عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
بیوگرافی: جان مورتیمر
سِر جان کلیفورد مورتیمر (۲۱ آوریل ۱۹۲۳-۱۶ ژانویه ۲۰۰۹) وکیل دادگستری، نمایشنامهنویس، فیلمنامهنویس و نویسنده بریتانیایی بود. مورتیمر در همپستید لندن به دنیا آمد. تنها فرزند کاتلین می و هربرت کلیفورد مورتیمر.
جان مورتیمر در مدرسهی دارگون، آکسفورد و مدرسه هارو تحصیل کرد، جایی که وی به حزب کمونیست پیوست. او ابتدا قصد داشت بازیگر شود و در مرتبهی بعدی به نویسندگی علاقه داشت.
در ۱۷ سالگی به کالج براسنوس در آکسفورد رفت، جایی که در آن در رشتهی حقوق به تحصیل پرداخت، تحصیلاتی که البته به سرانجام نرسید و در پایان سال دوم او از کالج اخراج شد.
با شروع جنگ جهانی دوم، مورتیمر با چشمهای ضعیف و ریههای مشکوک، از نظر پزشکی برای خدمت سربازی نامناسب ارزیابی شد. بدین ترتیب وی در پشت صحنه برای واحد فیلم، زیر نظر لوری لی کار میکرد و فیلمنامههایی برای مستندهای تبلیغاتی مینوشت.
مورتیمر اولین کار خود را در رادیو بهعنوان یک نمایشنامهنویس در سال ۱۹۵۵ انجام داد و در آن از رمان خود مانند مردان خیانتدیده اقتباس کرد. نمایشنامهی مورتیمر با عنوانِ «سفری در حوالی پدر» که اولینبار در سال ۱۹۶۳ از رادیو پخش شد، زندگینامهای است و تجربیات او به عنوان یک وکیل مدافع جوان و روابطش با پدر نابینایش را بازگو میکند.
پنهلوپه فلچر معروف به پنهلوپه مورتیمر، زمانیکه هنوز همسر چارلز دیمونت بود و آخرین فرزندشان را باردار بود، با جان مورتیمر وکیل و نویسنده آشنا شد. فلچر پس از جداییاش از دیمونت با مورتیمر ازدواج کرد. آنها صاحب یک پسر به نام جرمی مورتیمر و یک دختر به نام سالی سیلورمن شدند. این زوج در سال ۱۹۷۱ جدا شدند و جان مورتیمر در سال ۱۹۷۲ با پنهلوپه گولوپ ازدواج کرد. آنها صاحب دو دختر به نامهای امیلی و رزی شدند. این نویسنده به همراه همسر دومش در روستای باکینگهامشایر تورویل هیث زندگی میکردند.
در سپتامبر ۲۰۰۴، تیم واکر، روزنامهنگار ساندی تلگراف فاش کرد که مورتیمر صاحب پسر دیگری به نام راس بنتلی شده است که بیش از ۴۰ سال قبل در جریان رابطهی مخفیانهی این نویسنده با وندی کریگ، بازیگر انگلیسی به دنیا آمده است.
در خاطرات مورتیمر، «چسبیده به خرابه» او درخصوص لذتبردن از اواسط دهه سی و تمام لذتهایی که برای یک نویسندهی جوان حاصل میشود نوشته است.
او در سال ۱۹۸۶، موفق به دریافت مدرک CBE شد و در سال ۱۹۹۸، گواهی شوالیه را دریافت کرد.
جان مورتیمر، در دنیای پر از اضطراب و یأس کنونی، نوشتن کمدی را باارزشترین و مؤثرترین ژانر نوشتاری میداند. او معتقد است که طی دورانهای طلایی، امن و ایدئال نگارش تراژدی، در حد اعلای کیفیت اتفاق میافتد.
موقعیت کنونی بشر، با آیندهای مبهم، چنان به بیاعتمادی و بیاستحکامی پهلو میزند که انسان از فرط جدیت، توان خنده را از دست داده است.
جان مورتیمر در نمایشنامههایش، وضعیت رو به اضمحلال طبقهی متوسط را به تصویر کشیده است و میگوید: این موضوع، آینهی تمامنمای خود من، کودکیام و دوران تحصیلم است و حقیقت این است که نوشتن، تنها با غور در گذشته و شخمزدن تجربههای شخصی، اثرگذار است. از این منظر، تئاتر، ابزار بیانِ نویسنده است و اجراهایی که در آن، بازیگران موقعیتهای نمایشنامه را دستکاری میکنند و سعی در بومیسازی یا قرابت متن به وضعیت سیاسی حالا دارند، ناکام میمانند و به نظر من، هیچ خلاقیتی جایگزین کار طولانی و انزوای خلاق نویسنده را نمیشود.
وجه اشتراک نمایشنامههای مورتیمر کوتاهی آنهاست. درامنویسی مورتیمر به هیچ معیار مطلقی پایبند نیست.
او «از یکی به دیگری» هارولد پینتر تا «رقص مرگ» را نمایشنامه میداند، هیچکس از «سیاهقلم رامبرانت» و «روز دربی» اثر فریت، که اندازهای کاملاً متفاوت دارند، شکایت نمیکند. درام، دورهای از حیات ما را نشان میدهد و به اندازهای ما را اقناع میکند که چندی بعد، دوباره تشنهی تجربهی دراماتیک دیگری خواهیم بود.
قسمتی از نمایشنامهی این قفس شکستنی است اثر جان مورتیمر:
فاول: دلم هوای خونه رو کرده.
مورگنهال: بسیار خب!
فاول: خواستم یه نگاهی به اون جنگل بندازم. میون اون دودکشا و آلونکا... (میخواهد دوباره بالای صندلی برود، اما مورگنهال مانع میشود.)
مورگنهال: خواهش میکنم بشینین. دور از عقله که هی بپرین رو صندلی و چشم بدوزین به اون بیرون. باد سرد و گزندهای میآد. لطفاً به خودتون خیانت نکنین.
فاول: خیانت؟
مورگنهال: البته. نمیدونین از این باد سرد و گزنده چی برمیآد. گلوتونو میگیره، یه عطسهی حسابی تو صورتتون میکنه و کارتونو یهسره میکنه. نمیخوام اینجور چیزا گریبانگیرتون بشه قبل از اینکه...
فاول: قبل از اینکه چی؟
مورگنهال: بهتره آروم همونجا بشینین تا خودمو معرفی کنم.
فاول: من خستهم.
مورگنهال: من ویلفرد مورگنهال هستم.
فاول: ویلفرد؟
مورگنهال: مورگنهال. وکیل مدافعم.
فاول: وکیل چی چی؟
مورگنهال: مدافع!
فاول: وکیل مدافع.
مورگنهال: کاملاً درسته.
فاول: واقعاً متأسفم.
مورگنهال برای چی؟
فاول از اینجور شغلا هیچ خوشم نمیآد.
مورگنهال: نمیفهمم. چرا؟
فاول: چون یه آدم باکلاس مث تو رو با کله میفرسته به قعر جهنم.
مورگنهال: منظورتون چیه؟
فاول: آدم حسابیا حرفای ما بیکلاسا رو نمیفهمن. من، فقط یه فروشندهی تخم گیاه بودم.
مورگنهال: تخم گیاه؟ آه، دوست بینوای من. نباید بذاریم مسائل کوچیکی مثل تخم گیاه ما رو از اهداف بزرگمون دور کنه. آروم و دلخوش، خودمونو برای تصمیمات حیاتی و مهم آماده میکنیم. آقای فاول! پس لطفاً دیگه از تخم گیاه و این جور چیزا حرف نزنین.