سینما-اقتباس: روانی
آیا هنگامی که یک فیلمساز سرگرم ساختن فیلمی است، خودش در آن لحظه میداند که چه شاهکاری را دارد میسازد؟ هیچکاک بعد از «شمال از شمال غربی»، تصمیم گرفت فیلمی جمعوجور بسازد. او از فیلمبردار همیشگیاش رابرت برکز استفاده نکرد، فیلم را سیاهوسفید فیلمبرداری کرد، با نویسندهای کار کرد (جوزف استفانو) که هیچ سابقهی همکاری با هم نداشتند، شخصیت اصلی فیلمش در همان چهل دقیقهی ابتدایی کشته شد و کار بسیار خطرناکی در فیلمنامه انجام داد: فیلم به اصطلاح هیچگونه لنگر عاطفی نداشت. به عبارت دیگر، پس از کشته شدن ماریون کرین، ما نمیدانیم که باید از نظر عاطفی به کدام شخصیت بیاویزیم و با چه کسی همذاتپنداری کنیم.
هیچکاک مثل همیشه در این فیلم نیز از ابداعات تکنیکی غافل نبوده است. نگاه کنیم به نمای سوبژکتیوی که نورمن را هنگام بالارفتن از پلکان نشان میدهد. حرکت حیرتانگیز دوربین که طی چرخشی عجیب به بالای سقف نزدیکشده و از آنجا مادر نورمن را در آغوش او میبینیم، از جهاتی بینظیراست. این نما نقطهی دید کیست؟ هنگام حرکت دوربین از صدای جروبحث مادر نورمن (مادری که نیست) استفاده شده تا توجه تماشاگر از این حرکت پیچیده منحرف شود.
از سوی دیگر استفاده از صدای درونی در روانی بسیار درخشان است. نگاه کنیم به سکانسی که همهی اتفاقها در ذهن ماریون رخ میدهد. او در ذهن خودش رخدادهای پس از ربودن پولهای کسیدی را مرور میکند. آنچه میشنویم و نمیبینیم فیلمنامهای است ساختهی ذهن ماریون. او کارگردان تمامی این اتفاقهاست. مثل همیشه واقعیت در این فیلم هیچکاک جایی ندارد. چرا آن پلیس سمج ماریون را رها میکند، درحالیکه تمام رفتارهای این زن مشکوکاند؟ ماریون با دزدیدن پولهای آن پیرمرد هوسران آیا از همهی کسانی انتقام میگیرد که نگذاشتهاند او با مرد دلخواهش ازدواج کند؟ دقیقاً از چه زمانی فکر دزدیدن آن چهل هزار دلار به ذهن او رسوخ کرده است؟ حرفهای نورمن او را ترغیب میکند که پولها را برگرداند. او تلویحاً میگوید این دیوانگی برای هفتپشت او کافی است اما در همین لحظه کشته میشود. طبیعت کار خودش را میکند. به قول یکی از اساتید فیلم راز، هیچ فرقی نمیکند آدم خوبی باشید یا نباشید، وقتی از بلندی بیفتید، سقوط خواهید کرد.
«روانی» براساس رمانی به همین نام و نوشتهی رابرت بلاک ساخته شده است. رمانی که نورمن بیتسِ آن میانهسال و چاق است و در تمام طول رمان با ترفندهایی به خواننده گفته میشود که مادر نورمن زنده است. درواقع با خواندن این رمان به تفاوتهای بنیادین سینما و ادبیات پی میبریم.
با مقایسهی رمان و فیلمنامهی روانی میتوانیم فرایند خلاقهی تبدیل کاغذ به نوار فیلم را بیواسطه ببینیم و البته بیاموزیم. «روانی» اثر هیچکاک موردتوجه منتقدان برجستهای بوده است که یکی لسلی بریل استاد دانشگاه است که کتابی تحلیلی دربارهی آثار هیچکاک با عنوان رمانس هیچکاکی: عشق و پنهانسازی در فیلمهای هیچکاک نوشته است. بریل با نگاهی اسطورهای به جهان مردگان و رفتن قهرمان (پرسیفونه) به این دنیا و نسبت چنین دیدگاهی با جهان آثار هیچکاک، خصوصاً «روانی» را به زبانی نمادین تحلیل کرده است.

قسمتی از رمان روانی نوشتهی رابرت بلاک:
اکنون کلاه خاکستری آربوگاست روی میز بود و ژاکت خاکستریرنگش به پشت یکی از صندلیها آویزان بود. آربوگاست سومین سیگارش را در زیرسیگاری خاموش کرد و فوراً یکی دیگر روشن کرد.
او گفت: «خیلهخب. پس شما هفتهی گذشته اصلاً فیرویل رو ترک نکردین. لومیس، من این حرف رو قبول میکنم. میدونی که بهتره راستش رو بگی، چون واسهی من خیلی سادهس که بفهمم راستشو میگی یا نه. کارآگاه پک آهستهای زد. البته این ثابت نمیکنه که ماری کرین نیومده اینجا تا شما رو ببینه. ممکنه یکی از همین شبها یواشکی اومده باشه دیدن شما. همینطوری که خواهرش اومد.»
سام آهی کشید؛ ولی اون این کارو نکرده. ببین تو که شنیدی الان لیلا چی گفت. من چند هفته است که از ماری بیخبرم. جمعهی گذشته یه نامه براش نوشتم یعنی همون روزی که میگن ناپدید شده. اگه میدونستم میاد اینجا، برای چی باید بهش نامه مینوشتم؟
آربوگاست بهتندی دود سیگارش را بیرون داد: خواستی رد گم کنی. حرکت خیلی هوشمندانهایه.
سام پشت گردنش را خاراند. من اونقدرها باهوش نیستم. اصلاً اونقدر نیستم. من هیچی در مورد پول نمیدونستم. اونطوری که تو گفتی، حتی آقای لووری هم نمیدونسته که قراره کسی چهل هزار دلار پول نقد براش بیاره؛ اونم جمعه بعدازظهر. یقیناً ماری هم نمیدونسته. اونوقت چطور میشد که ما دو تا برای اون پول نقشه کشیده باشیم؟
همون جمعه شب که پولها رو برداشته، میتونسته به تو تلفن کنه و بهت بگه که براش نامه بنویسی.
سام با بیحوصلگی پاسخ داد: «از مرکز تلفن بپرس، اونوقت میفهمی که من یک ماهه تلفن راه دور نداشتم.»
آربوگاست سری تکان داد: «پس اون به تو تلفن نزده. مستقیماً اومده پیش تو و گفته که چه اتفاقی افتاده. بعدش بهت گفته وقتی آبها از آسیاب افتاد میاد دیدنت.»
لیلا لبش را گاز گرفت. «خواهر من مجرم نیست. شما حق ندارید این طوری در موردش حرف بزنید. شما هیچ مدرکی ندارید که ثابت کنه اون پولها رو برداشته. شاید آقای لووری خودش پولها رو برداشته باشه. شاید خود اون همهی این حرفها رو از خودش درآورده تا رد گم کرده باشه.»
آربوگاست زیر لب غرید. «متأسفم. میدونم چه احساسی دارید؛ ولی شما نمیتونید آقای لووری رو متهم کنید؛ مگر اینکه دزد پیدا بشه و اونو محکوم کنن. در غیر این صورت لووری باید خودش اون پول رو بده. بنابراین لووری هیچ نفعی از این کار نمیبره. از اون گذشته، شما مدرک زیادی رو که وجود داره نادیده میگیرید. ماری کرین گم شده. از همون بعدازظهری که پول رو گرفته غیبش زده. پول رو توی بانک نگذاشته. اون رو توی آپارتمانش پنهان نکرده؛ اما از پولها خبری نیست و ماشینش هم نیست. خودش هم که رفته. بار دیگر سیگارش را در زیرسیگاری فرو برد. همهچی با هم جوره.»