بیدردسر/ کار مهمتر را آسانتر انجام دهید
کتاب «بیدردسر»، نوشتهی گرگ مککیون، به همت نشر آلاچیق کتاب به چاپ رسیده است. زندگی فرازونشیب دارد. درون هرچیزی که انجام میدهیم، ضربآهنگی نهفته است. گاهی باید تلاش مضاعف را به کار بست و اوقاتی را نیز باید به استراحت و بازیابی انرژی ازدسترفته اختصاص داد؛ اما بسیاری از ما این روزها، فقط تلاشمان را بیشتر و بیشتر میکنیم که هیچ وزن و آهنگی در آن نیست و تنها به تلاش فرساینده میانجامد. ما در عصر فرصتهای بزرگ زندگی میکنیم، اما مسئلهای دربارهی زندگی امروزی وجود دارد که به فتح ارتفاعات شبیه است. ذهنهایمان گیج و آشفته است. زمینِ زیر پایمان لغزنده و سست به نظر میرسد. انگار هوایی نیست و این موضوع در عین ناباوری، حتی یک متر بالاتررفتن را سخت و طاقتفرسا میکند.
شاید این موضوع از واهمهی بیانتها و تردید از آینده نشئت میگیرد. شاید هم تنهایی و انزوا و دغدغههای مالی و سختیها باعث آن است. شاید همین مسئولیتها و فشارها هستند که هر روزه ما را از پا درمیآورند. دلیلش هرچه باشد، نتیجهاش این است که ما دو برابر کار میکنیم تا نیمی از سهممان را به دست آوریم.
زندگی واقعاً سخت است؛ یک سختیِ تمامعیار. از دوراهیها گرفته تا مسائل حیاتی و ناراحتیها و درماندگیها و ناامیدیها، همگی سخت است. پرداخت قبوض سخت است. روابط پرتنش سخت است. تربیت و بزرگکردن فرزندان سخت است. از دست دادن عزیزان سخت است. مقاطعی در زندگی وجود دارد که هر روز آنها ممکن است سخت باشد.
نویسنده میگوید: «تصور اینکه یک کتاب میتواند شر این سختیها را کم کند، خیالی باطل است. هدف من از نوشتن این کتاب کوچکشمردن بار این مسئولیتها نیست، بلکه من این کتاب را نوشتهام تا به شما کمک کنم بار آنها را کم کنید. شاید این کتاب رویارویی با هر سختیای را آسان و تابآوردنی نکند؛ اما مطمئنم بسیاری از سختیها را آسان میکند.»
در رویارویی با ناهمواریها، غرقشدن در ناامیدی و خستگی عجیب نیست. اینکه از ناکامیها و آزردگیها خسته و پریشان شویم نیز جای تعجب ندارد و برای همهی ما اتفاق میافتد؛ اما به نظر میرسد این موضوع هر روز در زندگی تعداد بیشتری از ما جا باز میکند؛ آنهم بیشتر از آنچه قبلاً بوده است.
عجیب است که برخی از ما در پاسخ به ناملایمتها و خستگیها، خود را وقف کارِ سخت و طولانی میکنیم و این باورِ فرهنگیِ ما که خستگیِ مفرط را مقدس میشمرد و آن را معیاری برای موفقیت و ارزشِ فردی میداند، کمکی به بهبود اوضاع نمیکند. پیام ضمنیاش هم این است که اگر پیوسته خسته نیستیم، به اندازهی کافی تلاش نمیکنیم و اینکه اهداف بزرگ برای کسانی است که خود را به آب و آتش میزنند. آسیب و خردشدگیِ هرچهبیشتر، این روزها نوعی هدف به نظر میرسد.
اینکه تلاش مضاعف ممکن است نتایج بهتری داشته باشد، حقیقت دارد؛ اما این تا جایی صادق است. از هرچه بگذریم، زمان و تلاشی که میتوانیم به کار بگیریم، حدی دارد و هرچه منابع ما رو به اتمام رود، بازدهیای که از آن به دست میآید نیز کاهش مییابد. این دور باطل تا جایی ادامه مییابد که به اوج خستگی برسیم؛ درحالیکه هنوز نتایجی که میخواهیم، به دست نیامده است. احتمالاً این احساس را میشناسید و اکنون وجود آن را حس میکنید.
