
بیوگرافی: امیل چوران
امیل چوران (8 آوریل 1911 ـ 20 ژوئن 1995) فیلسوف، سخنپرداز و مقالهنویس رومانیایی بود که آثاری به دو زبان رومانیایی و فرانسوی منتشر کرده است. آثار او بهدلیل بدبینی فلسفی فراگیر، سبک نوشتاری و جملات قصارگونه مورد توجه قرار گرفتهاند. آثار این نویسنده اغلب با مفاهیمی همچون رنج، زوال و نیهیلیسم درگیر بود. در سال 1937، چوران به محلهی لاتین پاریس نقل مکان کرد که محل اقامت دائم او شد و تا زمان مرگش در سال 1995 در کنار شریک زندگی خود، سیمون بوئه، در انزوا زندگی کرد.
چوران در شهر رِساینر واقع در پادشاهی مجارستان به دنیا آمد. پدرش امیلیان چوران یک کشیش ارتدوکس بود و مادرش الویرا رئیس اتحادیه زنان مسیحی بود. در 10 سالگی، چوران برای شرکت در مدرسه به سیبیو نقل مکان کرد و در 17 سالگی در دانشکدهی ادبیات و فلسفهی دانشگاه بخارست ثبتنام کرد و در آنجا با اوژن یونسکو و میرچا الیاده آشنا شد که این امر سبب دوستی آنها شد.
چوران به زبان آلمانی تسلط خوبی داشت، این زبان را در سنین پایین یاد گرفته بود و به همین دلیل، به خواندن آثار فلسفیای پرداخت که به زبان آلمانی در دسترس بود اما نسخهای از آنها به زبان رومانیایی وجود نداشت. یادداشتهایی از دوران نوجوانی چوران حاکی از مطالعهی فردریش نیچه، آنوره دو بالزاک، آرتور شوپنهاور، فئودور داستایفسکی و دیگران است. زمانیکه در دانشگاه بود، تحت تأثیر گئورگ زیمل، لودویگ کلاگز، مارتین هایدگر و همچنین فیلسوف روسی، لو شستوف که سهمش در سیستم فکری مرکزی چوران خلق این باور بود که زندگی خودسرانه است قرار گرفت. پایاننامهی فارغالتحصیلی چوران دربارهی هانری برگسون بود که بعداً او را رد کرد و ادعا کرد که برگسون تراژدی زندگی را درک نکرده است.
چوران از 20 سالگی دچار بیخوابی شد؛ وضعیتی که تا پایان عمر از آن رنج میبرد و این مسئله در نوشتههایش نیز نفوذ کرد. تصمیم چوران برای نوشتن از تجربیاتش در نخستین کتابش، «بر قلههای ناامیدی» ناشی از یک دوره بیخوابی بود.
این نویسنده در سال 1933 بورسیۀ تحصیلی دانشگاه برلین را دریافت کرد و در آنجا، آثار یوهان گوتلیب فیشته، هگل، ادموند هوسرل، امانوئل کانت، گئورگ زیمل، شوپنهاور و نیچه را مطالعه کرد. اولین کتاب چوران، بر قلههای ناامیدی در سال 1934 در رومانی منتشر شد و جایزهی کمیسیون و جایزهی نویسندگان جوان را دریافت کرد. البته، بدون در نظر گرفتنِ این موضوع، چوران بعدها در مورد این اثر اظهارنظر منفی کرد و گفت: «این کتاب بسیار ضعیف و بدون سبک نوشته شده است.»
پس از بازگشت از برلین در سال 1936، چوران بهمدت یک سال در دبیرستان آندری تگونا در براشوف به تدریس فلسفه پرداخت. کلاسهای او با سردرگمی همراه بود و او در یک سال آن را ترک کرد.
در سال 1937، او ابتدا برای دریافت کمک هزینهی تحصیلی به سفارت اسپانیا در بخارست درخواست داد اما پس از آن جنگ داخلی اسپانیا آغاز شد. سپس با بورسیه تحصیلی از شعبهی مؤسسهی فرانسوی در بخارست عازم پاریس شد که پس از آن تا سال 1944 تمدید شد.
چوران نوشتن کتاب «پرشور» را در سال 1940 آغاز کرد و آن را تا سال 1945 به پایان رساند. این آخرین کتابی بود که او به زبان رومانیایی نوشت، هر چند آخرین کتابی نبود که در آن به بدبینی از طریق جملات قصار غنایی پرداخت. پس از آن چوران فقط به زبان فرانسه کتاب منتشر کرد. در این مرحله بود که تحقیر آشکار چوران نسبت به مردم رومانی ظاهر شد. او به یکی از دوستانش گفت که «میخواهد یک فلسفه شکست با عنوان فرعی برای استفادهی انحصاری مردم رومانی بنویسد.» علاوهبراین، او نقلمکان خود را به پاریس بهعنوان «هوشمندانهترین کاری» توصیف کرد که تابهحال انجام داده است. چوران در کتابِ «دردسرِ متولد شدن» میگوید: «در شورش مستمر علیه اصل و نسبم، تمام زندگیام را صرف کردهام که بخواهم چیزی باشم؛ یک دیگری: اسپانیایی، روسی، آدمخوار ـ هر چیزی به جز آنچه بودم.»
در سال 1949، اولین کتاب فرانسوی او، «تاریخ کوتاه زوال»، را گالیمار منتشر کرد و در سال 1950 جایزهی ریوارول را برای بهترین کتاب نوشتهشده به قلم یک نویسنده غیرفرانسوی دریافت کرد. چوران در طول زندگی حرفهای خود، از اکثر جوایز ادبی که به او اعطا میشد خودداری کرد.
قسمتی از کتاب قیاسهای منطقی تلخکامی اثر امیل چوران:
برای در چنگ داشتن انسانها، باید از ضعفهای اخلاقیشان بهره برد و بر آنها افزود. پاپها را ببینید: مادامیکه زنا میکردند و به زنا با محارم میپرداختند و آدم میکشتند، بر عصرشان حکومت میکردند و کلیسا نیز قدرت مطلق بود؛ اما از زمانیکه به احکام شرعی احترام گذاشتند، جز زوال چیزی عایدشان نشد؛ برای آنها امساک، همچون اعتدال، مهلک بود؛ حال دیگر کسی از این آبرومندان نمیترسد. ـ افول آموزندهی یک نهاد.
***
تعصبِ افتخار، واقعیت یک تمدن بدوی است. چنین تعصبی با ظهور روشنبینی از بین میرود و نیز با سلطنت بزدلان، سلطنت کسانی که چون همهچیز را فهمیدهاند، دیگر چیزی برای دفاع کردن ندارند.
***
بهمدت سه قرن، اسپانیا از روی حسادت رازِ بیفایدگی را فاش نکرد؛ امروزه سرتاسر غرب از این راز اطلاع دارد؛ غرب آن را نربود، بلکه با تلاشهای خودش، با دروننگری، آن را کشف کرد.
***
هیتلر از راه بربریت کوشید کل یک تمدن را نجات دهد. کار او یک شکست بود؛ بااینحال، این اقدام، آخرین ابتکار غرب است.
بیشک این قاره سزاوار اتفاقات بهتری بوده. تقصیر کیست که اروپا نتوانسته هیولایی با قابلیتی دیگر پدید آورد؟