#
#

میزانسن: در خلوت مزارع پنبه

4 سال پیش زمان مطالعه 4 دقیقه

برنار ماری کلتس بی‌شک مهم‌ترین نمایشنامه‌نویس سال‌های ۸۰ فرانسه به شمار می‌آید که در سال ۱۹۸۹ در ۴۱ سالگی بر اثر بیماری ایدز درگذشت. در سال ۱۹۸۳ کارگردان نامدار فرانسوی، پاتریس شرو، او را کشف می‌کند و نمایشنامه‌ی نبرد «سیاه و سگ‌ها» را به روی صحنه می‌آورد. شرو تنها کارگردانی بود که در زمان حیات کلتس نمایشنامه‌های او را روی صحنه برد. او نام کلتس را بر سر زبان‌ها انداخت؛ اما در فرانسه، هرگاه منتقدان می‌خواستند درباره‌ی آثار کلتس حرف بزنند، بیشتر درباره‌ی کارگردانی شرو می‌گفتند. تا زمانی که کلتس زنده بود، هرگز آثارش در فرانسه آن‌گونه که باید بررسی و شناخته نشدند؛ اما پس از مرگش، نوشته‌های او جزء متون کلاسیک تئاتر امروز فرانسه شدند و صدها اجرا از نمایشنامه‌های او در فرانسه و کشورهای دیگر روی صحنه رفت. امروز آثار برنار_ماری کلتس بیش از نمایشنامه‌نویسان معاصر دیگر فرانسوی در جهان اجرا می‌شود. متون او در مدرسه‌های فرانسه تحلیل می‌شوند و وارد رپرتوآر کمدی فرانسز شده.

«در خلوت مزارع پنبه» داستان دو مرد است که با هم روبه‌رو می‌شوند؛ اما همدیگر را نمی‌شناسند. خریدار و قاچاق‌فروش. خرید و فروش در همه‌ی اشکال ممکن، همه‌ی اشکال خرید و فروش در زندگی، حقیقت روابط انسان‌ها. اینجا دو مرد متقلب و متکبر روبه‌روی هم می‌ایستند: قاچاق‌فروش هرگز نمی‌گوید چه چیزی برای فروش دارد، چراکه شاید خودش نیازمند چیزی‌ است که ندارد... خریدار همچنان توقع دارد که فروشنده حدس بزند او چه می‌خواهد، چراکه شاید خودش دیگر نمی‌داند چگونه چیزی درخواست کند. در هر دو طرف غروری یکسان و سپس سوءتفاهمی دردناک...

کلتس درباره‌ی «در خلوت مزارع پنبه» می‌نویسد: منطق می‌گوید موجوداتی هستند که هرگز نباید در خلوت روبه‌روی هم قرار بگیرند؛ اما قلمروی ما بیش از اندازه کوچک است و انسان‌ها بیش از اندازه زیاد و ناسازگاری‌ها فراوان، و ساعات و اماکن تاریک و کویر بی‌شمار برای اینکه منطق در این دنیا جایی داشته باشد. دشمنان راستین ذاتاً با هم دشمن هستند و یکدیگر را همچون جانوری از بوی هم می‌شناسند. دلیلی ندارد که گربه‌ای که سگ ناشناسی را می‌بیند براق بشود و سگ دندان‌هایش را نشان بدهد. اگر این نفرت بود، باید پیش‌تر بین آن‌ها خیانت، نابکاری یا اختلافی پیش آمده باشد؛ اما گذشته‌ی مشترکی میان سگ و گربه وجود ندارد، هیچ اختلافی، هیچ خاطره‌ی کینه‌زایی، تنها برهوت و سرما. دو نفر می‌توانند با هم آشتی‌ناپذیر باشند در صورتی که بینشان هرگز هیچ کدورتی وجود نداشته، آدم می‌تواند بدون دلیل بکشد، دشمنی نامعقول است.

کلیت کلتس در این نمایشنامه خلاصه شده. زبان او نزدیک به سیر ذهنی یا رؤیاست. علاوه بر اینکه درک واقعی متن و محتوای آن که همان خلوت و تنهایی است، تنها پس از شنیدن متن به دست می‌آید. در بازتاب زبان. مانند یک تجربه‌ی شخصی برای هر مخاطب که در این متن بازتابی در خود می‌یابد که خارج از محدوده‌ی آگاهی اوست. دیالوگ میان قاچاق‌فروش و خریدار با نقطه‌ای از درون ما که شناسایی آن کار بسیار دشواری است سخن می‌گوید.

قسمتی از نمایشنامه‌ی در خلوت مزارع پنبه:

قاچاق‌فروش: اگر بیرون راه می‌روید، در این ساعت و در این مکان، به این معنی ا‌ست که دنبال چیزی می‌گردید که ندارید و این چیز را من می‌توانم برایتان فراهم کنم؛ چراکه اگر من بیشتر از شما در این مکان بوده‌ام و بیشتر از شما در این مکان خواهم ماند و حتی این ساعت که ساعت رابطه‌های وحشیانه میان انسان و حیوانات است مرا از اینجا نمی‌راند، بدین دلیل است که من در اختیار دارم آنچه ارضا می‌کند میلی را که از برابرم می‌گذرد، و این همچون باری ا‌ست به دوشم که باید بر دوش هرکسی خالی کنم، هر انسان یا حیوانی که از برابر من می‌گذرد.

از این روی، من به شما نزدیک می‌شوم، علی‌رغم این ساعت که در آن معمولاً انسان و حیوان وحشیانه همدیگر را می‌درند، من نزدیک می‌شوم، من، به شما، با دستان باز و کف دستانم که به سوی شما می‌چرخند، با تواضع کسی که عرضه می‌کند در برابر کسی که خریدار است، با تواضع کسی که در اختیار دارد در برابر کسی که اشتیاق دارد و من اشتیاق شما را همچون نور پنجره‌ای که بالای یک ساختمان روشن می‌شود می‌بینم، در شفق؛ من به شما نزدیک می‌شوم همچون شفق که به این روشنایی نخستین نزدیک می‌شود، آرام، با احترام، حتی دلسوزانه، می‌گذارم که پایین، در کوچه، حیوان و انسان افسارشان را بکشند و با وحشیگری دندان‌هایشان را به هم نشان دهند.

خرید کتاب در خلوت مزارع پنبه

0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید