میزانسن: خواهران برونته: جهان واقعی

2 سال پیش زمان مطالعه 6 دقیقه

«خواهران برونته: جهان واقعی» نمایشنامه‌ای است نوشته‌ی جوردی مند. برای درک جهان این اثر می‌بایست با زوایای زندگی خواهران برونته آشنایی داشت تا بتوان نکات ظریفی را که جوردی مند به عمد در قالب دیالوگ به آن‌ها اشاره می‌کند از دل متن بیرون کشید؛ خواهرانی غریب در قرن نوزدهم و تحت فشار جامعه‌ای مردسالار که چنانچه قلم به دست نمی‌گرفتند و با نام‌های مستعار مردانه آثارشان را چاپ نمی‌کردند، ای‌بسا هرگز از دل ناکامی‌‌های خود، چنین شاهکارهایی نمی‌آفریدند، که نه‌تنها انگلستان عهد ویکتوریا، همه‌ی جهان را مسحور خود کنند؛ خواهرانی که جهان واقعی آن‌ها را در مواجهه با چالش‌های مادی قرار داد و ای‌بسا میانشان حس حسادت و رقابت ایجاد کرد و روابط‌شان را تهدید کرد و عالم تخیلشان -با همه‌ی تلخی‌هایش- برا‌یشان دستاوردی عظیم داشت و همواره از طریق نوشتن راه نجاتی برای خود یافتند.

بدون تردید جوردی مند، پیش از نگاشتن چهارمین اثر خود، تحقیقی عمیق و استادانه از روزگار این خواهران در عمر کوتاهی که داشته‌اند انجام داده است و عمده‌ی تمرکزش را در این اثر، بر شارلوت نهاده؛ آفریننده‌ی رمان «جین ایر».

در این نمایشنامه شاهد چالش مصیبت‌بار یک خانواده‌ی محروم برای تولید آثار ادبی هستیم که وضعیت نابسامان اجتماعی_اقتصادی جامعه سبب شد قوای تخیلشان دوشادوش احساساتشان حرکت کرده و آثار روح‌نوازی در ادبیات جهان بیافرینند. طبق هسته‌ی اصلی این اثر، چالش‌‌های این سه خواهر، هم می‌توانسته به سبب کسب شهرت باشد و هم کسب جایگاه اجتماعی و امنیت روانی و مالی.

پرسش‌هایی که ممکن است ذهن خواننده‌ی این نمایشنامه را درگیر کند، این‌چنین‌اند:

آیا جوردی مند به جز مسئله‌ی فقر، به منشأ زایش و آفرینش آثار این خواهران هم توجه دارد؟ آیا نویسندگی برای خواهران برونته بیشتر از سر شور و علاقه است یا وسیله‌ای برای امرار معاش و پناه گرفتن در مقابل دغدغه‌های مالی؟ چرا جوردی مند پدر و برادر این سه خواهر را وارد صحنه نمی‌کند؟

پرسش بنیادین شاید بتواند درباره‌ی مواجهه‌ی خواهران برونته با جهان واقعی باشد؛ اینکه برای این خواهران، که شاید تنها دوبار از شهرشان خارج شدند، آیا جهان واقعی هم منشأ آفرینش آثارشان شد یا فقط جهان ذهنی و قوای تخیلشان، یا هر دو؟ سهم آن‌ها، که هر سه جوان‌مرگ شدند، از مواهب جهان واقعی چه بود؟ با پاسخ به این پرسش‌هاست که خواننده از ذهنیت جوردی مند برای نگاشتن چنین نمایشنامه‌ای آگاه می‌شود.

این نمایشنامه در ژوئن ۲۰۱۸ در فستیوال نمایشی استراتفورد در اونتاریوی کانادا به کارگردانی ونسا پرتئوس به روی صحنه رفت. این فستیوال نمایشی را، که پیش‌تر به نام فستیوال شکسپیری استراتفورد شناخته می‌شد، تام پترسون، در سال ۱۹۵۲، پایه‌گذاری شد و از جمله معتبرترین فستیوال‌های نمایشی به شمار می‌رود.

قسمتی از نمایشنامه خواهران برونته: جهان واقعی:

ژانویه‌ی ۱۸۴۶٫ عصر.

صدای ساعت در سرتاسر خانه طنین‌انداز می‌شود.

شارلوت و آن دوخت‌ودوز را تمام می‌کنند.

امیلی کتابش را زمین می‌گذارد، شمعی برمی‌دارد و از اتاق خارج می‌شود.

آن می‌خواهد به شارلوت در جمع ‌کردن وسایل خیاطی کمک کند.

شارلوت: خودم می‌تونم جمعش کنم.

آن: ما وسایل خیاطی رو طبقه‌ی بالا نگه می‌داریم.

شارلوت: چرا توی سبد نذاریم‌شون؟

آن: من دارم روی تیکه‌های بزرگ‌تر کار می‌کنم. اون خوشش نمی‌آد روی زمین رهاشون کنیم.

شارلوت: خب، به همین دلیله که می‌ذاریم‌شون توی...

شارلوت به اطراف اتاق نگاهی می‌اندازد.

سبد کجاست؟

آن: طبقه‌ی بالا. این‌جوری راحت‌تر می‌شه.

شارلوت: خب، خب. هر کاری دوست داری بکن.

شارلوت لوازم خیاطی‌اش را به آن می‌دهد.

آن به سمت در می‌رود. در همان حال، انگشت پایش به جایی برخورد می‌کند.

آن: آخ.

شارلوت: آن.

آن: آی آی آی آی آی

شارلوت: آن.هیس.

آن: می‌خوام ولی... آخ. انگشتم.

آن لنگ‌لنگان اتاق را ترک می‌کند.

امیلی با سینی‌ای در دست که رویش یک قوری و سه فنجان قرار دارد وارد می‌شود. سینی را روی میز می‌گذارد. چای را داخل فنجان‌ها می‌ریزد. یک فنجان به شارلوت می‌دهد.

شارلوت جرعه‌ای می‌نوشد و چهره‌اش را در هم می‌کشد.

شارلوت: کم رنگه.

امیلی: چای زیادی باقی نمونده. می‌خوای بذارم یه‌کم دیگه دَم بکشه.

آن وارد می‌شود.

شارلوت: نه، نه. خوبه.

آن: برای من هم چیزی مونده؟

امیلی: آره. اما فقط اون‌قدری مونده که یکی دیگه.

آن: خب، پس حواست باشه فنجون رو پر کنی.

امیلی: چرا نباید برات یه فنجون پر بریزم...

آن: گاهی وقت‌ها به من کمتر از...

امیلی: چه وقت‌هایی؟

آن: گاهی وقت‌ها تو...

شارلوت: شروع کنیم؟

مکث.

هر سه نفر دور میز می‌نشینند.

خب؟

امیلی و آن به یکدیگر نگاه می‌کنند.

آن: تو شروع کن.

امیلی: نه، تو شروع کن.

آن: نه، تو.

امیلی: تو.

آن: امیلی.

امیلی: آن.

شارلوت: می‌شه لطفا یکی‌تون...

امیلی: بسیار خب.

مکث.

تبی برنمی‌گرده.

شارلوت: کلا برنمی‌گرده یا...

امیلی: هنوز حالش اون‌قدر خوب نشده که بتونه کار کنه. برادرش هفته‌ی پیش بهمون نامه نوشت. اونا نمی‌دونن کِی می‌تونه برگرده.

آن: باید همین‌جا می‌موند...پیش خودمون. می‌تونستیم ازش مراقبت کنیم.

امیلی: اون می‌خواست کنار خانواده‌ش باشه.

آن: ما خانواده‌ش هستیم.

شارلوت: نه. ما صاحب‌کار اون هستیم. تو هنوز وظایفش رو انجام می‌دی؟

امیلی: مارتا هفته‌ای یه روز اینجاست اما بیش‌ترش رو...آره. بیش‌تر کارهاش رو من انجام دادم.

آن گلویش را صاف می‌کند.

آن هم از وقتی برگشته کمک کرده.

آن: من مدام ازش می‌خوام اجازه بده بیش‌تر کمکش کنم. اما به‌ندرت اجازه می‌ده.

امیلی: چون...تو کارم رو بیش‌تر می‌کنی.

آن: این طور نیست.

امیلی: همین‌طوره. اتوکردنت رو یادته؟ لباسم رو سوزوندی.

آن: اون اتفاقی بود.

امیلی: خودم انجامش بدم راحت‌ترم.

شارلوت: خب، پس اگه کمکش نکردی، توی این چند هفته چی کار می‌کردی؟

آن: از پدر مراقبت می‌کردم.

شارلوت: چند وقته سرفه‌هاش شروع شده؟

آن: یکی دو هفته.

شارلوت: دکتر خبر کردی؟

امیلی: آره، خبر کردیم.

آن: امیلی نمی‌خواست این کار رو بکنم.

امیلی: فکر می‌کردم باید قبلش یه کم بیش‌تر صبر کنیم تا...

آن: و به نظر من حال پدر اون‌قدر بد بود که لازم باشه دکتر خبر کنیم.

شارلوت: حالش بهتر هم شده؟

امیلی: تبش پایین اومده. الان فقط ضعف داره.

آن: اشتهاش خیلی کمه. چند روزه یه وعده غذای کامل نخورده.

شارلوت: برای همینه که ضعیف شده. باید غذا بخوره.

خرید نمایشنامه خواهران برونته: جهان واقعی

0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید