لوری مور: من ظالم هستم. چه می‌توانم به شما بگویم؟!

2 سال پیش زمان مطالعه 3 دقیقه

لوری مور نویسنده‌ی آمریکایی در گفت‌وگو با گاردین درباره‌ی ازدست‌دادن پدرش در طول دوران همه‌گیری و از رمان جدیدش، که آن را مخفیانه نوشته، می‌گوید.

بیش از یک دهه از زمانی که لوری مور آخرین رمان خود را با نام «دروازه‌ای در پله‌ها» منتشر کرد می‌گذرد. او همانند دونا تارت، در زمره نویسندگانی است که اغلب به‌عنوان بهترین‌های نسل خود مورد تحسین قرار می‌گیرند. وی که بیشتر به‌خاطر داستان‌های کوتاه خردمندانه و اغلب دلخراشش مشهور است، «نزدیک‌ترین چیزی که ما به چخوف داریم» توصیف می‌شود. در سال ۲۰۲۰، داستان‌های او به‌عنوان بخشی از کتابخانه Everyman منتشر شد. مور در آن زمان به شوخی گفته بود: «به نظر می‌رسید این اتفاق کمی پس از مرگم به وقوع بپیوندد.»

«من نویسنده‌ی بسیار کندی هستم و آرام می‌نویسم.» او در یک تماس ویدئویی از برلین، جایی که زمستان را در آنجا گذرانده، به‌سادگی می‌گوید که آخرین رمانش، «من بی‌خانمان هستم، اگر اینجا خانه من نباشد»، چهارمین رمان اوست، در کنار چهار مجموعه داستانی که تاکنون منتشر کرده است. این نویسنده رمان جدیدش را «داستان ارواح سیاسی و داستان ارواح شخصی» توصیف می‌کند. رمانی که در نوعی سکوت خبری نوشته شده است.

این رمان داستانِ معلمِ تاریخ، فین را دنبال می‌کند که در یک سفر جاده‌ای به سبک فاکنر در سراسر کنتاکی با جسد پوسیده‌ی معشوقش لیلی در صندلیِ مسافر همراه است. درحالی‌که همزمان در آسایشگاهی در نیویورک، برادرش مکس براثر سرطان در حال مرگ است.

مور در مورد ضرباتی که در طی روایت به فینِ بیچاره واردکرده می‌گوید: «من ظالم هستم.» «من فقط ظالم هستم. چه می‌توانم به شما بگویم؟»

مور در این رمان از روایت‌های مردی الهام گرفته که مدعی بود در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ جسد مومیایی‌شده‌ی جان ویلکس بوث، قاتل لینکن را در سراسر ایالت‌های جنوبی چرخانده بود!

مور نویسنده‌ای جدی است که از ترکیب شوخی‌ها با تجربه‌گرایی واهمه ندارد؛ همان‌گونه که لورن گروفِ رمان‌نویس، درباره معروف‌ترین داستان مور، در سال ۱۹۹۷، در مورد والدینی که با تشخیص سرطان نوزادشان سروکار دارند، نوشت: «این داستان همچون جسارت مردی است که در برابر جوخه‌های تیراندازی قرار گرفته است.»

هر دو والدین این نویسنده که در دهه‌ی ۹۰ زندگی خود بودند، در چند سال گذشته فوت کرده‌اند. پدرش در روزهای اولیه‌ی همه‌گیری درگذشت. مور ترجیح می‌دهد بگوید «او با کووید از دنیا رفت» زیرا هیچ‌کس در آن زمان کاملاً مطمئن نبود. او می‌گوید که در بیمارستان هرج و مرج بود. هیچ راهی برای نزدیک‌ شدن وجود نداشت، همه‌چیز از طریق صفحه نمایش انجام می‌شد. نمی‌توانستم دستش را بگیرم. پرستارها می‌توانستند با دستکش‌های لاتکس‌شان وارد شوند و او را نوازش کنند. این دلخراش‌ترین چیز ممکن بود؛ اینکه ببینی پدر پیر عزیزت به این شکل در حال اغماء است. او این تجربه را در داستانی به نام Face Time بیان کرده که در سپتامبر ۲۰۲۰ در نیویورکر منتشر شد.

مور در حال حاضر، در ویلایی زیبا در سواحل دریاچه‌ی Wannsee در برلین اقامت دارد و در مورد کتاب بعدی خود که براساس سفر پدرش به آلمان در سال ۱۹۳۶ است تحقیق می‌کند. کتابی که همچون اثر پیشین این نویسنده، ترکیبی از تاریخ و روایت امروزی است.

0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید