سینما-اقتباس: باشگاه مشت زنی
5 سال پیش
زمان مطالعه
5 دقیقه
باشگاه مشتزنی فیلمی است به کارگردانی دیوید فینچر و محصول سال ۱۹۹۹ سینمای امریکا. در این فیلم، بازیگرانی چون برد پیت، هلنا بونهام کارتر و ادوارد نورتون به نقشآفرینی پرداختهاند و توزیعکنندهی این فیلم ۱۳۹ دقیقهای نیز فاکس قرن بیستم بود؛ فیلمی که از روز ۱۵ اکتبر ۱۹۹۹ اکرانش آغاز و در گیشه توانست با فروش ۱۰۱ میلیون دلاری، به باشگاه صد میلیون دلاریها بپیوندد.
فیلمنامهی این فیلم را جیم اوهلز براساس رمانی از چاک پالانیک به نگارش درآورده است. چاک پالانیک در سال ۱۹۶۲ در واشینگتن به دنیا آمد. او به همراه خانوادهاش در یک کاروان زندگی میکرد. پدر و مادرش پس از جدایی، چاک و سه خواهر و برادراش را به پدربزرگشان، که مزرعهای در شرق واشینگتن داشت، سپردند.
تایلر میگوید: «گفتم نگاه نکن.»
روی در آسانسور پنجرهای کوچک هست که میتوانم از آن نگاهی به سالن جشن بیندازم.
وقتی آسانسور بین طبقات ایستاد، دیدِ من مثل دید سوسکی بود که روی کفپوشی سبز ایستاده. از این زاویه دیدِ سوسکی تمام دالان سبز در پرسپکتیو سالن گم میشود. از میان درهای باز، دیوها را میبینم که با زنهای غولپیکرشان سر هم داد میزنند. الماسهایی که به خودشان آویزان کردهاند از هر چیزی که تا حالا دیدهام بزرگترند.
به تایلر میگویم که هفتهی پیش وقتی قضات امپایرستیت برای مهمانی کریسمس اینجا بودند در موس پرتقالشان تف کردم!
تایلر میداند که خامه چقدر خوب بو را جذب میکند.
از زاویهدید سوسکی صدای ساز چنگنواز اسیری را میشنوم که برای غولهای در حال خوردن مینوازد. هر لقمه کباب برهی پروانه شکلشان قد یک خوک درسته است و دندانهایشان شبیه استون هنجی از عاج.
میگویم کارت را بکن.
تایلر میگوید: «نمیتونم.»
اگر سوپ سرد بشود برش میگردانند.
غولها الکی هر چیزی را دوباره به آشپزخانه برمیگردانند. دوست دارند ببینند که چطور همه را با پول، عنتر و منتر خودشان میکنند. آنها میدانند در شامهای اینچنینی انعام هم در صورتحسابشان لحاظ شده، پس با ما مثل آشغال برخورد میکنند. ما چیزی را به آشپزخانه برنمیگردانیم. سیبزمینی فرانسوی یا آسپرژهی هلندی را کمی در بشقاب اینور و آنور میکنیم و بعد هم میبریمشان سر میز یک نفر دیگه. ناگهان همه چیز رو به راه میشود.
میگویم: «آبشار نیاگارا. رود نیل.» همهی ما در مدرسه فکر میکردیم اگر دست کسی را که خواب است در یک کاسهی آب گرم بگذاریم جایش را خیس میکند.
تایلر از پشت سرم میگوید: «آره. آره. شد.»
بعضی وقتها یک جفت کادیلاک کوپهی چرمین سیاه رد میشود که بند کفششان درست جایی بسته شده که باید شیشهی جلوِ اتومبیل باشد. بالای اتومبیلها شهری است از برجهای اداری که دورشان شال کمر سرخ بستهاند.
میگویم: «بسه دیگه.»
من و تایلر تبدیل شدهایم به تروریستهای صنعت خدمات. خرابکاران ضیافتهای رسمی شام. کسی که در هتلها ضیافت برگزار میکند فقط سفارش غذا نمیدهد. جز غذا، پول نوشیدنی و ظروف چینی و بلوری و خدمتکارها را هم با او حساب میکنند. پول همهی خدمات را در یک صورتحساب میپردازند. از آنجا که میدانند نمیتوانند با انعام تهدیدت کنند برایشان در حد یک سوسکی.


قسمتی از کتاب:
آسانسور را بین طبقات متوقف میکنم تا تایلر کمربندش را باز کند. لرزش کاسههای سوپ که کنار هم روی میز سرو غذا چیده شدهاند متوقف میشود، وقتی تایلر درِ ظرف سوپ را برمیدارد بخار مثل قارچ تا سقف آسانسور بالا میرود. تایلر میگوید: «نگاه نکن وگرنه نمیتونم.» سوپ غلیظ گوجهفرنگی است همراه با گشنیز و حلزون. کاری که تایلر در سوپ میکند بین خودمان میماند چون با وجود گشنیز و حلزون هیچکس بویش را حس نخواهد کرد. به تایلر میگویم که عجله کند و سرک میکشم ببینم کارش تمام شده یا نه.
تایلر میگوید: «گفتم نگاه نکن.»
روی در آسانسور پنجرهای کوچک هست که میتوانم از آن نگاهی به سالن جشن بیندازم.
وقتی آسانسور بین طبقات ایستاد، دیدِ من مثل دید سوسکی بود که روی کفپوشی سبز ایستاده. از این زاویه دیدِ سوسکی تمام دالان سبز در پرسپکتیو سالن گم میشود. از میان درهای باز، دیوها را میبینم که با زنهای غولپیکرشان سر هم داد میزنند. الماسهایی که به خودشان آویزان کردهاند از هر چیزی که تا حالا دیدهام بزرگترند.
به تایلر میگویم که هفتهی پیش وقتی قضات امپایرستیت برای مهمانی کریسمس اینجا بودند در موس پرتقالشان تف کردم!
تایلر میداند که خامه چقدر خوب بو را جذب میکند.
از زاویهدید سوسکی صدای ساز چنگنواز اسیری را میشنوم که برای غولهای در حال خوردن مینوازد. هر لقمه کباب برهی پروانه شکلشان قد یک خوک درسته است و دندانهایشان شبیه استون هنجی از عاج.
میگویم کارت را بکن.
تایلر میگوید: «نمیتونم.»
اگر سوپ سرد بشود برش میگردانند.
غولها الکی هر چیزی را دوباره به آشپزخانه برمیگردانند. دوست دارند ببینند که چطور همه را با پول، عنتر و منتر خودشان میکنند. آنها میدانند در شامهای اینچنینی انعام هم در صورتحسابشان لحاظ شده، پس با ما مثل آشغال برخورد میکنند. ما چیزی را به آشپزخانه برنمیگردانیم. سیبزمینی فرانسوی یا آسپرژهی هلندی را کمی در بشقاب اینور و آنور میکنیم و بعد هم میبریمشان سر میز یک نفر دیگه. ناگهان همه چیز رو به راه میشود.
میگویم: «آبشار نیاگارا. رود نیل.» همهی ما در مدرسه فکر میکردیم اگر دست کسی را که خواب است در یک کاسهی آب گرم بگذاریم جایش را خیس میکند.
تایلر از پشت سرم میگوید: «آره. آره. شد.»
بعضی وقتها یک جفت کادیلاک کوپهی چرمین سیاه رد میشود که بند کفششان درست جایی بسته شده که باید شیشهی جلوِ اتومبیل باشد. بالای اتومبیلها شهری است از برجهای اداری که دورشان شال کمر سرخ بستهاند.
میگویم: «بسه دیگه.»
من و تایلر تبدیل شدهایم به تروریستهای صنعت خدمات. خرابکاران ضیافتهای رسمی شام. کسی که در هتلها ضیافت برگزار میکند فقط سفارش غذا نمیدهد. جز غذا، پول نوشیدنی و ظروف چینی و بلوری و خدمتکارها را هم با او حساب میکنند. پول همهی خدمات را در یک صورتحساب میپردازند. از آنجا که میدانند نمیتوانند با انعام تهدیدت کنند برایشان در حد یک سوسکی.
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید