میزانسن: «تاجر ونیزی»

2 سال پیش زمان مطالعه 11 دقیقه

«تاجر ونیزی» نمایشنامه‌ای است نوشته‌ی ویلیام شکسپیر. کمدی «تاجر ونیزی» داستانی خیالی و ساده است که از تلفیق دو داستان اصلی و جداگانه و دو داستان فرعی دیگر به وجود آمده است. یکی از دو داستان اصلی مربوط به قرضی است که تاجری ونیزی برای کمک به دوست خود، بسانیو، و تهیۀ مقدمات خواستگاری و عروسی وی با دختری ثروتمند به نام پورشیا از یک یهودی می‌گیرد و در مقابل سندی به او می‌دهد که در صورت پرداخت نکردن بدهی‌اش در موعد مقرر، مقداری از هر قسمتی از گوشت بدن خود را که طلبکار مایل باشد به عنوان جریمه به او بدهد و چون تاجر مقروض به‌موقع از عهدۀ پرداخت بدهی خود برنمی‌آید کار به دادگاه می‌کشد و در آنجا پورشیا آنتونیو را نجات می‌دهد و شایلاک محکوم می‌شود.

داستان اصلی دیگر مربوط به سه صندوقچۀ طلا و نقره و سربی است که پدر پورشیا برای دخترش به ارث گذاشته و وصیت کرده که دخترش مجاز است با کسی ازدواج کند که جعبۀ مناسب را برگزیند و همۀ خواستگاران به‌جز بسانیو، که محبوب این دختر بوده، در انتخاب آن اشتباه می‌کنند.

دربارۀ منابع داستان دقیقاً نمی‌توان گفت شکسپیر بیشتر مدیون چه کتبی بوده است. داستان سند آن‌قدر قدیمی است که می‌توان نظیر آن را حتی در داستان‌های مذهبی کهن ایرانی و هندی نیز یافت و در اروپا هم همین داستان با تغییراتی چند در اواخر قرن سیزدهم در کتابی به نام Cursor Mundi و کتاب دیگری به نام IL Pecorone نوشتۀ سر جیوانی، اهل فلورانس ایتالیا، در اواخر قرن چهاردهم و ترجمۀ کتاب دیگری به زبان انگلیسی موسوم به Gesta Romanorum در قرن پانزدهم انتشار یافت که تصور می‌شود شکسپیر از کتاب IL Pecorone بیش از همه استفاده کرده باشد. در این مورد، نمایشنامۀ کریستوفر مارلو به نام «یهودی مالت» که از معاصران شکسپیر بوده و اجرای آن در صحنۀ تئاتر، در سال ۱۵۸۹ از لحاظ تجسم زندگی یهودی‌ها، موفق بوده احتمالاً بر شکسپیر تأثیر گذاشته است. برخی از محققان هم عقیده دارند که شکسپیر از وقایع معاصر خود الهام گرفته و احتمالاً تصویر شایلاک از پزشکی یهودی، به نام دکتر لوپز، که به مسموم‌کردن ملکه الیزابت اول متهم شده بود و در سال ۱۵۹۴ در لندن اعدام شد، اقتباس شده است.

موضوع صندوقچه نیز از ترجمۀ همان کتاب Gesta Romanorum اقتباس شده است. منابع دیگری هم می‌توان برای هر دو داستان ذکر کرد که در درجۀ دوم اهمیت قرار دارند.

در این نمایشنامه دو داستان فرعی دیگر نیز وجود دارد که یکی از آن‌ها فرار دختر یهودی از خانۀ پدر، با مقداری پول و جواهر متعلق به او و ازدواج با جوانی عیسوی، است که موضوع آن را شکسپیر احتمالاً مدیون نمایشنامۀ «یهودی مالت» است و دیگر موضوع اصرار وکیل در گرفتن انگشتری نامزدی از موکل خود به ازای پاداش است که بعداً به صحنه‌های خنده‌دار اختلاف و مشاجرۀ ظاهری بین دو عروس و دو داماد منجر می‌شود. شکسپیر هم از این داستان در کتاب با موضوع سند تلفیق‌شده استفاده کرده است.

اگر شکسپیر عناصر اصلی داستان خود را از دیگران گرفته پس نقش خود او در خلقت این نمایشنامه چه بوده و چه جنبۀ بدیعی به آن بخشیده است؟ داستان «تاجر ونیزی» از بسیاری جهات داستان خیالی و باورنکردنی است. شکسپیر نمی‌توانست آن را به همان صورت اصلی نگاه دارد، چون آنچه به رشتۀ تحریر درمی‌آید و آنچه روی صحنۀ نمایش اجرا می‌شود با هم فرق کلی دارند. ولی شکسپیر آن را طوری از لحاظ طرز وقوع حوادث و ارتباط آن‌ها با یکدیگر تغییر داد و شخصیت‌ها را طوری ترسیم و بر جنبه‌های مختلف آن‌ها تأکید کرد و برای آوردن روی صحنه حاضر ساخت که طبیعی و حقیقی به نظر می‌رسد. به این دلیل، با وجودی که داستان شایلاک یهودی حقیقت ندارد خود شایلاک به حقیقت نزدیک است و پورشیا و بسانیو، دو قهرمان زن و مرد نمایشنامه، به صورت انسان‌های واقعی درمی‌آیند و حفظ تعادل اخلاقی در ترسیم خصوصیات همۀ این بازیگران از چیره‌دستی این استاد بزرگ درام حکایت می‌کند، مثلاً قدری گزاف و مبالغه ممکن بود بسانیو را مردی حادثه‌جو یا شایلاک را موجودی از هر جهت نفرت‌انگیز جلوه دهد.

ترکیب این دو داستان اصلی و داستان‌های فرعی آن با یکدیگر کاری دشوار بود، زیرا جریان وقایع باهم، از لحاظ وحدت زمان و مکان، سازگار نیست. مثلاً مسئلۀ توانایی آنتونیو در تأدیۀ دین خود باید چند ماه طول بکشد، در صورتی که داستان صندوقچه‌ها کوتاه و زودگذر است. به‌علاوه قسمتی از داستان در ونیز اتفاق می‌افتد و قسمتی دیگر در بلمونت در کنار دریا؛ یعنی در دو محیط کاملاً متفاوت. ولی فاصلۀ زمان و مکانی برای شکسپیر مهم نیست. چیزی که اهمیت دارد تأثیر وقایع درام است و به همین دلیل، شکسپیر به خود آزادی‌عمل می‌دهد که مکان یا زمان را دقیقاً تعیین نکند و فواصل به سبکی ماهرانه پر شود. در این مورد، داستان فرار جسیکا تدبیری است که نویسنده اتخاذ کرده برای اینکه فاصلۀ زمانی دو داستان را بپوشاند و درعین‌حال، جنبۀ دیگری از شخصیت شایلاک را نشان دهد. در صحنۀ دیگری بین جسیکا و لورنزو و گوبو به پورشیا و نریسا فرصتی می‌دهد که لباس وکیل و منشی دادگاه را از تن بکنند و بار دیگر، به صورت اولیۀ خود به بلمونت بازگردند.

سرعت حدوث وقایع یا کندی آن و دوری یا نزدیکی مکان واقعه، به میل نویسنده بستگی دارد به اینکه ببیند این تغییرات تا چه ‌حد در جنبۀ اصلی درام مؤثر است. مسئلۀ اصلی برای شکسپیر ترکیب این دو به صورت واحدی هماهنگ بود و گذشته از مسئلۀ زمان و مکان، طبایع و حالات داستان نیز اهمیت دارد، مثلاً موضوع صندوقچه‌ها در مقایسه با مسئلۀ محاکمه در دادگاه هرگز آن‌قدر جذاب و هیجان‌انگیز نیست.

اگرچه این نمایشنامه برخی جهات به تراژدی و درام نزدیک می‌شود، از لحاظ نوع وقایع و وجود شخصیت‌هایی مانند شایلاک و لانسلوت و از این جهت که داستان با شادمانی پایان می‌یابد، جزء کمدی‌های شکسپیر به شمار می‌آید. اما منظور او از نوشتن این نمایشنامه چه بوده و چه پیامی می‌خواسته به بشر بدهد؟ مسئلۀ وحدت هدف دربارۀ تاجر ونیزی همیشه موردبحث و اختلاف‌نظر بوده که آیا نمایشنامه در وهلۀ اول یک کمدی عاشقانه است که در آن شخصیت یهودی نقشی لازم ولی فرعی محسوب می‌شود یا اینکه منظور او ترسیم شخصیتی چون شایلاک بوده و ایجاد نقش آنتونیو را برای این منظور راه مفیدی تشخیص داده است؟ یکی نمایشنامه را داستانی خیالی و مربوط به جهان پریان می‌داند، دیگری آن را تمثیلی از عدالت و ترحم می‌شمارد. عده‌ای آن را تضادی بین معیارهای رؤیایی و واقعیت فرض می‌کنند و برخی آن را انعکاسی از احساسات ضد یهود دورۀ شکسپیر تلقی می‌نمایند و بعضی هم آن را جنگ بین عشق و تنفر تصور می‌کنند.

عقیدۀ برخی دیگر از محققان این است که مسئلۀ ثروت و سودطلبی و رباخواری و اختلاف بین معیارهای زندگی آنتونیو، نمونه‌ای از سخاوت و اسراف و خوشگذرانی و سرسری انگاشتن مذهب و لاقیدی نجیبان آن دوره از یک طرف و موازین دقیق و شدید شایلاک، فردی از یک اقلیت، که پایبند به اصول اخلاقی معین و علاقه‌مند به مادیات است، از طرف دیگر، نکات اصلی این داستان را تشکیل می‌دهد و حتی توجه به مادیات هستۀ مرکزی آن تلقی شده و نمونه‌های آن هم در گفت‌وگوی شخصیت‌های مختلف داستان فراوان دیده می‌شود.

این همه تعبیرات و تفسیرات گوناگون دربارۀ یک نمایشنامه را شاید بتوان دلیل ارزنده ‌بودن اثر یک نویسنده دانست که جنبه‌های آموزندۀ آن به‌قدری متنوع است که می‌توان نتایج متعددی از آن کسب کرد و هرکدام از بازیگران جداگانه توجه تماشاگر را به خود جلب می‌کند و او را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد.

قسمتی از نمایشنامۀ «تاجر ونیزی»:

(گراسیانو و سالارینو با نقاب وارد می‌شوند.)

گراسیانو: این همان چهارطاقی است که لورنزو گفت زیر آن منتظرش باشیم.

سالارینو: از ساعت مقرر دیر کرده است.

گراسیانو: تعجب است که دیر کرده چون عشاق همیشه از عقربۀ ساعت تندتر می‌دوند.

سالارینو: کبوتران ونوس ده برابر تندتر پرواز می‌کنند تا مهر او را بر قرارداد عشقی که تازه به‌وجود آمده بگذارند، ولی شتابی برای اطمینان ‌یافتن از اجرای قراردادهای بسته‌شده نشان نمی‌دهند.

گراسیانو: بلی، همیشه رسم همین بوده. چه کسی با همان اشتها که بر سر سفره می‌نشیند از آن سفره برمی‌خیزد؟

کجاست آن اسبی که قدم‌های فرتوت خود را با همان حرارتی که در جوانی برمی‌داشت بتواند در آن زمان بردارد؟

در بین تمام لذات، لذت تعاقب بیش از لذت تصاحب است.

آن کشتی که با پرچم‌های رنگارنگ آراسته شده

چون پسری جوان از بندر کشور خود خارج می‌شود

در حالی‌که باد هر جایی او را در آغوش کشیده است،

و مانند یک فرزند مسرف بازمی‌گردد،

در حالی‌که بدنۀ آن از ضربات طوفان آسیب دیده

و بادبان‌هایش پاره شده و همان باد هر جایی

او را لاغر و فرسوده و ازهم‌گسیخته و فقیر بازگردانده است.

سالارینو: لورنزو اکنون می‌آید. از این مقوله بعداً سخن خواهیم گفت.

(لورنزو وارد می‌شود.)

لورنزو: از شکیبایی شما دوستان عزیز برای این انتظار طولانی سپاسگزارم.

من نبودم بلکه گرفتاری من بود که باعث این تعویق شد.

هروقت شما هم مایل باشید برای به چنگ آوردن همسر خود

دست به دزدی بزنید. من هم همین قدر در انتظار شما خواهم ماند.

نزدیک شوید. پدر زن یهودی من در اینجا منزل دارد.

آهای، در منزل کیست؟

(جسیکا در لباس پسر در قسمت فوقانی صحنه ظاهر می‌شود.)

جسیکا: کیستی؟ برای اطمینان‌خاطر من جواب بده.

وگرنه حاضرم سوگند بخورم که صدایت را می‌شناسم.

لورنزو: لورنزو یعنی عشق تو است.

جسیکا: بلی، حتماً لورنزو قطعاً عشق من است.

چون چه کسی را این‌قدر دوست دارم؟ و چه کسی جز تو، لورنزو می‌داند که من متعلق به تو هستم؟

لورنزو: خداوندا! احساسات تو گواه‌اند که تو متعلق به منی.

جسیکا: ببین، این جعبه را بگیر. به زحمتش می‌ارزد.

خوشوقتم که شب است و تو مرا نمی‌توانی ببینی،

زیرا من از تبدیل لباس خود شرم دارم.

ولی عشق کور است و عشاق نمی‌توانند اعمال احمقانه‌ای را که مرتکب می‌شوند تشخیص دهند، چون اگر می‌توانستند چنین کنند خدای عشق از شدت شرم سرخ می‌شد که مرا در جامۀ یک پسر ببیند.

لورنزو: پایین بیا. چون تو باید مشعل‌دار ما شوی.

جسیکا: چطور در مقابل ننگ‌های خود شمع برافروزم؟

خود آن‌ها به‌حد کافی روشن و واضح هستند.

وظیفه‌ای را که می‌خواهی به من محول کنی، ای عشق من،

این است که به جای پنهان کردن خود راز خویشتن را فاش سازم.

لورنزو: عزیزم، تو با پوشیدن جامۀ یک پسر که این‌قدر برازندۀ توست خود را پنهان ساخته‌ای. زود بیا، زیرا شب که نگاهدارندۀ رازهاست به‌سرعت می‌گذرد و در میهمانی بسانیو انتظار ما را می‌کشند.

جسیکا: من درها را محکم می‌بندم و مبلغ بیشتری دوکا با خود می‌آورم و به‌زودی به تو ملحق خواهم شد.

(از بالا خارج می‌شود.)

گراسیانو: به ردایی که به تن دارم سوگند که این زن شریف است و به یک یهودی شباهت ندارد.

لورنزو: لعنت به من اگر او را از صمیم قلب دوست نداشته باشم،

زیرا تا حدی که قدرت تشخیص دارم زنی هشیار است

و تا آنجا که چشمانم حقیقت را می‌بیند زنی زیباست

و چون طبق حقیقت وجودش زنی هوشیار و زیبا و وفادار است،

او را در قلب خود با عشقی پایدار همواره گرامی خواهم داشت.

(جسیکا از قسمت پایین وارد می‌شود.)

آمدی؟ آقایان، زود برویم.

یاران نمایش ما در این‌موقع منتظر ما هستند.

(با جسیکا و سالارینو خارج می‌شوند.)

(آنتونیو وارد می‌شود.)

آنتونیو: اینجا کیست؟

گراسیانو: آقای آنتونیو!

آنتونیو: گراسیانو، باعث شرمساری است. بقیه کجا هستند؟

ساعت نه است و همۀ دوستان در انتظار ما هستند.

امشب نمی‌توان نمایشی داد. باد تغییر جهت داده

و بسانیو به‌زودی سوار کشتی خواهد شد، بیست نفر را به‌سراغ شما فرستادم.

گراسیانو: خوشوقتم. من لذتی جز این نمی‌خواهم که سوار کشتی شوم و امشب عزیمت کنم.

(خارج می‌شوند.)

خرید نمایشنامۀ «تاجر ونیزی»                  

0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید