میزانسن: کروکودیل

2 سال پیش زمان مطالعه 5 دقیقه

«کروکویل» نمایشنامه‌ای است نوشته‌ی تام باسدِن که با اقتباس از داستان کوتاهی به همین نام به قلم داستایفسکی خلق شده است. در سال ۱۸۶۵ فیودور داستایفسکی با داستان طنزآمیز کروکودیل جریان‌های غرب‌گرا و لیبرال روسیه را نقد می‌کند و طرفداران توسعه و ورود سرمایه از غرب را به سخره می‌گیرد.

کروکودیل داستان کارمندی است به نام ایوان ماتوئیچ که به‌زعم دوستش، راوی داستان، مرد بافرهنگی است. روزی ایوان به همراه همسرش و راوی به بازار می‌روند تا کروکودیلی را که برای نمایش گذاشته شده است، ببینند. کروکودیل ایوان را می‌بلعد. در کمال ناباوری، ایوان درون کروکودیل زنده و سالم می‌ماند. همان‌جا تصمیم می‌گیرد که برای رونق کسب‌وکار و پیشرفت کشور درون خزنده‌ی غول‌پیکر بماند!

باسدن نمایشنامه‌ی کروکودیل را در سال ۲۰۱۵، ۱۵۰ سال پس از داستایفسکی می‌نویسد. در اقتباس او، ایوان نه یک کارمند، بلکه هنرپیشه‌ای پراکنده‌کار و منتقد جدی تزار الکساندر دوم (امپراتور وقت روسیه) است. به باور ایوان، لغو نظام ارباب‌رعیتی باعث آزادی رعیت‌ها نشده، بلکه آن‌ها را به سمت غرب هل داده است. هنگامی‌که همراه با دوست صمیمی‌اش، زاک، از باغ‌وحشی در سنت‌پطرزبورگ دیدن می‌کند، کروکودیل او را می‌بلعد. این تازه شروع ماجرای ایوان است و روشن شدن چراغی در ذهن او.

نمایش‌نامه‌ی کروکودیل با زبانی طنزآمیز و خلق موقعیت‌های کمیک، جامعه‌ای را نقد می‌کند که پر است از افراد جاه‌طلب و پول‌دوست و حزب باد. ایوان، به‌تنهایی نمادی از همه‌ی این افراد است.

تام باسدِن، نمایشنامه‌نویس انگلیسی، یکی از اعضای گروه کمدی‌ای است که برای شبکه‌ی چهار بی‌بی‌سی سریال ترسوها را نوشت و اجرا کرد. او تعدادی از بهترین کمدی‌های بریتانیا را نوشته است، از جمله پلبز که جایزه‌ی بهترین اثر کمدی جشنواره‌ی کمدی بریتانیا (۲۰۱۳) و بهترین فیلم‌نامه‌ی کمدی جایزه‌ی انجمن سلطنتی تلویزیون را (۲۰۱۴) از آن خود کرد. وی تابه‌حال سه بار هم نامزد جایزه‌ی بفتا شده است.

قسمتی از نمایشنامه‌ی کروکودیل نوشته‌ی تام باسدن:

زاک و آنیا سر میز شام هستند. زاک جعبه‌ی حلقه را زیر میز نگه داشته و یک دستمال نقش پیچازی توی جیب بالایی‌اش دارد.

زاک: من بدبین نیستم، آنیا! ولی ایوان بدبینه. اون به ایده‌ای که مال خودش نباشه اعتماد نداره و فقط مطالبی رو می‌خونه که از قبل به‌شون فکر کرده باشه. از چیزی که در جریانه هیچی نمی‌دونه...

آنیا: ضرورتی نداره بدونه...

زاک: اصلاً به چیزی فکر نمی‌کنه. ده سال پیش نمایش‌هایی اجرا می‌کرد که توشون خواستار آزادی رعایا بود چون که رفیق‌های بازیگر مد روزش این حرف‌ها رو می‌زدن، اما حالا یه اراجیف دیگه بلغور می‌کنه...

آنیا: حق داره که عقیده‌شو تغییر بده...

