معرفی کتاب: شـهـر و خـانـه
«شهر و خانه» یکی از آخرین رمانهای ناتالیا گینزبورگ، نویسندهی ایتالیایی، است که در سال 1984 منتشر شد. این کتاب با سبک منحصربهفرد گینزبورگ، یعنی روایتی فشرده و مینیمالیستی، به بررسی روابط انسانی، تنهایی و پیچیدگیهای زندگی مدرن میپردازد. گینزبورگ در این اثر، همچون بسیاری از کارهای دیگرش، ازجمله خانواده مانزونی و فرهنگ لغت خانوادهی ما، بر روانشناسی شخصیتها و دینامیکهای خانوادگی تمرکز میکند، اما اینبار با رویکردی مدرنتر و غیرخطی.
رمان «شهر و خانه» به شکل مجموعهای از نامههای ردوبدلشده بین شخصیتهای مختلف روایت میشود. این نامهها که اغلب کوتاه و فاقد جزئیات اضافی هستند، زندگی گروهی از دوستان و آشنایان را در ایتالیای پس از جنگ به تصویر میکشند. محور اصلی داستان حول رابطه میان لوئیزا، زنی میانسال که به امریکا مهاجرت کرده و جوزپه، دوست قدیمیاش در ایتالیا میچرخد.
با گذشت زمان، نامهها نهتنها وضعیت عاطفی و ذهنی شخصیتها را آشکار میکنند، بلکه تغییرات اجتماعی و فرهنگی ایتالیا را نیز منعکس میسازند. گینزبورگ با ظرافتی خاص، از خلال این مکاتبات، تنهایی، فاصلههای عاطفی و ناکامیهای شخصیتها را به نمایش میگذارد.
یکی از بارزترین درونمایههای رمان، احساس تنهایی عمیقی است که شخصیتها، علیرغم ارتباطات ظاهریشان با آن دستبهگریباناند. نامهها، که ابزاری برای ارتباط هستند، درواقع بر شکافهای عاطفی بین افراد تأکید دارند.
گینزبورگ به شکلی ظریف نشان میدهد که چگونه زمان، روابط را دگرگون میکند. شخصیتها در نامههای خود به گذشته اشاره میکنند و از تحولاتی میگویند که آنها را از یکدیگر دور کرده است.
عنوان کتاب به دو مفهوم متضاد اشاره دارد: شهر به فضای عمومی و بیرونی زندگی مربوط است، درحالیکه خانه نماد حریم خصوصی و خاطرات است. گینزبورگ از این دو فضا برای نمایش تضاد بین اجتماع و فرد استفاده میکند.
«شهر و خانه» همچون دیگر آثار گینزبورگ، به تحلیل روابط میان افراد میپردازد. شخصیتها درگیر عشقهای قدیمی، دوستیهای ازدسترفته و تعارضهای خانوادگی هستند. این اثر رمانی است که در نگاه اول ساده به نظر میرسد، اما لایههای زیرین آن پر از تأملات فلسفی دربارهی زندگی مدرن است. گینزبورگ با مهارتی کمنظیر، نشان میدهد که چگونه ارتباطات انسانی در عصر مدرن، علیرغم فناوریهای جدید، همچنان شکننده و ناکامل باقی میماند.
برخی منتقدان این اثر را ادامهی سبک مینیمالیستی گینزبورگ میدانند، درحالیکه برخی دیگر آن را تجربهای نو در کارنامهی او قلمداد میکنند. بههرحال، این رمان اثری است که هم وفاداران به ادبیات ایتالیا و هم خوانندگانِ علاقهمند به داستانهای روانشناختی را تحت تأثیر قرار میدهد.
قسمتی از رمان شهر و خانه نوشتهی ناتالیا گینزبورگ:
جوزپه به لوکرتزیا
پرینستن، 4 آگوست
لوکرتزیای عزیز!
نامهات هیجان زیادی به من داد. آنقدر زیاد که برای تمام روز قادر به کار نبودم. تو میدانی که دارم رمان مینویسم. به نظرم آن را به تو گفته بودم. افکارم درگیر نامهی تو بود و نمیتوانستم خودم را از آن خلاص کنم و هرجا، در درونم، چهرهی تو و صدای تو را مییافتم. فوراً به تو جواب ندادم. گذاشتم تا چند روزی بگذرد. چون که پاسخ دادن به تو ناراحتم میکرد.
تو عاشق اینیاتسیو فجیتز، یا همانطور که صدایش میکنی، ای. اف شدهای. این موضوع باید برای من بیتفاوت باشد یا شاید خوشحالم کند؛ چون که عاشق شدن زیباست؛ چون که هر آدمی خوشحال میشود برای شخصی که دوستش دارد اتفاقی زیبا بیفتد. من برعکس، با خواندن نامهی تو دچار احساس ناخوشایندی شدم. میخواهی پییهرو را ترک کنی و بروی با ای. اف زندگی کنی و بچهها را با خودت ببری. تو آنچنان به بچههایت فکر میکنی که انگار وسایل خانه یا چمدان هستند. در ضمن، پنج تا هستند نه یکی. اگر یکی باشد تمام توان تو برای تأمین او میتواند به کار رود؛ اما تأمین کردن پنج تا بچه کار سادهای نیست و برای ای. اف هم، بار پنج تا بچه کم باری نیست. تو میگویی که «هیچ چیزی وجود ندارد که او را بترساند.» در رابطه با تو از گفتن اینکه تو را آدم ناآگاهی ارزیابی میکنم نمیتوانم خودداری کنم و همین مورد را مجبورم دربارهی او فکر کنم.
کلماتی را که دربارهی من و دربارهی تو به کار میبری به نظرم غیرمنطقی است. در ضمن، به نظر تو ما دارای فرزندی بودهایم. من معتقد نیستم که درست باشد.
در تمام نامهات پیچوتاب خوردن چیزی را احساس کردم که مرا بهسختی رنجانده است. تمایلی مبهم به مقایسه کردن من با ای. اف و ارزیابی اینکه من از کیفیتی پستتر، بیاصل و نسبتر و کمارزشتر برخوردارم. سگهای تو برای او پارس کردند، به خاطر او رختآویز افتاد. بعد میگویی که او همقد توست. خوب میدانی که من بهزحمت تا شانهات میرسم و این موضوع همیشه مرا آزرده است.
تو میگویی: «با تو به حد کافی خوش بودم. به حد کافی شاد بودم. همهچیز در حد کافی بود.» چقدر میتوانی پلید باشی؟ چقدر میتوانی آزار بدهی؟ آزار دادن را بلدی؟ فکر نمیکنم که بلد نباشی.
در رابطه با مدیحهسراییهای تو، دربارهی دوستیمان، باید به تو بگویم که به آن خیلی اعتقاد ندارم و بنابراین نمیدانم چه کنم. دوستی واقعی، نمیگزد و گاز نمیگیرد؛ اما نامهی تو، مرا گزید و گاز گرفت.