اما چه میشد اگر عکس این روش را پیش میگرفتیم؟ چه میشد اگر به جای استفادهی حداکثری از توان خود و در مواقعی، استفادهی بیشازحد از آن، به دنبال راه بهتری میگشتیم؟

قسمتی از کتاب بیدردسر:
نتفلیکس امروزه در خانههای ۱۸۳ میلیون خانواده در سراسر جهان جا باز کرده است. باورش سخت است؛ ولی اگر فروشگاه بلاکباستر محلی، رید هیستینگز را برای گمکردن نوار ویدئوی فیلم کلاسیک آپولو ۱۳ با بازی تام هنکس، ۴۰ دلار جریمه نمیکرد و او به این فکر نمیافتاد که شاید راه بهتری هم برای اجارهکردن فیلم وجود داشته باشد، اکنون نتفلیکسی وجود نداشت. او که دانشمند علم رایانه بود و در دههی ۱۹۸۰ در دانشگاه استنفورد تحصیل کرده بود، بر این باور بود که شبکههای اینترنت خانگی طی حدود ده سال، قادر خواهند بود حجمی عظیم از اطلاعات را جابهجا کنند؛ آن هم با سرعتی چنان بالا که امکان ارسال فوری فیلمها به رایانهی شخصی یا تلویزیون فراهم شود. ایدهی هیستینگز در ابتدا این بود که خدمات نتفلیکس را در قالب دیویدی عرضه کند و بعد با پیشرفت اینترنت، ارسال پستی جای خود را به آن بدهد.
هدف غاییای که هیستینگز برای نتفلیکس ترسیم کرده بود، عظیم و باشکوه و زمانبَر و بر پایهی فناوریای بود که هنوز وجود نداشت.
او میتوانست با طرحی چندساله و چندفازی آغاز کند. میتوانست بنشیند و محاسبه کند که سرعت اینترنت چه هنگام از سرعت کامیون شرکت فِداِکس که در بزرگراه میتازد، پیشی میگیرد. میتوانست برای موقعیتهای مختلف، چندین و چند طرح کسبوکار متفاوت بنویسد. دهها یا صدها متغیر متفاوت، مانند هزینهی حملونقل دیویدیها، میزان دوام و استفادهی هر لوح فشرده، ضرر و زیان احتمالی شرکت بر اثر دیویدیهایی که برگردانده نمیشوند و آسیب دیدهاند و چیزهای دیگر را بررسی کند؛ اما هیستینگز به جای همهی اینها، تنها یک سیدی برای خودش فرستاد.
هیستینگز دریافت که گرچه ارسال دیویدیها از طریق پست بدون اینکه آسیب ببینند یا خراب شوند، ممکن است، وقتی پای ارسال انبوه به میان آید، این راه عملی نخواهد بود؛ بنابراین او و شریکش، مارک راندولف، به یک فروشگاه محصولات چندرسانهای در سانتا کروز رفتند و یک سیدی پرشده خریدند. آنگونه که راندولف به یاد دارد، آنها سپس به یک فروشگاه کوچک لوازم فانتزی در خیابان پاسیفیک رفتند و یکی از آن پاکت نامههای کوچک آبیرنگ که درونشان کارت تبریک میگذارند، خریدند. سپس آدرس خانهی رید را روی آن نوشتند و سیدی را درون پاکت گذاشتند. بعد آن را با پست عادی فرستادند. راندولف میگوید: «روز بعد وقتی رید به سراغم آمد، پاکت در دستش بود» و سیدی صحیح و سالم به دستش رسیده بود. در آن لحظه بود که هر دو به هم نگاه کردیم و گفتیم: «احتمالاً این راه خوبی باشد.»
صحبت از طرحی بزرگ و عظیم بود. این طرح، طرحی بلندمدت و جاهطلبانه بود. مؤسسان نقطهی پایان را میشناختند؛ همانی که ما امروزه به نام خدمات پخش محتوا و آرشیو محتوایی در مقیاس جهانی یا همان نتفلیکس میشناسیم؛ اما راندولف و هیستینگز به جای اینکه طرحی پیچیده و همراه با جزئیات بسیار بنویسند، به دنبال این بودند که اولین اقدامشان بهطرز مضحکی ساده باشد؛ اقدامی که به آنها بگوید آیا میتوانند قدم دوم را هم بردارند یا باید از این کار صرفنظر کنند. ارسال آن سیدی به سادهترین و پیشپاافتادهترین راه برای بهجریانانداختن طرح بزرگ آنها تبدیل شد.
بیدردسر را عرفان حسنزاده ترجمه کرده و کتاب حاضر در ۲۳۶ صفحهی رقعی با جلد نرم و قیمت ۱۱۵ هزار تومان چاپ و روانهی کتابفروشیها شده است.