
فلاکتِ روزمره/ دربارهی ترس و شوخی در زمانهی تاریک
کتاب «فلاکت روزمره» نوشتهی هرتا مولر به همت نشر اطراف به چاپ رسیده است. «فلاکت روزمره» یکی از آثار متأخر هرتا مولر، نویسندهی برجستهی آلمانی ـ رومانیایی و برندهی جایزهی نوبل ادبیات در سال 2009، است که بار دیگر نگاه ژرف، نثر شاعرانه و جهانبینی خاص او نسبت به زبان، سرکوب، تبعید و انسان را به نمایش گذاشته.
این کتاب آمیزهای است از سه جستار و سه سخنرانی هرتا مولر و تأملی است دربارهی معنای وطن، تبعید، آزادی، هویت، کرامت انسانی و زندگی در زمانهی دیکتاتورها. در این کتاب، مولر بار دیگر خواننده را با خود به سفری از خلال کلمات و تصاویر میبرد؛ سفری که استعارهای از راه رفتن انسان در دنیایی ناپایدار، پارهپاره و درعینحال سرشار از معناست.
مولر در فلاکت روزمره همچنان بر همان مضامین دیرآشنای آثارش تأکید میکند: سرکوب سیاسی، بیخانمانی روحی، انزوا، خشونت و تلاش فرد برای یافتن معنا و هویت در جهانی بیثبات؛ اما فرم ارائهی این مفاهیم در این کتاب بسیار متفاوت و خاص است و اثر بیشتر به تجربهی بصری و زبانی نزدیک است تا روایتی کلاسیک.
زبان در این کتاب، هم ابزار بیان است و هم موضوع اثر. مولر با زبان همچون مادهای خام رفتار میکند، آن را دگرگون میسازد و درنهایت با آن آثاری میسازد که میتوان آنها را همزمان شعر، نثر، تصویر و بیانیه دانست.
در این کتاب، متنها در قالب کولاژ، بهصورت قطعات کوتاه با ریتم خاص، ترکیبی از واژههای بریدهشده و تصاویری پراکنده ارائه میشوند. این شکل روایت، درواقع دعوتی است برای خواننده تا خود وارد فرآیند ساخت معنا شود. خواننده، به جای دنبال کردن روایتی مشخص، باید قطعات پراکنده را کنار هم بگذارد، ارتباطها را کشف کند و در ذهن خود نقشهای تازه از معنا بسازد. این مشارکت فعال خواننده، بخشی از تجربهی زیباشناختی کتاب است.
از منظر تاریخی و فرهنگی، این اثر در ادامهی همان مسیری قرار دارد که هرتا مولر در آثار پیشین خود پیموده است. تجربهی زندگی در اقلیت آلمانیزبان رومانی، سانسور دولتی، سرکوب سیستماتیک و مهاجرت به آلمان غربی، همگی در آثار او بازتاب یافتهاند. در «فلاکت روزمره» این تجربهها با زبانی فشرده، بصری و درعینحال شاعرانه بیان میشوند.
واکنش منتقدان ادبی به این کتاب بسیار متنوع بود. برخی منتقدان آن را اثری جسورانه و درخشان توصیف کردند و برخی دیگر، آن را تجربهای دشوار برای خواننده دانستند که نیازمند صبر، مشارکت و آمادگی برای مواجهه با بیساختاری است. بااینحال، اجماع کلی بر این بود که مولر با این کتاب، بار دیگر مرزهای ادبیات را گسترش داده و نشان داده است که چگونه میتوان با ابزارهای ساده، آثاری چندلایه، تکاندهنده و الهامبخش خلق کرد.
درنهایت، این کتاب را میتوان تجربهای متفاوت در خواندن دانست؛ تجربهای که خواننده را از حالت انفعالی خارج کرده و به نوعی خالق تبدیل میکند. در این فرآیند، زبان دیگر ابزاری برای انتقال پیام نیست، بلکه میدان بازی، کشف و حتی مبارزه است. مولر با این اثر، ادبیات را از چهارچوبهای مرسوم بیرون میکشد و آن را به تجربهای زنده و متحرک بدل میکند.
قسمتی از کتاب فلاکت روزمره نوشتهی هرتا مولر:
چه بر سر شوخی آمده؟ از وقتی به آلمان آمدهام، هر جایی که آن را مییابم، ممنوع است. هر چیزی هم که به چشم آلمانیها شوخی میآید، من از آن سر در نمیآورم. تصور ما از شوخی با هم فرق دارد. پیکانهای شوخیمان به هم نمیرسند و بیاعتنا یا آزارنده از کنار یکدیگر رد میشوند، در دیار غربت، هر چیزی را سریعتر و راحتتر از شوخی میتوان یاد گرفت. چرا مشتری تصور کرده بود باید در برابر من از یک جفت شکارچی روستایی دفاع کند؟ من که خطری برایشان نداشتم. یک جفت شکارچی روستایی برایم طنینی تأثرآور داشت. مشکلی هم نداشتم که از این عبارت استفاده کنم. اصلاً شاید در خرید بعدی از همین سوسیس سفارش میدادم تا بتوانم اسمش را بلند بر زبان بیاورم. ولی ماجرا جور دیگری رقم خورد.
در آلمان، برخلاف رومانی، شوخطبعی همراه همیشگیِ حرکت انگشتان و گردش تخم چشمها نیست. اینجا صمیمیتِ خفیفِ روزمره به لبخندی از سر وظیفه و به زبان آوردنِ واژههایی خنثا محدود است. هیچ موقعیت خندهدار، طعنهآمیز یا طنزآلودی پیش نمیآید که در آن افراد، در توافقی دوجانبه، به خوار و خفیفشدن تن بدهند. در رفتوبرگشتهای فیالبداههی دو نفره، هر دو طرف از بافتن داستانی جانبی با محتوایی محدود که پیوندی میانشان بسازد، خودداری میکنند. اگر هم چنین چیزی پیش آید تصادفی است. برای یک طرفِ ماجرا ناخواسته است. درنتیجه، در مقابلش جبهه میگیرد و آن را تعدی میداند.
شوخطبعی نوعی تردید به نفسِ بازیگوشانه در خودش دارد که به عزتنفس منجر میشود، البته آن نوع شوخطبعی که من از سرزمینی دوردست همراه خود آوردهام، از جایی که به سرکوب، فقر و دروغهای مقامات عادت دارد. شوخطبعی به سرزمین جدید منتقل نمیشود، شاید چون وقتی حقوق بشر در جایی رعایت شود دیگر نیاز نیست از مسیرِ انحرافیِ تردید، بر ارزشمندیِ خودت پافشاری کنی. چرا اینجا آدمها از بازی روزمرهی پرسوجو میهراسند؟ در رومانی وقتی میخواهم تکهای گوشت نامرغوب و سفت سفارش بدهم (چون چیز دیگری گیر نمیآید) و از فروشنده میخواهم یک لنگه کفش برایم بگذارد، هیچ مشکلی پیش نمیآید. آنجا شوخطبعیِ بدبینانه نوعی واقعبینی است.
شوخی من از ابهام جزئیاتِ نسبتهایی برمیخیزد که کاملاً شناخته شدهاند. ابهام و شناختهشدگی متضاد یکدیگر نیستند. ابهام مدام رخ میدهد؛ زیرا چیزهای کاملاً آشنا هر روز صدها بار آشنا و دوباره غریبه میشوند؛ زیرا آنچه میشناسی مدام به جایی میپرد که دیگر در اختیار تو نیست.
در رومانی چون مرتب از کار اخراج میشدم و همیشه یا بیکار بودم یا کاری موقتی داشتم، بیش از بیست بار مجبور شدم محیط روزمره و آدمهای آشنایم را به کلی تغییر دهم. در آن زندگی چرخوفلکی متوجه شدم شوخی کلیدی است که با آن میشود قفل گروهِ شکلگرفته و معینِ آدمهایی که تازه با آنها مواجه شدهای را برای خودت بگشایی. وقتی شوخی کنی، سریع تو را به جمع خودشان راه میدهند. کسی که تازه از راه رسیده و بلافاصله بعد از معرفی خودش همه را به خنده انداخته با چند جملهی کوتاه، یخ جمع را شکسته است. دیگر نیازی به ارزیابیهای طولانی نیست؛ تازهوارد بیچون و چرا پذیرفته میشود. آنها فهمیدهاند که تو خودخواه، آزارگر و کلهشق نیستی، بلکه همسطح خودشانی. شوخ بودن یعنی متعصب نبودن، یعنی تواناییِ همراهی داشتن، به عبارت دیگر یعنی همان آدم بودن.