چهرهی لاسلو کراسناهورکایی
در سال 1987، اندکی پیش از فروپاشی بلوک شرق، کراسناهورکایی مجارستان را ترک کرد و مدتی در آلمان غربی و سپس در امریکا زندگی کرد. او از فشارهای سیاسی و سانسور خسته شده بود و میخواست در فضایی آزادتر بنویسد. در دههی 1990، بیشتر وقت خود را در سفر گذراند؛ به ژاپن، چین، برمه، اسپانیا و ایتالیا رفت و با فرهنگهای گوناگون آشنا شد.
اقامتش در ژاپن نقطهعطفی در مسیر فکریاش بود. در آنجا با عرفان ذن و مفهوم پوچی آشنا شد. خودش بعدها گفت که ژاپن برایش جایی بود که فهمید سکوت میتواند شکلی از گفتوگو باشد. او در کتابی با عنوان ویرانی و اندوه زیر آسمانها تأملات خود از سفر به چین را ثبت کرد؛ اثری که میان سفرنامه و مراقبه فلسفی در نوسان است.
در این دوران، کراسناهورکایی بیش از پیش به موضوعاتی چون زوال تمدن، بحران معنویت و نابودی زبان پرداخت. او معتقد بود که انسان مدرن از معنا جدا شده و در گرداب مصرف، تکنولوژی و انزوا غرق گشته است. آثارش در دهههای 1990 و 2000 تلاشی بودند برای بازگشت به پرسشهای بنیادین: حقیقت چیست؟ رستگاری در کجاست؟ آیا هنوز میتوان به نجات ایمان داشت؟
تانگوی شیطان، غم مقاومت، جنگ و جنگ، حیوان درون و بازگشت بارون ونکهایم ازجمله آثار این نویسندهاند.
کراسناهورکایی با جملههای بسیار بلند و بدون نقطهگذاری مشخص معروف است. گاهی یک پاراگراف او چندین صفحه ادامه دارد. منتقدان میگویند خواندن آثارش مثل قدمزدن در طوفان است؛ نمیتوان ایستاد، باید تا پایان رفت. این ساختار نه تصادفی، بلکه بازتابی از فلسفهی او دربارهی جهان است: جهانی بدون مرز روشن، بدون نظم و پر از جریانهای بیپایان.
لاسلو کراسناهورکایی
او خود گفته است: «نقطهگذاری یعنی توقف، و در جهانی که هیچچیز متوقف نمیشود، نقطه دروغ است.» به همین دلیل زبان او بیوقفه حرکت میکند، درست مانند ذهن انسان در مواجهه با هراس و امید.
کراسناهورکایی در طول زندگی ادبیاش جوایز بسیاری دریافت کرده است که مهمترین آنها عبارتاند از:
ـ جایزه Kossuth (بالاترین نشان هنری مجارستان) در سال 2004
ـ جایزه منبوکر بینالمللی در سال 2015 برای کل آثارش
ـ جایزه ملی کتاب آلمان برای ادبیات خارجی
ـ جایزه میلوان ویداکویچ در صربستان
ـ جایزه هرمان هسه در آلمان
ـ و درنهایت جایزه نوبل ادبیات در سال 2025
کراسناهورکایی برخلاف شهرت جهانیاش فردی منزوی و گوشهگیر است. در مصاحبهها بهندرت لبخند میزند و اغلب با طمأنینه و تردید سخن میگوید. او سالهاست در بوداپست زندگی میکند اما بخش زیادی از زمانش را در سفر یا در مناطق دورافتاده میگذراند. خودش میگوید: «نویسنده باید در میان مردم باشد اما از آنها فاصله بگیرد. مثل سایهای که حضور دارد اما دیده نمیشود.»
در هستهی تفکر کراسناهورکای، مفهومی از جهان وجود دارد که همزمان زیبا و هولناک است. او باور دارد که جهان در آستانهی ویرانی دائمی است، اما همین ویرانی نشانهای از حضور خدا نیز هست. این نگاه پارادوکسیکال ـ تلفیقی از عرفان و بدبینی ـ باعث شده آثارش میان تاریکی و امید در نوسان باشند.