
سفرهای مارکوپولویی: سفرنامهی سکینه سلطان (وقارالدوله)؛ خانم فردا کوچ است
سکینه سلطان، ملقب به وقارالدوله، از چهرههای جنجالی و تأثیرگذار در تاریخ معاصر ایران، بهویژه در دورهی قاجار و مشروطه است. او بهدلیل نقش سیاسی، ارتباطات خانوادگی و اقدامات جسورانهاش در تاریخ ایران شناخته میشود.
لقبِ وقارالدوله (به معنای شکوه و عظمت دولت) را ناصرالدینشاه به او اعطا کرد. دلیل این لقبگذاری، هوش سیاسی، مدیریت امور مالی و نفوذ گستردهی او در دربار قاجار بود.
وقارالدوله از مخالفان سرسخت جنبش مشروطه بود و به همراه همسرش (امینالسلطان) تلاش میکرد قدرت شاه را حفظ کند. در جریان به توپ بستن مجلس در 1287 خورشیدی، نقش واسطه بین محمدعلیشاه و نیروهای مخالف مشروطه را ایفا کرد.
پس از فتح تهران بهدست مشروطهخواهان، همراه محمدعلی شاه به روسیه تبعید شد و تا پایان عمر در باکو زندگی کرد. او از طریق مدیریت املاک وسیع همسرش، ثروت کلانی اندوخت. برخی مورخان او را یکی از اولین زنان سرمایهدار ایران میدانند.
روز سهشنبه، بیستوپنجم، منزل بیستویکم. امروز باید به خانقین برویم. دو فرسنگی که از راه آمدیم یک برجی ساخته بودند و یک چپقی دورش کشیده بودند. چند خانهواری هم بودند. گفتند این اول خاک عرب است. به امید خدا به راه افتادیم. میآمدیم که کمکم دل من گرفت. نمیدانم چرا به این شدت دلتنگ شدم. خدا به خیر بگذراند انشاءالله. امروز در بین راه هنوز به خاک عرب نرسیده بودیم از قلعهی سبزی که دزدگاه مشهور قدیمی است، گذشتیم اما برعکس نهند نام زنگی کافور، این قلعهی سبزی به قدرت خدا یک برگ سبز، یک علف سبز ندارد. کوههای این اطراف از بیگیاهی مثل خمیر ورآمده به نظرم آمد. نمیدانم چرا این ده به این کثیفی را اسمش قلعهی سبزی گذاشتهاند.
باری کمکم آمدیم تا نخلهای خانقین نمایان شده. هرچه بیشتر آمدیم من دلتنگتر شدم. در آن نزدیکی یک عربی آمد جلو. کجاوهی من که جلوی دسته بود را گرفت، برد به یک کاروانسرا. جمعیت زیادی هم بود. آمدند ما را پیاده کردند که مثل همهی زوار بگردند که اخوی کاغذ عطاءالوزاره که از آشنایان داداشم بود و کرمانشاهان بود و برای رئیس خانقین نوشته بود را دادند و او کاغذ را که خواند، آدم فرستاد که اینها را کاری نداشته باشید و بگذارید بروند. ما را دوباره سوار کردند، بردند منزل اما باقی زوارها را تمام چیزها حتی کجاوه، حتی جیبهاشان را گشته بودند. یک نفر زوار نیم من تنباکو داشته، تنباکو را گرفته بودند. یک نفر جعبهی گز اصفهانی داشته، خورده بودند. سه تومان هم جریمه از او گرفته بودند. جمعیت زیادی هم بود. شب را مانده صبح برخاسته نمازی خواندیم و سوار شدیم. قدری هم باران آمده. راه افتادیم به امید خدا.

خانم!فردا کوچ است:سفرنامه سکینه سلطان (وقار الدوله)،(سفرنامه های قدیمی زنان 3)
اطرافروز چهارشنبه، بیستوششم جمادیالثانیه، منزل بیستودویم. امروز باید به قزلرباط برویم. راه شش فرسنگ است. با شدت دلتنگی با چشم نمناک سوار شده. همین جور که من دلتنگ بودم آسمان هم ابر داشت و گاه باران میآمد، گاهی نمیآمد. دل هوا با دل من یک جور بود. گرفته شده بود و چشم من و ابر هر دو گریان. هفت ساعت از دسته گذشته وارد منزل که قزلرباط است شدیم. این صحرای امروز مثل کف دست، صاف و بیگردوخاک است. زمینها همه جا سنبلهای خوب، گل کانی رنگرنگ درآمده. هوا مثل هوای مازندران. باغات زیاد در قزلرباط است. همه نوع میوهجات دارد. بسیار جای خوبی است. حیف که من خوب نیستم و عوض تماشا همهجا گریان بودم.
روز پنجشنبه، بیستوهفتم جمادیالثانیه، منزل بیستوسیم. امروز باید برویم به شهر وان. راه میگویند پنج فرسنگ و نیم است. صبح از خواب برخاسته، بعد از ادای فریضه، به امید خدا سوار شدیم و به راه افتادیم.
راه امروز همهجا خوب صاف بود. به طوری که یک دلیجان هم در راه دیدم. زراعت زیادی داشت. سه فرسنگ به منزل مانده، منزل پیدا بود اما هر چه میآمدیم، نمیرسیدیم. پنج ساعت به غروب مانده منزل رسیدیم. اینجا شهر بزرگ خوبی است. همهچیز دارد. میوهجات زیاد هم دارد اما هوایش خیلی گرم است. ناهاری خورده، قدری خوابیدم.
روز جمعه، بیستوهشتم جمادیالثانیه، منزل بیست و چهارم. امروز باید به بعقوبه برویم. راه میگویند نُه فرسنگ است. صبح دو ساعت به دسته مانده سوار شدیم. هوا هم خیلی تاریک بود. به امید خدا به راه افتادیم. قدری که آمدیم هوا کمکم روشن شده. پیاده شده ادای فریضه و شکر خدا را به جای آورده سوار شدیم. راه چنان صاف بود که متصل دلیجان در عبور بود. کمکم هوا گرم شد و گرد و خاک و گرما قدری اذیت کرد. سه فرسنگ به بعقوبه مانده باغات پیدا بود. همین خیال میکردیم که حالا میرسیم و نمیرسیدیم. صحرا بیشترش سبز و خرم بود از جوزقه. چقدر خوشگل و مقبول بود. چهار ساعت و نیم به غروب مانده وارد بعقوبه شدیم. بحمدالله تا اینجا سلامت آمدیم تا بعدها چه مقدر شده باشد. انشاءالله برای همه خوش بخواهد.