زاک: مثل یه میمون گه‌شو پرت می‌کنه سمتِ دیوار...

آنیا: ای بابا، دارم غذا می‌خورم، زاک!

زاک: غذا نمی‌خوری که.

آنیا: قراره بخورم!

زاک: اون عقیده‌شو تغییر نداده، اصلاً عقیده‌ای نداره...

آنیا: ایوان سعی می‌کنه کار خوب بکنه، زاک. همه‌ش همینه...

زاک: نه، این‌طور نیست. این اصلاً براش مهم نیست. نمی‌خواد کار خوب بکنه، می‌خواد خوب به نظر بیاد.

آنیا: خب، تو داری چی کار می‌کنی؟

زاک: راجع به من حرف نمی‌زنیم.

آنیا: عجب گفت‌وگویی!

زاک: می‌خوای چی کار کنم؟ همه‌جا بچرخم و از همه‌چیز عصبانی بشم؟ از نحوه‌ی برخوردی که با کشاورزها موقع نشستن توی یکی از رستوران‌های پطرزبورگ می‌شه شکایت کنم؟ این‌ها اون کارهاییه که باید بکنم؟

آنیا: تو به من بگو.

زاک: نباید کاری کرد، آنیا. تو فکر می‌کنی این هنرمندها و دانشجوهایی که قهوه می‌خورن و درباره‌ی مارکس و انقلاب دادِ سخن می‌دن، آیا قراره واقعاً کاری بکنن؟ همه‌ش قلابیه. پر از خشم الکیه. اون‌ها فقط از کار کردن فراری‌ان.

آنیا: ایوان سخت کار می‌کنه.

زاک: ظهر از خواب پا می‌شه.

آنیا: چون تا شب کار می‌کنه...

زاک: الان دیگه خوب شد، نه؟

آنیا: ایوان از قلبش پیروی می‌کنه، زاک. همین. مثل همیشه فقط سعی می‌کنه کاری بکنه که درسته.

زاک: آره، مشکل همینه. این احمق‌ها فکر می‌کنن همیشه حق با اون‌هاست. این گناهکارها نیستن که باید ازشون ترسید، اون‌ها خطرناک نیستن، باید از درستکارهای لعنتی ترسید که ترجیح می‌دن آدم بکشن اما اشتباه‌شونو قبول نکنن...

آنیا: حالا ایوان باید چی کار کنه؟

زاک: از کروکودیل بیاد بیرون...

آنیا: که کارمند بشه؟ کمکی می‌کنه؟ یه کارمند دیگه؟

زاک: ... به خودش بیاد و مثل همه‌ی ما زندگی عادی داشته باشه؟

آنیا: فکر نمی‌کنم بتونه...

زاک: خب، البته پژمرده می‌شه و می‌میره اگه به‌ش توجه نشه...

آنیا: منظور من بیرون اومدنش بود. فکر نمی‌کنم بتونه، حتی اگه می‌اومد بیرون مهم نبود. ایوان مثل تو نیست ، اون باید اجرا کنه...

زاک: صحیح، من فقط یه حبابم که می‌خواد توی جعبه زندگی کنه و نذاره هرگز نگاه کسی به‌ش بیفته...

آنیا: من نگفتم تو حبابی، زاک. حرف تو دهنم نذار. تو حباب نیستی. تو کسی هستی که بازیگرها به‌ش می‌گن کارمند دولت. درست عکس ایوان و تا حدی عکس من. تو تمایلی به جلب توجه نداری، استعداد هم نداری. نمی‌خوام بد رفتار کنم، فقط چیزی رو می‌گم که هست. تو به معنای کلاسیک یه کارمندی. کننده‌ی کاری نیستی، چیزی رو می‌نویسی که دیگران ازت می‌خوان. ایوان فرق داره. اون رسالتی داره.

زاک: اوهوم. می‌دونی الان نصف درآمد باغ‌وحشو گرفته؟ رسالت پُرسودیه که به‌ش رسیده.

خرید نمایشنامه کروکودیل

0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید