در ستایش اشتباه/ چطور بعضی اشتباه‌ها به نفعمان تمام می‌شوند

8 ماه پیش زمان مطالعه 6 دقیقه

 

کتاب «در ستایش اشتباه»، نوشته‌ی ایمی ادموندسن، به همت نشر نوین توسعه به چاپ رسیده است. شکست در نقطه‌ی مقابل موفقیت نیست. گاهی شکست لازمه و پیش‌نیاز موفقیت است. این پیام اصلی کتاب ارزشمند خانم پروفسور ادموندسن، استاد سرشناس مدرسه‌ی کسب‌وکار هاروارد، است. در این کتاب، ادموندسن ظرایف چنین شکستی را با مثال‌های متعدد نشان می‌دهد.

اشتباه ‌کردن امری انسانی است و همه‌ی ما آن را به دفعات، در طول زندگی، تجربه می‌کنیم؛ ولی همه‌ی اشتباهات از یک جنس نیستند. در این کتاب، به سه الگوی متفاوت شکست پرداخته می‌شود. این الگوها عبارت‌اند از شکست بنیادین، شکست پیچیده و شکست خردمندانه. فقط یکی از این الگوهاست که بخت ما برای موفقیت را افزایش می‌دهد.

شکست ناشی از خطای معمولی در کارهای روزمره اتفاق می‌افتد و باید تلاش کرد که تعداد و دامنه‌ی تأثیر آن به حداقل برسد. فرایندها و رویه‌های ازپیش‌تعیین‌شده، که حاصل دانش و تجربه‌ی افراد متعددی هستند، باید مطابق انتظار و بادقت انجام شوند. این نوع اشتباهات نباید اتفاق بیفتند چون هیچ نوع یادگیری از آن‌ها به دست نخواهد آمد. گاهی چنین اشتباهی به شکستی جزئی منجر می‌شود، ولی گاهی می‌تواند نتایج بسیار ناگواری به همراه داشته باشد؛ برای مثال، یک اشتباه کوچک در مراعات قواعد ایمنی در کارخانه‌ی فولاد می‌تواند خسارات جانی و مالی جبران‌ناپذیری به بار آورد.

نوع دیگر شکست را شکست پیچیده می‌نامیم. این نوع شکست معمولاً چندین عامل دارد که با هم جمع می‌شوند و نتایج ناگواری به همراه می‌آورند؛ مثلاً در جریان همه‌گیری کرونا عوامل متعددی دست‌به‌دست هم دادند و موجب مختل‌ شدن زنجیره‌ی تأمین در بسیاری از صنایع شدند. این اختلال سبب کمبود کالاهای اساسی و افزایش قیمت‌ها شد.

شکست خردمندانه تنها نوعی از شکست است که باید از آن استقبال کرد، چون می‌تواند منجر به خلق دانش جدید و کشف راه‌حل‌های بدیع شود. بخش عمده‌ی کتاب حاضر درباره‌ی این نوع شکست است. شکست خردمندانه نتیجه‌ی اقدامی آزمایشی است و بنا بر یافته‌های ادموندسن باید چهار پیش‌شرط و معیار داشته باشد. معیار اولی این است که حتماً باید در منطقه و زمینه‌ی جدیدی اتفاق بیفتد. این معیار بدین معناست که کار باید جزء کارهای روزمره و عادی سازمان نباشد و در فضایی اتفاق افتد که برای سازمان ناشناخته و مبهم است. در این فضا، ما هنوز دانش کافی برای موفقیت نداریم. بعضی چیزها را می‌دانیم و خیلی چیزها را نمی‌دانیم. معیار دوم این است که این تلاش در فضای ناشناخته باید هدفمند باشد؛ یعنی برای ما روشن باشد که با چه هدفی پایمان را از منطقه‌ی امن بیرون می‌گذاریم و دست به آزمایش می‌زنیم. معیار سوم این است که درست مثل همه‌ی کارهای پژوهشی، باید با فرضیات مشخصی شروع شود و آزمایش‌ها در جهت راستی‌آزمایی این فرضیات طراحی و اجرا شوند. در بیرون از منطقه‌ی امن باید حساب‌شده آزمایش کرد تا یادگیری اتفاق افتد. معیار چهارم این است که این آزمایش‌ها باید تا حد امکان کوچک، با ریسک بسیار کم و فقط به منظور یادگیری و آزمودن فرضیه‌ها انجام شوند. در این مسیر هر شکست مقدمه‌ی یادگیری و نزدیک‌تر شدن به موفقیت موردنظر در رسیدن به هدف تعیین‌شده خواهد بود.

در دنیای پیچیده‌ی کسب‌وکار امروز، سازمان‌ها باید بتوانند خود را با شرایط متغیر و اغلب پیش‌بینی‌ناپذیر تطبیق دهند. تطبیق مستلزم نوآوری و نوشدن مستمر سازمان است و نوآوری بخش مهمی از فرایند تطبیق است. مقوله‌ی مهمی که ادموندسن در این کتاب و کتاب قبلی‌اش درباره‌ی امنیت روانی در سازمان به آن اشاره کرده است، مربوط به ایجاد فرهنگی است که شکست خردمندانه را تشویق می‌کند. اعضای سازمانی که در آن امنیت روانی برای بیان نظرات و دیدگاه‌های متفاوت و آزمایش‌های بیرون از منطقه‌ی امن وجود نداشته باشد، ریسک خروج از منطقه‌ی امن و قدم‌ نهادن در وادی ناشناخته‌ها را نخواهند پذیرفت و به‌این‌ترتیب، دانه‌های خلاقیت و نوآوری مجال رشد و شکوفایی پیدا نخواهند کرد.

مطالعه و تعمق در مفاهیم این کتاب، به همه‌ی کسانی که در پی پیشرفت و یافتن راه‌حل‌های نو برای مسائل و چالش‌ها هستند توصیه می‌شود. نکته اینجاست که مدیران سازمان‌ها باید در یادگیری این مفاهیم و ترویج آن‌ها در سازمان‌های خود پیش‌قدم شوند.

قسمتی از کتاب در ستایش اشتباه:

فرضیه‌ها ذاتاً بدون هیچ تفکر شفافی در ذهن ما شکل می‌گیرند. وقتی چیزی را فرض می‌گیریم، بی‌درنگ روی آن تمرکز نمی‌کنیم. ما فرضیه‌هایمان را به چالش نمی‌کشیم، زیرا به نظرمان مسلماً درست هستند. بنابراین فرضیه‌ها این اطمینان غلط را به ما می‌دهند که مدل یا روش فکر کردنمان صحیح است، چراکه معمولاً قبلاً جواب داده و بخشی از نظام باور ما شده است. قبلاً هم این را دیده‌ایم. همیشه همین کار را کرده‌ایم. بچه‌ی اولمان خیلی خوب می‌خوابید، پس بچه‌ی دوم هم تمام شب را می‌خوابد. ما همیشه از این مسیر سفر کرده‌ایم، پس چرا بررسی کنیم مبادا پل خراب شده باشد؟ اساس فرضیه‌های اشتباه شواهد اندک یا استدلال‌های ضعیف است که همان، منشأ شکست‌های بنیادین می‌شود. (همه‌ی بچه‌ها مثل هم هستند. طوفان‌ها آن‌قدرها هم شدید نیستند.) ما همیشه از سوخت‌های فسیلی استفاه کرده‌ایم، پس این شواهد درباره‌ی تأثیر منفی آن در محیط زیست احتمالاً غلط یا اغراق‌آمیز است. دیروز یک نفر برنده‌ی همه‌ی جوایز کازینو شد، پس احتمالاً بقیه هم برنده می‌شوند. برخلاف خطاهای تصمیم‌گیری (مثل لذت ‌نبردن از فیلمی که فکر می‌کردم شاهکار است) که از ویژگی‌های بشری و ناگزیر هستند، فرضیه‌های اشتباه، بدون اینکه کسی بفهمد، تصمیم‌های غلطی نیز در پی دارند.

افشاگری‌هایی را در نظر بگیرید که در محاکمه‌ی الیزابت هولمز، بی‌دقتی حیرت‌آور برخی سرمایه‌گذاران را روشن کرد که خودشان را قانع کرده بودند دیگران این فناوری را بررسی می‌کنند. هولمز متهم بود به اینکه وعده داده است در ترانوس از روشی تحول‌برانگیز و پُرسود برای آزمایش خون استفاده می‌کنند، درحالی‌که می‌دانست این وعده فریبی بیش نیست. او درس عبرتی است تا به ما بیاموزد فرضیه‌ها خیلی راحت می‌توانند برگرفته از نشانه‌هایی سطحی باشند.

 

0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید
کالاهای مرتبط