میزانسن: فیلادلفیا، من دارم میآم!
«فیلادلفیا، من دارم میآم!» نمایشنامهای است نوشتهی برایان فریل، نمایشنامهنویس ایرلندی که در سال ۱۹۶۴ منتشر شد. این نمایشنامه که در شهر خیالی بالیبگ، در شهرستان دونگال میگذرد، فریل را وارد صحنهی بینالمللی کرد.
در اصل، این نمایشنامه یک تراژدی-کمدی است. «فیلادلفیا، من دارم میآم!» سرشار از موقعیتهای کمیک بامزه است. بهخصوص صحنهی حضور لیزی سوینی خالهی گر (شخصیت مرکزی نمایشنامه) که در طی کنش و واکنشهایی گر تصمیم میگیرد به امریکا برود. نمایشنامه پیرامون رابطهی گر با پدرش، روی یک لبهی دو طرفه حرکت میکند؛ علیرغم اینکه به نظر میرسد رابطهی آنها سرد و قراردادی است، اما نشانههایی وجود دارد که بین آنها عشق وجود دارد.
دلایل گر برای رفتن به ا مریکا، همراه با عشق پنهانیاش به پدر غیرقابل ارتباطش و تلاشهای ناامیدانهی نهایی و رقتانگیز آنها برای برقراری ارتباط، سویهی غمانگیز این نمایشنامه را خلق میکند.
تمام فعل و انفعالات این نمایشنامه در یک بازه زمانی چند ساعته در شب راهی شدنِ گر اتفاق میافتد، اما شامل فلاشبکهایی از رابطهی گر با دختری به نام کیت دوگان و همچنین دیدار با خاله لیزی نیز میشود.
از آغاز قرن بیستم، نمایش ایرلند پر از مردمی است که خانهبهدوشی و مهاجرت برای آنها تبدیل به وضعیتی شده که در مقابل آن، جز اینکه به نحوی بیپایان و معمولاً با خودشان دربارهاش حرف بزنند، کار دیگری از دستشان برنمیآید. خانهبهدوشهای یِیتس و سینگ و بکت، زاغهنشینان اوکیسی یا بییِن با مهاجران فریل شباهتهای خانوادگی دارند. برایان فریل از نخستین روزها، در چند نمایشنامه، به موضوع مهاجرت و تبعید پرداخته است. شخصیتهای این نمایشنامه نیز در میان ضرورتِ ترک ایرلند برای زندگی بهتر و ماندن در سرزمینی که بازمانده از تمدنی باستانی است و آنها عاشق آن هستند دوپاره شدهاند. این دوپارگی را فریل در این نمایشنامه با گفتوگو بین دو پارهی درونی و بیرونیِ شخصیت اصلیِ نمایش نشان میدهد. او بارها به نخستین بند نوشتهی ادموند برک خطاب به نظام کهنهی فرانسه اشاره میکند که در ۱۷۹۰ به قلم شخصی ایرلندی برای ضدیت با پایتختِ سطحیِ جهان مدرن نوشته شده است: «اکنون شانزده هفده سال از وقتی میگذرد که ملکهی فرانسه و سپس دوفینِس را در ورسای دیدم...» او با این تلمیح به این واقعیت اشاره میکند که بالیبِگ، دهی که گری اودانل میخواهد آن را ترک کند، درواقع بازماندهای از تمدنی باستانی است و دنیای نو، هرچند ممکن است وحشی به نظر برسد، تمدنی ایرلندی-امریکایی است. این دوگانگی، فاجعهی انسان معلق امروز است.

قسمتی از نمایشنامهی فیلادلفیا، من دارم میآم!:
گر بیرونی: من فردا میرم، بچهها.
ند: (بیاعتنا) آی، که اینطور، که اینطور...
تام: میری بروکلین، درسته؟
گر بیرونی: فیلادلفیا.
تام: فیلادلفیا. این همون جاییه که جیمی کررند رفت، درسته؟ فیلادلفیا...
ند (بهسرعت): یادته اون شبی که جیمی و ما و دو تا کلفتای دوبلینیشون که اون بالا تو لاج کار میکردن رفتیم تو غار؟ (به گر بیرونی) تو بودی؟ نه، تو اون شب با ما نبودی.
جو: من بودم، ند؟
ند: اندازهی جیمی یادته؟ همهش پنج فوت بود و از سایهشم میترسید.
گر بیرونی: بهترین دروازهبونی بود که تا حالا داشتیم.
ند: یکی از زنا گلادیس بود، اون یکی هم اسمش امی یا یه همچین چیزی بود...
تام: مردهشور، حالا یادم اومد! گلادیس و امی؛ درسته، ند!
ند: بههرحال، باقی ماها رفتیم شنا کنیم...
تام: تو اون بارون کوفتی!
ند: جیمیو گذاشتیم با زنا تو غار، هر کاری دلشون خواست باهاش کردن و تنبونشو درآوردن!
جو: نه، من اون شب اونجا نبودم.
ند: بعدش چیزی که دیدیم جیمی ریزه بود که فریادزنان از طرف ساحل وایت میاومد و اون دو تا ماچه گاوم دنبالش میدویدن.
تام: ای بابا، خنجرش که نمیزدن!
ند: با تمام وجودش داد میزد: «نجاتم بدین، بچهها، نجاتم بدین!»
تام: دیگه تا رسید خونه نفسش در نیومد!
ند (به گر): اون شب از دستت رفت.
تام: نجاتم بدین، بچهها، نجاتم بدین!
ند: فکر نکنم اون شب تا صبح هیچ کدوممون خوابیده باشیم.
تام: خاطرجمع باش که نخوابیدیم.
ند: معرکه بود.
سکوت دیگری خیمه میزند. پس از چند ثانیه، گر درونی حرف میزند.
گر درونی: ما همه اون شب اونجا بودیم، ند. اسم دخترا گلادیس و سوزان بود. اونا روی صخرهها نشسته بودن.
گر بیرونی: اگه زمین خیلی سفت نباشه، یهشنبه خوب بازی میکنین.
ند: سفت یا نرم... (پوتینش را میآزماید) من یکی دوتا خردهحساب قدیمی دارم که باید تصفیه کنم.
گر بیرونی: دیگه همچین هافبک خوبی که داری از دست میدی گیرت نمیآد.
ند (فورا با اشتیاق ساختگی): میدونی دارم چی فکر میکنم؟ بهتره فکر یه وسیلهی نقلیه باشیم.
تام: مردهشور، راست میگه. من خیلی راحت میتونم ون دوستمو بگیرم. تو میتونی کامیون چارلیو بگیری؟
ند: شاید. به نظرم بهتره شب ازش بپرسم.
جو: خب، قبل از اینکه بریم، چطوره گر برامون یه چیزی بخونه؟
ند: ساعت چنده؟
جو: هنوز سر شبه.
تام: نه و بیست دقیقهاس.
ند: پس بهتره بریم. چارلی راجع به رفتن به یه مجلس رقص تو آردمور حرف میزد.
تام: مردهشور، فکر بکریه!
جو: پس همه بریم، جشن آخرین شب برای گر!