معرفی کتاب: مالون میمیرد
6 سال پیش
زمان مطالعه
4 دقیقه
مالون میمیرد، رمانِ ساموئل بکت، در نسخه انگلیسی سال ۱۹۵۶ توسط انتشارات گروو منتشر شد. آنهم در شمارگان فقط و فقط ۵۰۰ نسخه. چاپ انتشارات پنگوئن که بیست هزار نسخه بود تا سال ۱۹۶۴ تمام شد. عنوان کتاب تداعی کنندهی ترانهای عامیانه است: و این هم عاقبت مالی مالون نازنین.
این رمان انزوا و پایان ملوی، موران و مالون را به تصویر میکشد. راوی اول شخص، که به فلجی و مرگ نزدیک میشود و به تختی در یک موسسه مخصوص فقرا بسته شده، وضعیت رقت انگیزش را توصیف میکند.
راوی دربارهی خانوادهای تهی دست و یک پناهگاه قصه میگوید و اینها با قصهی اصلی احتضار مالون در هم میآمیزد.
مالون میمیرد ادبیات و قواعد قصه گویی را به استهزا میگیرد. بکت علیرغم تمام نوآوریهایش قلبا یک پارودیست بود و علاقمند به پریشان گوییهای زیگزاگی جسورانه استرن.
راوی اول شخص، که تا اواسط راه بی نام است، امیدوار است از روز یحیای تعمید دهنده جان به در ببرد و تا روز عید تجلی و شاید روز عید عروج حضرت مریم نفس نفس زنان ادامه دهد. اما سرانجام این احتضار تا به کجا خواهد رسید؟
زمانی از بعد از ظهر بود، بیش از این چیز دیگری نمیشود گفت، چون ساعاتی متمادی گذشته و همان روشنایی سربی رنگ بر جای بودهاست، پس به احتمال زیاد بعد از ظهر بود، حتما.
هوای ساکن، هرچند سردی زمستان را نداشت، اما نوید یا خاطرهای از گرما را هم نداشت. مک من که باران از میان درز کلاهش به داخل ریخته بود و ناراحتش کرده بود، آن را از سرش برداشت و روی شقیقهاش گذاشت، یعنی سرش را چرخاند و گونهاش را روی زمین فشرد.
پنجههایش در انتهای دستان گشودهاش بر علفها چنگ زد، هر پنجه دستهای علف، با آن چنان نیرویی که انگار بر سینهی پرتگاهی ولو شده باشد. بگذار این توصیف را هر طور که میشود ادامه بدهیم.
باران اول با صدای طبل، اما بعد از مدت کوتاهی با صدای شست و شو، همچون وقتی که رخت چرک با صدای شُرشُر و شلپ شلپ در تشت خیس میشود یکریز بر پشتش بارید.
مالون میمیرد ادبیات و قواعد قصه گویی را به استهزا میگیرد. بکت علیرغم تمام نوآوریهایش قلبا یک پارودیست بود و علاقمند به پریشان گوییهای زیگزاگی جسورانه استرن.
راوی اول شخص، که تا اواسط راه بی نام است، امیدوار است از روز یحیای تعمید دهنده جان به در ببرد و تا روز عید تجلی و شاید روز عید عروج حضرت مریم نفس نفس زنان ادامه دهد. اما سرانجام این احتضار تا به کجا خواهد رسید؟
قسمتی از کتاب:
مک من که دور از پناهگاه به دام باران افتاده بود ایستاد و دراز کشید، گفت: روی بدن که این طور چسبیده به زمین باشد خشک میماند، در حالی که اگر بایستم سر تا پایم به یک اندازه خیس میشود، انگار که بارانف مثل الکتریسیته، مسئلهی سادهی فرو ریختن قطره ها در ساعت باشد. همین طور بعد از لحظهای مکث، دمر دراز کشید، چون به راحتی میتوانست به پشت دراز بکشد، یا در نیمه راه، به یکی از دو پهلو بیفتد.
بخشی از یادداشت های ساموئل بکت
زمانی از بعد از ظهر بود، بیش از این چیز دیگری نمیشود گفت، چون ساعاتی متمادی گذشته و همان روشنایی سربی رنگ بر جای بودهاست، پس به احتمال زیاد بعد از ظهر بود، حتما.
هوای ساکن، هرچند سردی زمستان را نداشت، اما نوید یا خاطرهای از گرما را هم نداشت. مک من که باران از میان درز کلاهش به داخل ریخته بود و ناراحتش کرده بود، آن را از سرش برداشت و روی شقیقهاش گذاشت، یعنی سرش را چرخاند و گونهاش را روی زمین فشرد.
پنجههایش در انتهای دستان گشودهاش بر علفها چنگ زد، هر پنجه دستهای علف، با آن چنان نیرویی که انگار بر سینهی پرتگاهی ولو شده باشد. بگذار این توصیف را هر طور که میشود ادامه بدهیم.
باران اول با صدای طبل، اما بعد از مدت کوتاهی با صدای شست و شو، همچون وقتی که رخت چرک با صدای شُرشُر و شلپ شلپ در تشت خیس میشود یکریز بر پشتش بارید.
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید