میزانسن: گمشده در یانکرز

3 سال پیش زمان مطالعه 5 دقیقه

«گمشده در یانکرز» عنوان نمایشنامه‌ای از نیل سایمون است. این نمایشنامه در سال ۱۹۹۱ برنده‌ی جایزه‌ی پولیتزر درام شد. این اثر در ۳۱ دسامبر ۱۹۹۰ در مرکز هنرهای نمایشی وینستون_سالم، کارولینای شمالی به نمایش درآمد. سپس در ۲۱ فوریه ۱۹۹۱ به برادوی در تئاتر ریچارد راجرز نقل مکان کرد، جایی که در آن برای ۷۸۰ بار اجرا شد.

«گمشده در یانکرز» بلاتردید از مهم‌ترین آثار سایمون است، چراکه هم جایزه‌ی پولیتزر سال ۱۹۹۱ را برایش به ارمغان آورده است و هم اقتباس سینمایی آن در سال ۱۹۹۳ با همین نام و به کارگردانی مارتا کولیج یکی از بهترین اقتباس‌های سینمایی از نمایش‌های سایمون بود و نیز ایرنه ورث (بازیگر نقش مادربزرگ) را نامزد دریافت جایزه‌ی انجمن منتقدین فیلم شیکاگو برای بهترین بازیگر مکمل زن کرد.

در نمایشنامه‌ی «گمشده در یانکرز»، داستان دو نوجوان به نمایش در می‌آید که قرار است به علت سفرِ کاریِ پدرشان (ادی)، مدتی را در محله‌ی یانکرزِ نیویورک با مادربزرگ بی‌عاطفه و عمه‌‌ی کودک‌صفت و شیرین‌عقل خود سپری کنند. ورود لویی (عموی بچه‌ها) که یک خلافکار فراری است، اتفاقاتی را درون این خانواده‌ی ازهم‌پاشیده رقم می‌زند و بچه‌ها تا هنگام بازگشت پدرشان، با واقعیت‌های مختلف زندگی از رهگذر اقامتشان در یانکرز  روبه‌رو می‌شوند.

در این نمایشنامه علاوه بر طنز موقعیتی جالب کار، که در نتیجه‌ی تفاوت‌های آشکار شخصیت‌های نمایش است، طنز کلامیِ گیرای سایمون نیز خودنمایی می‌کند. همین طنز کلامی سبب می‌شود که نمایشنامه تا آخرین جملاتش خواننده را به همراه کشد و برایش جذاب باشد.

قسمتی از نمایشنامه‌ی گمشده در یانکرز:

جی: هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم که یه پلیس می‌تونه اسلحه‌ش رو به کسی قرض بده.

لویی (به او نگاه می‌کند، بعد رو به آرتی): برادر باهوشی داری آرتی، این رو می‌دونستی؟ راست می‌گی، جی. این اسلحه‌ی منه. من محافظ یک شخصیت سیاسی عالی‌رتبه و مشهورم. مثل این می‌مونه که عضو اِف‌بی‌آی باشی، ولی بهت یه چیز دیگه بگن.

آرتی: منظورتون نوچه‌س؟

لویی (به او چشم‌غره می‌رود): کی همچین داستان‌هایی رو بهت گفته؟ جی؟

آرتی: هیچ‌کس. به خدا.

لویی: دیگه اون کلمه رو تکرار نکن، فهمیدی؟

آرتی: نمی‌خواستم این رو بگم. داشتم به جوجه فکر می‌کردم.

لویی: ظاهراً اینجا دو تا آدم بامزه داریم، ها؟ گوش کن آرتی، بهتره پات رو از رو دمم برداری، چون ممکنه کنده شه... خب ما یه کار کوچولو داریم که می‌خوایم در موردش با هم حرف بزنیم. شما پسرها با یه کم پول درآوردنِ بعد از مدرسه موافق‌این؟

جی: منظورتون کاره؟ من دنبالش می‌گشتم، اما مامان‌بزرگ ما رو بعد از مدرسه تو مغازه لازم داره، که خرج خودمون رو دربیاریم.

لویی: گوش کن ببین چی می‌گم. دوست دارین برای من کار کنین؟ هفته‌ای پنج دلار، بین شما تقسیم می‌شه، جرینگی. فقط باید حدس بزنین الان چه عددی تو کله‌ی منه. اشتباه بکنین معامله بهم می‌خوره... حدس بزنین، پسرها.

آرتی: سه.

جی: هفت.

لویی: سی و هفت. درسته. حدستون درست بود. شما حالا از حقوق‌بگیران لویی هستید (یک اسکناس پنج دلاری را از داخل جورابش بیرون می‌آورد و به جی می‌دهد)... خب آرتی، بلدی ماشین برونی؟

آرتی: من؟ من فقط سیزده سال و نیممه.

لویی: خیلی بد شد. من کسی رو می‌خوام که بتونه رانندگی کنه. ماشین برونه.

آرتی: اسکیت من عالیه.

لویی (لبخند می‌زند): خوبه. خوبه. چرخات رو به گردش در می‌آرم، بچه. بازم پات رو دممه. پاشو زندگی کن. دنیای اون بیرون، دنیای سرعته.

جی: عمو لویی... این اسکناس پنج دلاری... عکس شما روشه.

لویی: (به آرتی) اون اصلاً به سرعت تو نیست. جیبت رو نگاه کن، آرتی.

آرتی (به جیب پیژامه‌اش دست می‌زند. یک اسکناس پنج دلاریِ تانخورده را بیرون می‌آورد) این یه پنج دلاریه. یه واقعیش. چطور این کار رو کردین؟

لویی: این انگشت‌ها مایه‌ای از نبوغ تو خودشون دارن. من می‌تونستم ویولونیست ارکستر باشم، اما دستمالم هی از گردنم می‌افتاد.

جی: ما باید در ازای پول چکار کنیم؟

لویی: هیچ کار. مثلاً اگر کسی اومد این دور و برها و دنبال من می‌گشت، شما هیچی نمی‌دونین، هیچی ندیدین، هیچی نشنیدین. فکر می‌کنین بتونین از پسش بربیاین؟

آرتی: چند وقت پیش دو تا مرد اینجا بودن که دنبال شما می‌گشتن.

لویی: جدی؟ چه شکلی بودن؟

آرتی: یکی دماغش شکسته بود و اون یکی...

لویی: یه کراوات با عکس بتی گربل زده بود.

آرتی: درسته.

لویی: هالیوود هری. اون عکس نقاشی شده‌ی همه‌ی ستاره‌ها رو روی ابریشم داره... خب اگه اونا دوباره اینجا پیداشون شد و سؤال پرسیدن، شما چی بهشون می‌گین؟

هر دو: هیچی

لویی: بچه‌های باهوشی هستین. توی جیب جی رو نگاه کن، آرتی.

آرتی (توی جیب جی را نگاه می‌کند، یک اسکناس بیرون می‌آورد) یه پنج دلاری دیگه.

لویی: می‌تونستم تو تالار کارنگی اجرا داشته باشم.

جی: ما که نباید کار خلافی انجام بدیم، نه؟

لویی: شما بچه‌های برادرم هستین. فکر کردین می‌خوام شما رو درگیر کار احمقانه‌ای بکنم؟ حماقت نکنین. دو تا مرد هستن که از من خوششون نمی‌آد، چون یه خانومی رو دیدم که نباید می‌دیدم. این... یه مشکل محلی کوچیکه... خیله‌خب، دیروقته. می‌خوام دست و روم رو بشورم. امشب پیش هم می‌خوابیم، باشه؟

آرتی: حتماً، اینجا جا زیاده.

لویی: راستی، آخرین مطلب (به کیف سیاه اشاره می‌کند) به اون دست نزنین. چیزهای قیمتی‌ام رو اونجا گذاشتم. برگه‌ی آماده به خدمتم. گواهینامه‌ی رانندگیم. دکمه‌ی سردستای گرون‌قیمتم. می‌گذارمش یه جایی که نگرانتون نکنه. (با کیف به سمت دستشویی می‌رود، بعد می‌ایستد) راستی، آرتی. ببین شاید یه چیز دیگه ته پیژامه‌ت مونده باشه.

خرید کتاب گمشده در یانکرز

0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید