دنیای عمودی من/ لذت کوهنوردی
کتاب «دنیای عمودی من»، نوشتهی یرزی کوکوچکا، به همت نشر نون به چاپ رسیده است. این کتاب توصیفی زنده و هیجانانگیز از ماجراجویی نابغهای افسانهای و مردی تکرارنشدنی است. یرزی کوکوچکا، کوهنورد لهستانی، ابرانسانی است که افقهای توانایی بشریت را در مقیاسی بزرگ گسترش داد. در سال ۱۹۴۸، او توانست از ۱۴ قلهی هشت هزار متری صعود کند و بودجهاش را از راه رنگآمیزی دودکشها و کارخانهها به دست آورد و با امکانات و ابزاری جزئی، جهان را شگفتزده کرد. برای اولینبار در تاریخ، ۹ صعود هشت هزاری از مسیرهای جدید و ۴ صعود زمستانی انجام داد. صعودهایی که نشان از قدرت بدنی اعجابآور و تخصص ذاتی این ابرکوهنورد داشت. مردی که در هیچ صعودی شکست نخورد و مسیر صعودش در K2، سختترین کوه دنیا، با سنگنوردی در ارتفاع بالای ۸۴۰۰ متر و بدون اکسیژن، مسیر خودکشی نام گرفت. فتح قلههای هشت هزار متری در کمتر از ۸ سال و با چنین سبک صعودهایی، رکوردی است که بیشک هیچ کوهنوردی به آن نزدیک هم نخواهد شد.
کوکوچکا متعلق به نسلی است که به نسل طلایی هیمالیانوردی لهستان معروف شد. خیل بیشماری از کوهنوردانی که در کنار هم دستاوردهای بزرگی به چنگ آورده و در فقدان همنوردان خود گریستند. آنها نمایندگان روح جمعی کشوری بودند که با صعودهای خیرهکننده، عظمت و فخر یک ملت را به نمایش میگذاشتند. دنیای عمودی من روایتی است بیهمتا از زندگی و صعودهای این نابغهی کوهنوردی با قلم جذاب و خواندنیاش.
نویسنده میگوید: «اولینباری که به صخرهای دست زدم بعدازظهر شنبه چهارم سپتامبر ۱۹۶۵ بود. از آن به بعد، هیچ چیز حتی سفرهایی که به مناطق سبز کوهستان بسکید برای فرار از سیلزیای دودگرفته داشتیم برایم مهم نبود. یکی از دوستانم مرا به صخرههای بیستمتری پودلشیتسه برد، جایی که مردم حتی میتوانستند روی دیوارههای عمودی به این طرف و آن طرف بروند. به صخرهای دست زدم و دستم را بالا کشیدم و متوجه شدم نهتنها میتوانم خودم را نگه دارم، بلکه میتوانم از آن بالا هم بروم. به این ترتیب، دنیای عمودی خود را کشف کردم.
یک سال بعد، با گذراندن یک دورهی دهروزه، هنوز به خود اجازه نمیدادم در منطقهی تاترا سنگنوردی کنم، چراکه احساس میکردم که باید اینگونه باشد. فقط یک مسیر سنتی و قدیمی را روی زاماروا تورنیا صعود کردم. سال بعد با پیوتر اسکوروپا بازگشتم تا مشکلترین مسیر منطقهی تاترا را صعود کنم، مسیر تیغهی چپ کازالنیتسا. بعد از صعود چهار طول طناب، بازگشتیم، چراکه چکش دستساز من شکست. در اولین فرصت یک مرخصی یک هفتهای گرفتیم و بازگشتیم؛ فکر تیغهها از سرمان بیرون نمیرفت. اینبار در یک و نیم روز آن را صعود کردیم. در آن موقع، تنها بهترین کوهنوردان میتوانستند در این مدت آن را صعود کنند.»
با خواندن این کتاب درمییابیم کوکوچکا یک استثنا نیست، بلکه او متعلق به نسلی است که به نسل طلایی هیمالیانوردی لهستان معروف شد. او متعلق به خیل بیشماری از کوهنوردانی است که در برنامههای بزرگ تربیت یافتند و در کنار هم دستاوردهای بزرگی به چنگ آوردند و در فقدان همنوردان خود گریستند. آنها که در عین رقابت و حتی گاه تنگنظری بر سر راه دیگری قرار نمیگرفتند، بالعکس، هرچه در چنته داشتند برای موفقیت همنوردان و هموطنانشان مایه میگذاشتند. آنها نمایندگان روح جمعی کشوری بودند که نهتنها اسیر خودخواهی، کینهتوزی، تنگنظری و حسادت نمیشدند، بلکه فراتر از آن، صعودهایی خیرهکننده، عظمت و فخر یک ملت را به نمایش میگذاشتند.
قسمتی از کتاب دنیای عمودی من:
در دسامبر ۱۹۸۱، با برقراری حکومت نظامی، روحیهی ما نیز مانند بقیهی لهستانیها بسیار ضعیف شد. هیچکس نمیدانست بعد از آن چه پیش میآمد. همهجا بسته شده بود، هیچ چیزی کار نمیکرد، به نظر میآمد همهچیز باید دوباره از اول شروع شود؛ اما آیا ارزش شروع دوباره را داشت؟ انگار در دام افتاده بودیم. باشگاهها بسته شده بود و هیچچیز سازماندهی نمیشد. حس میکردم در قفسی گیر افتادهام.
چه کاری میشد کرد؟ من تنها کسی نبودم که این سؤال را میکرد. بعد از ماه اوت، مانند بسیاری از همقطارانم، من نیز به جنبش همبستگی پیوسته بودم. در آن جنبشِ خودانگیخته و جوان احساس میکردم هوای تازهای در میان جو خفقانآوری که در کشورمان وجود داشت دمیده میشد. من بیانیهی همبستگی را امضا کرده، اعلام حمایت کرده و به یک برنامهی صعود بزرگ رفته بودم. در نتیجه برای زندهماندن جنبش مشارکت بسیار کمی داشتم.
در اولین روزهای حکومت نظامی احساس گناه و درعینحال بیعلاقگی میکردم. بعد در دسامبر ۱۹۸۱، در فاصلهای نزدیک به محل زندگی من، واقعهی وویک رخ داد، آنجا که مأموران روی کارگردان اعتصابی معدن آتش گشودند و نه نفر از آنان را کشتند. روحیهام را کاملاً باخته بودم.
نهایتاً گشودگی در کار را در جاهایی مشاهده کردیم. متوجه شدیم که ورزشکاران برای شرکت در مسابقات ورزشی به خارج سفر میکنند. ما هم در کمیتهی عمومی توسعهی فعالیتهای فرهنگی و ورزشی، بهعنوان ورزشکار قلمداد شده بودیم، پس بخت باقی بود. من و وویتک چشمانمان را بر اتفاقاتی که دوروبرمان میافتاد بستیم و تمام تلاشمان را به کار بردیم تا بتوانیم به برنامهی صعود بزرگی برویم. در همان موقع، واندا روتکیویچ در تدارک برنامهی بزرگی به کی ۲ بود که فقط از زنان تشکیل میشد. آیا میتوانستیم ما هم از مجوز او استفاده کنیم؟ بههیچوجه مزاحم او نمیشدیم، چه در امور تدارکات چه در امور مالی. امکان بسیار مناسبی بود که نمیشد بهراحتی آن را از دست داد. ما میخواستیم به شکل یک تیم دونفره و به صورت سبکبار، آنطور که در ماکالمو صعود کرده بودیم، صعود کنیم. هیئتهای مختص زنان سنت دیرینهای نداشت و واندا بود که در این وادی پیشقدم شده بود. او معتقد بود وقتی زنان در کنار مردان کوهنوردی میکنند، در حقشان در کسب افتخارات نسبت به مردان اجحاف میشود. شاید او کوهنوردی را از زاویهی ورزشی آن مینگریست، چراکه قبلاً در رقابتهای والیبال نیز زیاد شرکت میکرد. به نظرم، به همین دلیل بود که او میخواست دستاوردهای کوهنوردی را بین زنان و مردان تقسیم کند.
دنیای عمودی من را رامین شجاعی ترجمه کرده و کتاب حاضر در ۲۳۸ صفحهی رقعی با جلد نرم و قیمت ۱۱۵ هزار تومان چاپ و روانهی کتابفروشیها شده است.
خرید کتاب دنیای عمودی من
