معرفی کتاب کی پنیر مرا جا به جا کرد؟
«کی پنیر مرا جابهجا کرد؟» با زیر عنوان راهی شگفتانگیز برای مقابله با هرگونه تغییر در کار و زندگی، اثر اسپنسر جانسون است که نشر ذهنآویز آن را منتشر کرده است. «کی پنیر مرا جابهجا کرد؟» تمثیلی ساده است که پرده از حقایق عمیقی بر میدارد. این اثر داستانی سرگرمکننده و روشنگر از چهار شخصیت است که در یک «مارپیچ» زندگی میکنند و به دنبال «پنیر» هستند تا آنها را تغذیه و خوشحال کند.
دوتای آنها موشهایی هستند به نامهای اسنیف و اسکری و دو تن دیگر آدم کوچولوهایی که جثهای به اندازۀ موش دارند و ظاهری شبیه انسان. آن دو نیز هم و هو نامیده میشوند.
چهار شخصيت تخيلى كه در اين داستان به تصوير درمىآيند آمدهاند تا بخشهاى ساده و پيچيدهاى را به نمايش بگذارند كه در وجود همۀ ما، با هر سن، جنسيت، نژاد يا مليتى، به چشم مىخورند. ما بعضى اوقات مانند اينها عمل مىكنيم: اسنيف، كه تغييرات را بسيار زود تشخيص مىدهد، يا اسكرى، كه بهسرعت وارد عمل مىشود، يا هِم، كه منكر تغييرات مىشود و در برابرشان مقاومت مىكند چراكه وحشت دارد اوضاع بدتر شود، يا هُو كه وقتى مىبيند تغييرات او را به سوى اوضاعى بهتر سوق مىدهد، مىآموزد كه چگونه خودش را بهموقع تطبيق دهد!
ما هر بخش وجودمان را كه براى استفاده انتخاب كنيم، يك وجه تشابه با یکدیگر داريم: نياز به يافتن راهمان در مارپيچ و موفقيت در هنگام تغييرات.
در این اثر پنیر استعارهای است از آنچه ما در زندگی میخواهیم: کار خوب، رابطهای عاشقانه، پول، دارایی، سلامتی یا آرامش روح.
و مارپیچ جایی است که در آن به دنبال آنچه میخواهیم میگردیم: سازمانی که در آن کار میکنیم یا خانواده و اجتماعی که در آن زندگی میکنیم.
در این داستان، شخصیتها با تغییر غیر مترقبه و پیشبینینشدهای روبهرو میشوند و سرانجام، یکی از آنها با موفقیت با آن تغییر کنار میآید و هر آنچه را از این تجربه آموخته، روی دیوارهای مارپیچ مینویسد.
شما وقتی دستنوشتههای روی دیوار را میخوانید متوجه میشوید که چطور یا تغییرات در محل کار و زندگی خود کنار بیایید تا به فشار عصبی کمتری مبتلا شوید و به موفقیت بیشتری برسید.

قسمتی از کتاب کی پنیر مرا جابهجا کرد اثر اسپنسر جانسون
هو مىدانست كه اگر خيلى زودتر با اين تغييرات خو گرفته و زودتر از ايستگاه پنير «پ» بيرون آمده بود، حالا وضع و حالش بهتر از اين مىبود. قدرت بدنى و توان روحىاش بيشتر مىبود و خيلى بهتر مىتوانست با راه دشوار پيدا كردن پنير تازه دستوپنجه نرم كند. در حقيقت، اگر بهجاى انكار تغييرات ايجاد شده آنها را پذيرفته بود، قطعاً تا حالا توانسته بود پنير پيدا كند.
دوباره قوه تخيّلش را به كار گرفت و خودش را مجسم كرد كه در حال پيدا كردن و لذت بردن از پنير تازه است. تصميم گرفت به جاهاى ناشناختهتر مارپيچ قدم بگذارد، و اينجا و آنجا تكههاى كوچك پنير پيدا كرد. كمكم توان و اطمينان خاطر خود را بازمىيافت.
وقتى به اينكه از كجا آمده فكر مىكرد، خوشحال مىشد كه سر راهش روى ديوارهاى زيادى جملاتى نوشته. او اطمينان داشت اگر هِم تصميم به ترك ايستگاه پنير «پ» مىگرفت، آن نوشتهها مثل ردّپاى مشخصى او را به سوى مارپيچ هدايت مىكردند.
او فقط اميدوار بود كه مسير حركتش درست باشد. به اين فكر مىكرد كه ممكن است هِم دستنوشتههاى روىِ ديوار را بخواند و راهش را پيدا كند.
آنچه را مدتى بود به آن انديشيده بود، روى ديوار نوشت: توجه زودهنگام به تغييرات كوچک، به تو كمک مىكند تا خود را با تغييرات بزرگى كه در راه است زودتر تطبيق دهى.
هو ديگر گذشته را رها كرده و خود را با حال وفق داده بود. او با سرعت و قدرت بيشترى در مارپيچ پيش مىرفت و چندى نگذشت كه آن اتفاق افتاد.
درست وقتى به نظر مىرسيد كه او از روز ازل در مارپيچ بوده، سفرش ـ يا دستكم اين بخش از سفرش ـ به سرعت و با خوشى تمام شد.
هو وارد راهرويى شد كه برايش تازگى داشت، به گوشهاى از آن پيچيد و در آنجا پنير تازه را در ايستگاه پنير «ن» پيدا كرد!
وقتى وارد شد، از آنچه ديد جا خورد. در آنجا آنقدر پنير عالى وجود داشت كه تا آن زمان مانندش را نديده بود. او همۀ آنچه را مىديد باور نمىكرد، زيرا بعضى از انواع پنيرها برايش تازگى داشتند.
بعد براى لحظهاى از خود پرسيد كه آنچه مىبيند حقيقت دارد يا فقط تخيّل اوست، تا اينكه دوستانش، اسنيف و اسكرى را ديد.
اسنيف با تكان دادن سر به هو خوشامد گفت و اسكرى پنجهاش را براى او تكان داد. شكمهاى گندهشان نشان مىداد كه مدتى بود در آنجا زندگى مىكردند.
هو زود سلامى كرد و بهسرعت مشغول خوردن تكههايى از پنيرهاى مورد علاقهاش شد. كفشهايش را درآورد، بندهاى آنها را به هم گره زد و به گردنش انداخت كه شايد دوباره به آنها احتياج پيدا كند. اسنيف و اسكرى خنديدند و به نشانۀ تحسين سرشان را تكان دادند. بعد هو به درون پنير تازه پريد. وقتى دلِ سيرى خورد، تكهاى پنير تازه را بالا گرفت و با شادى گفت: «آفرين به تغيير!»
درحالىكه از پنير تازه لذت مىبرد، به آنچه ياد گرفته بود فكر كرد