فلسفهی دروغگویی/ چرا ما گاهی به خودمان هم دروغ میگوییم؟
کتاب «فلسفهی دروغگویی»، نوشتهی لارس سوِنسن، به همت نشر اگر به چاپ رسیده است. خواندن کتابی با عنوان فلسفهی دروغگویی چه فایدهای میتواند برای ما داشته باشد؟ و یا چه ارتباطی با دنیای امروز ما، بهعنوان انسان و جامعهی ایرانی، دارد؟ هریک از ما کموبیش تصویر و برداشتی از دروغ و دروغگویی در ذهن داریم و میتوانیم دلایلی برای آن برشماریم. از پنهانکاری خطاها، شایعهسازی علیه دیگران، پرهیز از صدمهزدن به یک دوست، تا کسب امتیازی برای خودمان یا به قصد شوخی و سرگرمی و غیره.
«فلسفهی دروغگویی» در پاسخ به سؤالات بالا یک ویژگی خاص دارد. کتاب خواننده را با خود همراه میکند و به موازات پیشرفت مباحث، به او احساس ناظری را میبخشد که در صحنهی رویدادها و اتفاقات حضور دارد و شاهد ماجراهایی است که نویسنده در خلال توضیحات و استدلالهای خود تعریف میکند. از این طریق، افراد با خواندن این کتاب، بهنحوی غیرمستقیم، به یک خودشناسی در تجربهی زیستهای که در مواجهه با دروغ داشتهاند، دست مییابند. خوانندهی کتاب رابطه و نسبت خود با دروغگویی را باز میشناسد و این احساس در وی تقویت میشود که چرا باید موقعیت و فاصلهی خود را با این پدیده بازبینی و بازتنظیم کند.
اما واژهی فلسفه در عنوان کتاب میتواند سؤالبرانگیز باشد. متون فلسفی به لحاظ مفاهیم و ادبیات مورداستفاده، اغلب پیچیده هستند و عموماً هرکسی سراغ آنها نمیرود؛ بنابراین، خواننده ممکن است بپرسد آیا در این کتاب هم با مباحثی انتزاعی و دشوار دربارهی دروغگویی سروکار داریم یا صحبت از مسائل و موضوعاتی است که در روابط خانوادگی، محل کار یا شبکههای اجتماعی با آنها مواجه میشویم؟ متن سخت و پیچیدهای پیشروی ماست یا نوشتهای با نثری متعارف و زبانی خودمانی؟ در این نگاه دوسویه، کتاب حاضر سویهی دوم را انتخاب میکند و به دنبال آن است تا با زبانی روان و بیانی گویا، برای خواننده روشن کند که دروغ چیست؟ چه چیزی دروغ را دروغ میسازد؟ چرا ما گاهی به خودمان هم دروغ میگوییم؟ دروغ و دوستی چه نسبتی با هم دارند؟ دروغ مصلحتی کجای ماجراست؟ دروغ در سیاست چه جایگاهی دارد؟ آیا گفتن هر دروغی فریبکاری است؟ دروغ سفید و سیاه و خاکستری چیست؟ چه تفاوتی بین دروغگویی، چرندگویی و حقنمایی هست؟
نویسندهی کتاب ضمن آنکه به دروغگویی و انگیزههای پشت آن اشاره میکند، درعینحال با نگاهی اخلاقگرا و مسئولانه دربارهی دروغ سخن میگوید که باعث میشود خواننده به دیدی بازتر و فهمی دقیقتر از پدیدهی دروغ دست پیدا کند. خواندن کتاب، در نتیجه، سطح شناخت و قدرت مواجههی فرد با شرایط و موقعیتهای دشوار را که تصمیمگیری برای دروغگویی یا راستگویی را سخت میکند، ارتقا میدهد.
لارس سوِنسِن، نویسندهی کتاب، استاد فلسفه اما سادهنویس است و موضوعات و مفاهیم موردتوجه خود را با اشاره به تجربهها و جنبههای مختلف زندگی واقعی توضیح میدهد. مؤلف در این کتاب سعی میکند خواننده را با ابعاد پدیده و مسئلهی دروغ و دروغگویی در جریان روابط ملموس زندگی روزمره بیشتر آشنا کند. درعینحال، او پیشینهی نظری دروغگویی را از نظر فلاسفه، از ارسطو و افلاطون تا اسپینوزا و کانت و ماکیاولی و ماکس وبر و هانا آرنت و دیگران، با بیانی که مناسب مخاطب عام است، بررسی میکند.

قسمتی از کتاب فلسفهی دروغگویی:
ژان ژاک روسو فیلسوفی بود که شاید با بیشترین قاطعیت، بهویژه در مورد خودش، اعلام کرد که باید بیرحمانه صادق بود، اگرچه معلوم شد که او دروغگویی بدنام بود و احتمالاً قانعکنندهترین دروغها را به خودش میگفت.
روسو در دو جلد کتابش با عنوان «اعترافات» ادعا کرد که صداقت او بینظیر است. او همچنین گمان میکرد که لازم نیست فراتر از خویش را بجوید، چراکه برای آشکار کردن این حقایق فقط باید به عواطفش رجوع کند. متأسفانه گفتههای او در اعترافات، در بهترین حالت غیرقابل اعتمادند؛ چیزی که او حتی در آخرین اثر خود، خیالپردازیهای رهروی تنها، آن را پذیرفت. او در این کتاب انبوهی از سخنان کذب را به دروغهای قدیمی اضافه میکند. روسو میگوید گفتن یک دروغ خاص در دوران جوانی او را بهشدت آزار میداد؛ دروغی که عواقب وحشتناکی برای خدمتکار بیگناهی داشت که بهخاطر اتهام یک دزدی که درواقع خودِ روسو مرتکب آن شده بود، سرزنش میشد. وی مینویسد: «خاطرهی این عمل ناگوار و حسرتهای فراموشنشدنیای که برایم به جا گذاشت، وحشتی از دروغگویی در من برانگیخت که باید تا آخر عمر قلبم را از این رذیله حفظ میکرد. شاید این خاطره باید قلبش را از دروغگفتن حفظ میکرد.»، اما قطعاً این اتفاق نیفتاد.
فیلسوف بریتانیایی، دیوید هیوم، که آنقدر بدشانس بود که مدتی دوست روسو بود، دربارهی او گفته است که روسو واقعاً معتقد بود که دارد حقیقت را در مورد خودش میگوید، حال آنکه در واقعیت کمتر کسی وجود داشت که تا این حد خودش را نشناسد. موافقت با برداشت هیوم کار سختی نیست. خیالپردازیهای رهروی تنها کتابی است که عمدتاً به تخیلات پارانوئیدی درباره توطئههای بدخواهانهی دشمنانش علیه او اختصاص دارد، اگرچه این خود روسو بود که با رفتارهای احمقانه، همهی دوستیهایش را خراب کرد. او در این کتاب نوشته است که «در مورد شر، ارادهی من هرگز پذیرای آن نبوده است و شک دارم که در جهان کسی وجود داشته باشد که واقعاً کمتر از من پذیرای شر بوده باشد.» روسو هرگز نتوانست نگاه نسبتاً معقولانهی به خود بیندازد و به همین دلیل، علیرغم این واقعیت که بهطور انعطافناپذیری خودشیفته بود، زندگی را بدون اینکه خود را بشناسد سپری کرد. از آنجا که روسو با خودش صادق نبود، با دیگران نیز نمیتوانست صادق باشد و بنابراین کاملاً غیرقابلاعتماد بود.